ساندرا والدبنیتو،  41 ساله و اهل شیلی است. در خانوادۀ او سابقۀ  صرع وجود داشته است : دایی اش صرع داشته و این مسئله هیچگاه برای خانواده طبیعی نبوده است. او اغلب در کودکی شاهد گریه های مادر و مادربزرگش بوده و می دیده که دایی اش چه قدر از نظر مالی و اجتماعی به دیگران وابسته است.

وقتی ساندرا  17 ساله می شود، اتفاقی در زندگی اش می افتد که مسیر او  را برای همیشه تغییر می دهد. تنها چیزی که به خاطر می آورد این است که از خواب بیدار شده و می شنود که والدینش در حال بردن او به بیمارستان و گریه کردن هستند. بعد از آزمایش های مختلف، تشخیص نهایی متخصص مغز و اعصاب مشخص می شود: صرع میوکلونیک جوانان

او که قبلاً دایی اش را دیده بود، حالا می ترسید. او نمی خواست همان تجربه را داشته باشد.

زمانی که مادرش، شروع به حمایت بیش از اندازه از او کرد؛ ساندرا تصمیمی گرفت: او تصمیم گرفت اجازه ندهد صرع، زندگی او را هدایت کند.

بعد از اتمام مدرسه، ساندرا ازدواج کرد و چند سال بعد، اولین پسرش را به دنیا آورد. پسر او نوزاد سالمی بود و او با همسر و پسرش به ثبات رسید: ثباتی از جنس یک زندگی طبیعی!

هفت سال بعد، دختری  به دنیا آورد. دختر او در 30 هفتگی متولد شد و مشکل مفاصل و ماهیچه ای داشت. مارتینا دختر ساندرا بعد از تولد  11 ماه در بیمارستان به سر برد؛ ولی او  امروز یک دختر زیبای 12 ساله است.

دوباره زندگی، آزمونی را بر سر راه ساندرا قرار داد: پسرش اسرائیل در 15 سالگی دچار تشنج شد. ساندرا فهمید که پسرش هم صرع دارد. حالا تمام آن چه که خودش از یک زندگی مستقل با صرع می گفت؛ به نظرش احمقانه می رسید.  او فقط می خواست نزدیک پسرش باشد و اجازه ندهد او جایی برود. این جا بود که او تازه حال والدین خود را فهمید. با این همه باز هم در مقابل حمایت بیش از اندازه از پسرش مقاومت کرد.

امروز پسر ساندرا فارغ التحصیل شده و مشغول به کار است و برای آیندۀ خود برنامه ها دارد. ساندرا کمک های اولیه را به خوبی بلد است، کار می کند و همچنان قوی است.

او می گوید: ” آن چه مرا نکُشد، قوی ترم می سازد.

برگرفته از مجلۀ EpilepsyNews

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی