#جهان

تشنج های کودکی من می توانست وحشتناک باشد؛ ولی پدرم آن را تغییر داد.

وقتی من بچه بودم؛ پدرم تشنج هایم را برایم با استفاده از واژه های جریان الکتریسیته توضیح می داد.

مغز تو مثل یک چراغ است. بیشتر اوقات این چراغ روشن است. گاهی اوقات خاموش می شود.

فقط شش سال داشتم و قد من به قدری بلند بود که بتوانم برق دستشویی را روشن کنم.

زمان هایی که برق مغز تو  خاموش می شود، به آن تشنج می گویند.

من این توضیح را دوست داشتم. این روشی  شد که من تشنج را برای دوستانم توصیف کردم. مغز من یک کلید روشن و خاموش داشت که قابل پیش بینی و واضح و با حال بود. داشتن یک مغز متفاوت، احساس باحالی به من می داد.

به عنوان یک کودک، من از شبیه سازی پدرم یاد گرفتم که تشنج ها، چیز ترسناکی نیستند. چراغ ها طبیعی بودند. آنها همه جا بودند. به محض این که یاد می گرفتی چطور با یک لامپ کار کنی، دیگر نیاز نبود از گم شدن بترسی. پس من با تشنج هایم،  بیشتر با کنجکاوی مواجه شدم  تا ترس.

بیست سال بعد که این مقایسه را به یاد آوردم؛ متوجه شدم که این مقایسه فقط برای من نبود. به عنوان یک مهندس الکترونیک، پدرم جریان الکتریسیته را خوب فهمیده بود. او می توانست آن را کنترل کند و در صورت نیاز، میزان آن را افزایش دهد. در موقعیت های نادر، وقتی کامپیوترش را از محل کار به خانه می آورد، من از روی شانه هایش به کارش نگاه می کردم تا نمودارهای درهمی از خط های سیاه را کشف کنم که خیلی پیچیده تر از مدارهای اطراف دیوارهای خانه خودمان بود.

وقتی وسیله ای کار نمی کرد، پدرم با دقت ولت مترش را روی آن می گذاشت. با وجود تمام دانشی که داشت، الگوهای غیرقابل پیش بینی مغز من،  چیزی بود که او نمی توانست آنها را درست کند. وقتی پلک های من می پریدند و سیاهی چشم هایم بالا می رفتند؛ تنها کاری که می توانست انجام دهد این بود که منتظر بماند تا لحظه ها بگذرند. من هنوز بچه ندارم؛ ولی تصور می کنم اگر شما پدر و مادر باشید؛  این احساس درماندگی در زمان تشنج، چه قدر می تواند شما را در هم بشکند.

امروز به عنوان دانشجوی پزشکی، همچنان همان تشبیه کلید چراغ را با خود دارم. فکر می کنم این تشبیه می تواند برای کودکان، این  بیماری را توضیح دهد. با چیزی ساده شروع می کنید؛ چرا که وقتی چیزهایی به سادگی درک شوند،  ما کمتر از آنها می ترسیم. بعد چیزهای بیشتری به آن اضافه می کنید. یادتان باشد هر چه قدر هم بیماران،  خاص باشند این بیماری نیست که شخصیت آنها را می سازد. بلکه شخصیت آنها است که مسیر بیماری را مشخص می کند.

با گذشت زمان، تشنج های من بهتر شد و من چیزهای بیشتری دربارۀ صرع یاد گرفتم. فهمیدم که تشنج ها بیشتر شبیه نورهای فلاش دار هستند تا یک تاریکی ناگهانی در قطع برق. یاد گرفتم درست است که تشنج ها یک فیزیولوژی پیچیده دارند؛ ولی همراه صرع ، نگرش منفی وجود دارد که با دارو قابل حل نیست.

خاطرۀ آن گفتگوی اطمینان بخش پدر که فرزندش را با روشنایی که به دنبال آن تاریکی هم هست و لحظه های ترس، گذرا هستند؛ به من یادآوری می کند که من کجا بودم و قدردان  آن عزیزانی هستم که مرا کمک کردند تا از میان چالش هایم عبور کنم.

بیشتر

من صرع دارم و اسپانیا را پیاده طی کردم

شاید اگر من صدها سال پیش به دنیا می آمدم؛  مردم فکر می کردند توسط خدا یا شیطان تسخیر شده ام یا شاید هم مرا سحر و جادو  کرده اند. اما خوشبختانه من در قرن حاضر به دنیا آمده ام و  تشخیص صرع گرفتم.

اگرچه دیگر کسی برای صرع از باورهای خرافی صحبت نمی کند؛ ولی ما همچنان با درک موقعیت و کنترل  صرع، مسئله داریم.  زمان زیادی  صرع،  برای پزشکان و محققان یک راز  بود؛  بخصوص لحظه ای که فرد،  ناگهان دچار تشنج می شد.

اولین تشنج من  در  21 سالگی اتفاق افتاد.  سال آخر دانشگاه بودم و  با  سؤال های مختلف پزشکان،  محاصره شدم : آیا الکل مصرف کرده بودم؟  یا مواد مخدر ؟ و این سؤال ها همزمان با آشفتگی ام،  باعث می شد احساس تقصیر هم داشته باشم.

تشنج من به دلیل فقط یک بار اتفاق افتادن، تحت درمان دارویی قرار نگرفت. سال بعد هم  اتفاقی نیفتاد و پزشکان به من گفتند که آن حادثه،  چیز خاصی نبوده است. اما چهار سال بعد از آن، تشنج های مکرر من شروع شد و در نهایت تشخیص صرع،  برایم گذاشته شد. در حال حاضر  تشنج هایم با دارو  کنترل شده و می توانم یک زندگی مستقل داشته باشم.    

 هفت سال بعد از اولین تشنجم،  سه سال بعد از تشخیص صرعم و دو سال بعد از آخرین تشنجم، توانستم  بعد از ماه ها برنامه ریزی و هفته ها پیاده روی،  یک پیاده روی انفرادی در طول ایالت سانتیاگو در اسپانیا داشته باشم. من بیش از  787 کیلومتر را به تنهایی پیاده رفتم.

صرع باعث شد که راهی که قبلاً می رفتم، تغییر کند. دیگر نمی توانستم با آن رضایت  و روش زندگی  که دوست داشتم،  دست پیدا کنم.  نگرانی های بیشتری  داشتم از  این که داروی کافی تا پایان سفرهایم،  همراهم باشد. از این که  حتی بدون  تشنج ها، هزینه بیمۀ  سفرم  افزایش پیدا کرده بود. باید به کارکنان پرواز در مورد صرعم اطلاع می دادم و روی کیف و چمدانم برگه ای نصب می کردم با این مضمون :” من صرع دارم. شبیه یک گاو پیشانی سفید شده بودم : ” مراقب این آدم باشید. “

همچنان که پیاده روی کردم، به هر کسی که می توانستم، می گفتم صرع دارم. دربارۀ صرع با مردم کشورهای مختلف حرف  زدم . همه سؤال می پرسیدند؛  اما سؤالی که بیش از همه تکرار  شد این بود: اگر الان تشنج کنی، من چه کاری باید انجام دهم؟ در بیشتر آدم ها، ترس از  وضعیت من ( یا ترس از  خود من ؟ ) اولین ابرازی بود که در چهره شان قابل رؤیت بود.

خیلی از افراد از من می پرسیدند که آیا تا به حال وحشت کرده ام؟  و می گفتند که باید خیلی شجاع باشم که به تنهایی پیاده روی می کنم. هر چه قدر بیشتر راه رفتم و با افراد بیشتری حرف زدم؛  خودم قویتر شدم و آدم های بیشتری شروع کردند به این که ببینند یک فرد مبتلا به صرع چه کارهایی می تواند انجام دهد.

البته گاهی اوقات،  عود تشنج ها مرا نگران می کند اما فرقی نمی کند که من در بستر باشم یا در جاده. پس چرا تمام اسپانیا را پیاده نروم؟

 

نوشتۀ : فرانچسکا توروسکیز( Francesca Turauskis)
ترجمه : فاطمه عباسی سیر

بیشتر

آن چه مرا نکُشد، قوی ترم می سازد.

ساندرا والدبنیتو،  41 ساله و اهل شیلی است. در خانوادۀ او سابقۀ  صرع وجود داشته است : دایی اش صرع داشته و این مسئله هیچگاه برای خانواده طبیعی نبوده است. او اغلب در کودکی شاهد گریه های مادر و مادربزرگش بوده و می دیده که دایی اش چه قدر از نظر مالی و اجتماعی به دیگران وابسته است.

وقتی ساندرا  17 ساله می شود، اتفاقی در زندگی اش می افتد که مسیر او  را برای همیشه تغییر می دهد. تنها چیزی که به خاطر می آورد این است که از خواب بیدار شده و می شنود که والدینش در حال بردن او به بیمارستان و گریه کردن هستند. بعد از آزمایش های مختلف، تشخیص نهایی متخصص مغز و اعصاب مشخص می شود: صرع میوکلونیک جوانان

او که قبلاً دایی اش را دیده بود، حالا می ترسید. او نمی خواست همان تجربه را داشته باشد.

زمانی که مادرش، شروع به حمایت بیش از اندازه از او کرد؛ ساندرا تصمیمی گرفت: او تصمیم گرفت اجازه ندهد صرع، زندگی او را هدایت کند.

بعد از اتمام مدرسه، ساندرا ازدواج کرد و چند سال بعد، اولین پسرش را به دنیا آورد. پسر او نوزاد سالمی بود و او با همسر و پسرش به ثبات رسید: ثباتی از جنس یک زندگی طبیعی!

هفت سال بعد، دختری  به دنیا آورد. دختر او در 30 هفتگی متولد شد و مشکل مفاصل و ماهیچه ای داشت. مارتینا دختر ساندرا بعد از تولد  11 ماه در بیمارستان به سر برد؛ ولی او  امروز یک دختر زیبای 12 ساله است.

دوباره زندگی، آزمونی را بر سر راه ساندرا قرار داد: پسرش اسرائیل در 15 سالگی دچار تشنج شد. ساندرا فهمید که پسرش هم صرع دارد. حالا تمام آن چه که خودش از یک زندگی مستقل با صرع می گفت؛ به نظرش احمقانه می رسید.  او فقط می خواست نزدیک پسرش باشد و اجازه ندهد او جایی برود. این جا بود که او تازه حال والدین خود را فهمید. با این همه باز هم در مقابل حمایت بیش از اندازه از پسرش مقاومت کرد.

امروز پسر ساندرا فارغ التحصیل شده و مشغول به کار است و برای آیندۀ خود برنامه ها دارد. ساندرا کمک های اولیه را به خوبی بلد است، کار می کند و همچنان قوی است.

او می گوید: ” آن چه مرا نکُشد، قوی ترم می سازد.

برگرفته از مجلۀ EpilepsyNews

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

نامه ای سرگشاده به مادری که به تازگی با صرع آشنا شده

نگاهت را می شناسم. معجونی از وحشت، ناامیدی، گیجی و یک کمی امیدواری که این اتفاق، کابوسی بیش نیست. ممکن است هنوز در بیمارستان باشی و منتظر تا پزشکان، تشنج فرزندت را متوقف کنند. ممکن است از لحظه ای که تشخیص صرع فرزندت را دریافت کرده ای، در هم شکسته ای. ممکن است آماده باشی تا بروی و جایی دور از چشم همه ، پنهان شوی؛ چون به نظر می رسد اوضاع، بیش از تحمل توست.

من آنجا بوده ام. هنوز هم گاهی اوقات، به این نقطه می رسم.

وقتی اولین تشنج دخترم را دیدم ؛ دنیا بر سرم خراب شد. هنگامی که در نهایت، تشخیص صرع را گرفتیم؛ در هم شکستم. احساس تنهایی، وحشت و گیجی مرا فراگرفت. نمی دانستم چه کاری انجام دهم یا به چه کسی پناه ببرم.

اینجا، من، چیزهایی را با تو سهیم می شوم که آرزو داشتم زمانی کسی بود و به من اینها را می گفت.

 

  1. تو تنها نیستی.

می دانم که احساس تنهایی می کنی. می دانم که به نظر می رسد هیچکس وضعیت تو را درک نمی کند. بسیاری از ما، از این جاده عبور کرده و این وحشت را درک کرده ایم. ما آماده ایم تا کنار تو قدم بزنیم. تو می توانی ما را پیدا کنی. ما  در گروه های مختلف، برای تو آماده هستیم. من گروهی را در فیس بوک پیدا کردم که فرزندان مبتلا به صرع داشتند. آنها توانستند مرا از تاریکترین لحظه های زندگی ام بیرون ببرند.

 

  1. تیم خودت را بساز.

ضرب المثلی قدیمی که می گوید :”یک محله ، برای بزرگ کردن بچه لازم است”، اینجا کاربرد خواهد داشت. پزشکان، پرستاران، مشاوران و مددکاران در این تیم لازم هستند. ارتباط تو با معلم فرزندت یا پرستار بچه به سطح جدیدی خواهد رسید. زمان بگذار تا با این تیم گفت وگو کنی و پاسخ تمام سؤال های خود را بگیری. تمام مراکز را جست و جو کن تا بتوانی از درمانگران فوق العاده کمک بگیری. این کارها می توانند جهانی متفاوت برای فرزندت خلق کنند.

. توصیه های افراد ناآگاه را نادیده بگیر.

آدم ها به تو خواهند گفت که سیر یا فلفل یا لیمو، صرع پدر یا پسرعمویشان را درمان کرده است. در تجربۀ من، بهتر است فقط به آنها گوش کنی تا  بخواهی آنها را متقاعد کنی که توصیۀ اشتباهی می کنند. وقتی در فروشگاه ها با آنها برخورد می کنی منتظر باش که به تو بگویند : ” الان که کودکت تشنجی ندارد، تو زیادی مسئله را بزرگ کرده ای.” این را بدان که اکثر مردم، خیلی چیزی در مورد صرع نمی دانند. تو می توانی انتخاب کنی که به آنها آموزش دهی؛ البته اگر هم دوست داشتی سکوت کنی، احساس گناه نکن. می توانی از یک دوست خواهش کنی تا به دیگران اطلاعات کافی بدهد؛ تا این بار روی شانه های تو نیفتد.

  1. خودت باش.

به نظر ساده می رسد که یک ” مادر عالی ” باشی؛ که می تواند همه چیز را سامان دهد. این مادران، همان قدر که به نیازهای ویژۀ فرزند خویش می رسند؛ همان قدر هم بدون خستگی به مدل موهای خود؛ و آرایش صورت و بدن خود توجه می کنند. من از این دسته مادران نیستم. موهای من هیچ وقت مرتب نیست و ریمل چشم هایم، همیشه ریخته است. من به تناوب؛ از سویی برای این که شبیه آنها نیستم، دچار احساس گناه می شوم؛ و از سوی دیگر از این که به من احساس گناه می دهند، خشمگین می شوم. الان متوجه شده ام که بیشتر  آنها، آن قدرها هم که من فکر می کردم کامل نیستند.

همچنین یاد گرفتم که بسیاری از مردم، با صرع فرزند خویش، با پیوستن به امور اجتماعی مانند دفاع از حقوق دیگران سازگار می شوند. پس شروع کنید. نامه بنویسید. درخواست اقدام کنید. در مراسم افزایش آگاهی برای صرع شرکت کنید. همۀ این موارد، برای تخلیۀ انرژی و نگرانی بسیار عالی هستند. اگر شما مادری هستید که دوست دارد تمام تمرکز خود را روی فرزند خود گذاشته؛ تا او بهترین درمان ممکن را بگیرد، باز هم عالی است. اگر دوست ندارید داستانتان را با بقیه سهیم شوید، اجباری نیست. دنبال راهی باشید که مناسب شما و خانوادۀ شماست تا با صرع کنار بیایید. آخرین چیزی که لازم دارید این است که تلاش کنید برای دیگران، الگوی یک مادر با فرزند مبتلا به صرع ” خوب” شوید.

5 . دوستانت ممکن است تغییر کنند

گاهی افرادی که اصلاً فکرش را هم نمی کنی، از کنارت می روند؛ چون تشنج ها ترسناک هستند. گاهی هم آدم هایی که هرگز به ذهنت خطور نمی کند، کنارت می مانند. زندگی تو تغییر کرده است و به همین دلیل دوستانت هم تغییر خواهند کرد. برای کسانی که از دست می دهی، سوگواری کن، ولی زمان زیادی برای آن نگذار. تو چالش های بزرگتری برای مبارزه داری.

  1. پیش برو !

درمان صرع، پیچیده است. فرزندت لازم است متخصصان مختلفی را ببیند و ممکن است تشنج ها، خیلی زود کنترل نشوند. وقتی اولین درمان جواب نداد، حتی دومین یا سومین درمان؛ امیدت را از دست نده! حدود 70 درصد افراد مبتلا به صرع، تشنج هایشان با دارو کنترل می شود؛ ولی برای یافتن داروی مناسب و ترکیب درمانی ، زمان لازم است. همین طور پزشکان، زمان نیاز دارند تا دلیل اصلی صرع فرزند تو را تشخیص دهند و بتوانند پیش آگهی و نوع درمان را مشخص کنند.

  1. گاهی گریه کن !

یا بخند یا با مشت به دیوار بکوب! برای زمانی کوتاه ، متلاشی شو ! با سقوط تو، دنیا به آخر نمی رسد. اگر تا به حال برایت پیش نیامده، یک روز می بینی برای چیزی بسیار ناچیز، واکنشی غیر قابل تصور نشان می دهی که نشان از تمام شدن تحملت دارد. یافتن راهی برای گفتن این حجم فشرده شدۀ درونت، می تواند از ریختن اشک هایت جلوی مأمور پمپ بنزین، وقتی از تو می پرسد : ” خانوووم ! چه کار داری می کنی ؟ ! ” جلوگیری کند.

  1. برای خودت زمان بگذار

هر کاری که بتواند حال تو را بهتر کند؛ انجام بده. شاید به نظر خودخواهی برسد که فرزندت را ترک کنی تا به آرایشگاه بروی. اما این طور نیست. فرزندت به تو نیاز دارد؛ پس به خودت تنفس بده تا بتوانی همچنان پر انرژی، به کارهایی که او نیاز دارد، برسی.

  1. تو هم تغییر می کنی.

تو هرگز مادری نیستی که پیش از تشنج فرزندت بودی. هر حرکت و پرشی در فرزندت، چیزی را در ذهن و مغز تو بیدار می کند که بقیۀ والدین به سادگی آن را نمی فهمند. می فهمی که بیشتر از حد تصورت، توان مقابله با سختی ها را داری. کشف خواهی کرد که چه چیزی واقعاً در زندگی اهمیت دارد. پس فرزندت را در آغوش بگیر و همچنان ادامه بده!

نوشتۀ : لی شپارد ( Le Shepard )

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

بیشتر

کیلی جوردن

در آغوش گرفتن صرعم به من کمک کرد تا زیبایی ام را پیدا کنم و آگاهی را بالا ببرم. ( قسمت اول )

کیلی جوردن (Kailey Jordan )

 

من از زندگی ام خیلی قدردانم. مدرک کارشناسی حقوق دارم و عناوین زیادی تاکنون گرفته ام. مردم اغلب به من می گویند خیلی خوش شانسم؛  اما نمی دانند که در زندگی ام،  چیز دیگری هم وجود داشته که من آن را آشکار نکرده ام. من صرع دارم. یادم می آید در کلاس ششم بعد از یک امتحان، ناگهان دیدم اطراف مرا آدم های غریبه ای گرفته اند و از من می پرسند : روز تولدت چه روزیه؟؛” صبحانه چی خوردی؟“.  خاطرم هست که مرا با آمبولانس به بیمارستان بردند و چند ساعت بعد از گرفتن جواب آزمایش های مختلف، تشخیص صرع برایم  قطعی شد.

خوشبختانه داروهایی که پزشکم تجویز کرد، توانست تشنج های مرا کنترل کند. با این حال هنوز هم، دختری مبتلا به صرع هستم. صرع باعث شد  اطمینانی به سلامت جسمی و روانی خودم، نداشته نباشم. خوشبختانه همان سال، یک مشاور راهنما به مدرسۀ ما آمد و مرا تشویق کد تا در مسابقات زیبایی منطقه  شرکت کنم. فکر کردم با من شوخی می کند؛ چرا که صرع و مسابقۀ زیبایی، با هم یک جا جمع نمی شوند. اما مشاور مدرسه، حرف خود را به کرسی نشاند و  من در 17 سالگی در چند مسابقۀ زیبایی منطقه ای شرکت کردم. البته در هیچ کدام برنده نشدم.

بعد از گذشت چند سال وارد دانشگاه شدم و خیلی چیزها در زندگی ام و بیشتر از همه در ذهنم،  تغییر کرد. تصمیم گرفتم خود را در آغوش بگیرم؛ هم خودم و هم صرعم را، و دوباره به مسابقه های زیبایی بازگشتم. در سال 2016 برندۀ عنوان ملکۀ زیبایی شهر شدم و در کمال شگفتی در سال 2017 ، عنوان ملکۀ زیبایی ایالت را کسب کردم.

من احساس توانمندی و قدرت کردم. هیچ چیز نمی توانست مانع من شود؛ حتی صرع! در سال 2018 عنوان ملکۀ زیبایی می سی سی پی را از آن خود کردم. متوجه شدم که این مراسم پرشکوه، می تواند به افزایش آگاهی برای صرع کمک کند و نگرش منفی حاصل از این بیماری را کاهش دهد. در طول چهار سال بیش از 90 هزار مایل را  با شعار “ روزت را صرف آموزش صرع  کن!”  سفر کردم و سخنگوی انجمن صرع آمریکا برای بخش های غربی و مرکزی ایالت تنسی شدم.

نمی توانم باور کنم که زمانی به صرع به عنوان مانعی برای رسیدن به آرزوهایم نگاه می کردم. صرع،  الهام بخش من  برای سفر به جهان زیبایی شد و مرا قویتر ساخت. من به واژۀ ” منحصر به فرد” تکیه می کنم تا کودکان بدانند که متفاوت بودن اشکالی ندارد. درک کنید که متفاوت هستید و بپذیرید که یک بیماری دارید. از رؤیاهای خود دست برندارید. به دیگران بگویید که چگونه می توانند برای افزایش آگاهی نسبت به صرع اقدام کنند. از پرسیدن سؤال های خود در مورد بیماری خویش نهراسید. هرگز قدرت خود را برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران دست کم نگیرید و دیگران را تشویق کنید تا خودشان را به طور کامل با آگاهی بر آنچه که هستند، در آغوش بگیرند.

 

https://eu.tennessean.com/story/opinion/2019/10/02/embracing-my-epilepsy-helped-me-find-beauty-raise-awareness/3833794002/

بیشتر