مراقبت از فرد مبتلا به صرع، گاه
فشار زیادی به فرد مراقب وارد می آورد:
اطمینان از داروهایی
که منظم و سر وقت لازم استمصرف
شود؛
·
انجام کمک های اولیه در هنگام تشنج؛
گرفتن وقت از پزشک و حضور در مطب و دقت هایی که بین این ملاقات ها لازم است ؛
·
پیدا کردن زمان هایی برای حمایت
از کسی که عاشقش هستید؛ ….
وظایف یک مراقب، به نظر تمام نشدنی است.
اگر از خودتان مراقبت نکنید، شک نکنید که شما قادر بهمراقبت از بیمارتان
نخواهید بود. تلاش کنید تا هفته ای یک بار بیرون رفته و کار ویژه ای برای خود انجام
دهید؛ مثل ورزش، قرار با دوستان، پیاده روی،
مهمانی و …
اگر در این زمان ها، فرد دیگری از بیمار شما مراقبتمی کند، با او پیش
از ترک منزل دربارۀ صرع او گفت و گو کرده و
مطمئن شوید که در غیاب شما، برای شرایط
احتمالی، اطلاعات کافی دارد و با آنراحت است.
اگر بیمارتان، تشنج های مکرر دارد؛
اجازه دهید تا فرد مراقب، زمانی را با شما در منزل گذرانده و ببیند که شما چگونهحمله های تشنجی را
مدیریت می کنید.
به عنوان یک مراقب، دلمان می خواهد که همیشه خود را در ذهن،
بدن و عواطفمان قوی ببینیم؛ که البته حقیقت ندارد. همۀ ما در زمان هایی خیلی قوی
هستیم و گاهی به حمایت بیشتری نیاز داریم.
نترسید از این که بپذیرید به عنوان یک مراقب دچار خستگی شده اید. این فقط
به معنای آن است که شما به زمان کوتاهی برای مراقبت از خود نیاز دارید، که اشکالی هم
ندارد.
این نشانه ها را در خود جدی بگیرید:
خستگی مفرط
بی علاقگی به چیزهایی که
قبلاً از آنها لذت می بردید.
سریع خشمگین شدن
اضطراب یا افسردگی
ناامیدی یا ذهنیت کمک
نداشتن
زود آشفته شدن
فراموشکاری یا ذهن تیره و
تار
مطمئن باشید وقتی یک چرت
کوچک روزانه می زنید یا کمی بیشتر زیر دوش در حمام می مانید، زمین به آسمان نمی
آید. قسمتی از وظایف خود را به دیگران بسپارید،
هر چه قدر هم که ممکن است به
نظرتان سخت باشد. یادتان باشد که در اطراف
شما، افرادی هستند که مایلند به شما کمک
کنند. از نشانه های خستگی در خویش آگاه شوید و روزانه لحظه ای را در نظر بگیرید که
به نشانه های خستگی خود توجه کنید. این کار به معنای این نیست که شما از دیگران
کمتر مراقبت می کنید یا به نیازهای دیگران بی توجهی می کنید. فقط به خودتان
استراحت دهید و مراقبت از خود را به عمل آورید؛ چیزی که خیلی از مراقبان معمولاً
در مورد آن فکر هم نمی کنند. یادتان باشد
هر چه قدر بیشتر از خود مراقب کنید، می توانید بهتر و بیشتر از دیگران مراقبت کنید.
بزرگترین مانع موفقیت در استقلال فردی افراد
مبتلا به صرع، اختلال غیر قابل پیش بینی در والدین آنها است. ترسی که در مقاله های
گذشته به آنها اشاره کردیم، نقش بزرگی در این باور نادرست، ایفا می کند. والدین به
وحشت می افتند که اگر تمام 24 ساعت روز را نظارت نداشته باشند، اتفاق خیلی بدی
برای فرزندشان پیش بیاید . جانی مجبور است تمام روز در خانه بماند تا والدینش
نگران نشوند. هزینۀ این کار خیلی گران تمام می شود : او فرصت یادگیری مهارت های
اجتماعی را از دست می دهد و در اعتماد به نفسش شکل می گیرد به شرطی جهان بیرون
برای او امنیت دارد که در خانه بماند.
عقیده ای وجود دارد مبنی بر این که افراد مبتلا
به صرع نیاز دارند تا همیشه کسی اطرافشان باشد تا در امان بمانند. چه راه قدرتمندی
برای آموزش ترس به یک کودک!
وقتی کودک در خانه ، برای مدتی کاملاً تنها است، تأکید بر این که همه چیز به سادگی قابل انجام است و یک
تماس ” آیا تو خوبی؟“؛ می تواند مهمترین
گام برای آموزش نترسیدن به او است.
من از والدینی که به من مراجعه می کردند و
اصرار داشتند که کنار کودکشان بخوابند، حتی زمانی که او دیگر نوجوان شده بود، خسته
شدم. چقدر برای خودتان طبیعی بود که در زمان کودکی تان با مادرتان در یک تخت
بخوابید؟ با گذشت زمان، آن کودک، تبدیل به یک فرد بزرگسال می شود و دیگر هرگز خانه را ترک
نمی کند؛ در حالی که تمام شانس های خود را از دست می دهد. درس به زبان نیامده این
است : ” خیلی خطرناک است که
تو تنها باشی” ؛ و این درس شب به شب تکرار می شود. (
و احتمالاً روز از پس روز )؛ و اینگونه می شود که او دیگر قادر نیست به شکلی مستقل
زندگی کند. ترسی که یاد داده می شود خیلی عظیم است. ناتوانی در صرع یک ناتوانی
آموختنی است.
لازم است نگرانی والدین برای خودشان باشد. آنها
نمی توانند به خاطر ترس هایشان، موجب شوند
که کنترل زندگی کودکشان را در دست بگیرند. برای اطمینان از این که ما به عنوان
والدین، می توانیم به تنهایی و بدون بچه هایمان که هنوز با ما زندگی می کنند؛ از
بازنشستگی خودمان لذت ببریم ؛ نیاز داریم تا نقش فعالی برای تدارک استقلال و راحتی
کودکانمان در تنهایی شان داشته باشیم.
برای رسیدن به این نقطه، باید بگذاریم برویم.
تمام بچه ها در خطر هستند و ما نیاز داریم تا بدانیم که ما قدرت جادویی برای
جلوگیری از اتفاق های بد را نداریم. دوم اینکه نیاز داریم تا درک کنیم که ما در حال رنج کشیدن
از یک اختلال غیر قابل پیش بینی هستیم؛ و بیشترین چیزی که ما را نگران می
سازد همان قدر شانس وقوع دارد که گرفتن جایزه نوبل برایمان.
سوم نیاز داریم تا فعالانه کودکمان را تشویق کنیم که زمان هایی را تنها بماند و زمان هایی دور از خانه باشد. می توانیم با آموزش دوستانمان که چگونه تشنج را مدیریت کنند؛ این زمان ها را برای خودمان آسانتر کنیم. این شکلی می دانیم که فرزندمان در بین افراد خوبی است و همچنین او هم خواهد دانست که امنیت دارد. دیدار از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، شب پیش آنها ماندن، شرکت در اردوها و … همه می توانند قسمتی از زندگی فرزند ما باشند. هر چه کودکمان بزرگتر می شود، زمان دور ماندن از خانه را برایش بیشتر کنیم و توسعۀ مهارت های اجتماعی اش سبب می شود تا یادگیری تدریجی در او شکل گیرد که او را مطمئن می سازد می تواند به راحتی از خانه جدا شده و به دانشگاه یا در زمان مناسب به خانۀ خودش برود.
همه چیز خوب پیش می رود تا ناگهان ماجرایی
اتفاق می افتد:” تشنجی در بین مردم“
من از افراد مبتلا به صرع، در مورد سختی بروز تشنج
ها در بین مردم، بسیار شنیده ام؛ ولی فکر می کنم این ماجرا برای اعضای خانواده،
خیلی سخت تر است. به هرحال آنها در طی این ماجرا هوشیار هستند و هر نشانه ای حتی کوچک از واکنش های دیگران یا
نظراتشان را از دست نمی دهند.
اغلب ترس از واکنش های اطرافیان، آنها را
ناامید کرده و مانع می شود تا دیگر خانواده وارد اجتماع شود و سعی می کند تا از این شرمندگی در امان بماند.
این مثالی است ازچگونگی ادغام یک نگرش
منفی اجتماعی با اختلال اضطرابی؛ که نتیجه ای ناخوشایند و تصمیمی نامناسب را به وجود
می آورد. والدین و دیگر اعضای خانواده، شرمندگی را پیش بینی می کنند و این پیش فرض،
مانع بزرگی برای فعالیت های اجتماعی می شود.
بعضی از خانواده ها از تمام مراسم اجتماعی یا
حتی سینما رفتن، چشم پوشی می کنند. آنها دیگر پارک نمی روند و از سفرهای طولانی
مدت می ترسند. این شیوۀ برخورد، تمام خانواده را ناتوان می کند. همه رنج می کشند.
این کار نه تنها کودک را از تعاملات اجتماعی و فعالیت ها محروم می سازد؛ بلکه
والدین، خواهر و برادرهای او را هم دچار
محرومیت می کند. همۀ فرزندان خانواده، فرصت های تفریحی و مهارت های اجتماعی را از
دست می دهند.
بدون این که کلامی گفته شود، انتخاب ماندن در
خانه، به خواهر و برادرها یاد می دهد که از صرع خواهر یا برادر خود خجالت بکشند و
به آنها می آموزد که از این تشنج ها شرمنده شوند. بدون این که کلامی گفته شود،
کودک مبتلا به صرع می فهمد که او دلیل بودن خانواده در خانه و بیرون نرفتن و تفریح نکردن آنها است. این تصمیم
به او می آموزد که او برای حضور در جمع مناسب نیست و مایۀ خجالت خانواده اش است.
بعد از گذشت زمان، خشمی بین خواهر و برادرها و کودک مبتلا به صرع ایجاد می شود؛
چرا که او مسئول بیرون نرفتن و تفریح نداشتن بقیه است. ناتوانی در صرع، آموختنی
است.
همۀ این آموزه ها، بدون هیچ کلامی در رفتارها
جای می گیرند. نگرش منفی به وسیلۀ تصمیم والدین برای“ بیرون نرفتن“ آموخته می شود. این
احساس منفی با درک این نکته توسط همۀ
افراد خانواده، عمیق تر می شود:“ ما بیرون نمی رویم، چون چیزی هست که مایۀ خجالت ما است.“
این ماجرا
فقط کودک مبتلا به صرع را ناتوان نمی کند، بلکه بقیۀ فرزندان نیز به همان نسبت
دچار فقدان مهارت های اجتماعی می شوند. همه چیز درست سرجای خود قرار می گیرد؛
البته به جز نتیجۀ کار!
انزوا و کناره گیری به هر کدام از والدین، به
عنوان یک انسان آسیب می زند. این انزوا، افسردگی را تقویت می کند. انسان موجودی
اجتماعی است. وقتی ما شروع به تنهایی زندگی کردن می کنیم، انرژی و همدلی که از
دیگران می گیریم را از دست می دهیم. با این کار، ما ابتدا احساس مهم بودن برای
دیگران را از دست می دهیم و سپس احساس ارزشمند بودن برای دیگران را. اعتماد به
نفسمان نابود می شود. تمام این فرآیند، انرژی عاطفی ما را که برای سازگاری و
انطباق به آن نیاز داریم، تخلیه می کند. همانطور که ذخایر عاطفی ما، به تدریج از بین می رود، مشکلات به نظر سخت تر و غیرقابل
تحملتر به نظر می رسند. استرس ناشی از این امر، سطح تحریک پذیری و زودرنجی ما را
بالا می برد. این تحریک پذیری، همسر و فرزندان ما را نشانه می گیرد، چون تنها
افرادی هستند که به ما نزدیکند. حالا تنها منبع باقیمانده برای حمایت عاطفی نیز، با ما در خشم است. دیگر تنها، ناامید، و درهم
شکسته ایم.
متأسفم اگر به نظر می آید که من مشغول نشان
دادن یک تصویر سیاه هستم؛ ولی در این ماجرا، هیچ اغراقی وجود ندارد. می خواهم به
شما نشان دهم که چگونه یک تصمیم به ظاهر کوچک، یک نگرش منفی را به وجود می آورد و
تکرار آن در طی زمان، می تواند منتهی به درماندگی خود شما شود. با پرهیز از آشفتگی
یا شرمندگی اجتماعی ( چه آگاهانه و چه ناآگاهانه ) به دلیل ترس از نگرش های منفی جامعه
و غیرقابل پیش بینی بودن ماهیت صرع، در نهایت هزینۀ زیادی برای آن پرداخت می کنیم
که شامل کاهش کیفیت زندگی خودمان و فقدان حال خوب برای همسر و همۀ خانواده مان
است.
راه حل چیست؟
بیرون بروید!
اطمینان پیدا کنید که خودتان، همسرتان و فرزندانتان
در این کار مشارکت خواهند داشت و از فعالیت های اجتماعی با هم لذت ببرید. هر چه
بیشتر بهتر!
باتری های عاطفی خود را مجدداً شارژ کنید. فرزندانتان در مهارت های اجتماعی مورد نیاز برای
یک زندگی موفق پیشرفت خواهند داشت. خودتان تفریح خواهید کرد. کشف می کنید که این
اختلال غیر قابل پیش بینی، کاملاً در ذهن شما وجود دارد.
از همه این ها مهم تر، کشف خواهید کرد که
دیگران هم با درک این ماجرا و کمک به شما، خوشحال خواهند شد.
ولی اگر در خانه بمانید و با کسی حرف نزنید؛ می توانید به گودال این اعتقاد بروید که همه، به اندازۀ خودتان، صرع را یک فاجعه در زندگی می دانند.
امروزه تقریباً همۀ ما می دانیم که در فرهنگ
جوامع، نگرش هایی منفی نسبت به صرع، هم در خودمان و هم در دیگران وجود دارد. اغلب
مردم نسبت به قضاوت هایی که در مورد صرع، موقعیت فرد مبتلا و نوع فعالیت هایش وجود
دارد، آشفته و خشمگین می شوند. تعداد اندکی انتخاب می کنند تا احساس هایشان را
ابراز کنند. همانگونه که در خودمان هم می بینیم، این قضاوت های پنهان، بدون آگاهی در
رفتارهایمان نشان داده می شوند.
حتی افراد خیلی با محبت و همدل اطرافمان، افکار،
احساس ها و رفتارهایی دارند که با یک ابراز ناگهانی، به کودک یا یک دوست ما برچسب
منفی می زنند. نمونۀ خیلی کلاسیک آن، فردی است که ناخواسته فرد مبتلا به صرع را
” مصروع ” می نامد. در واقع به نظر می رسد اینگونه رفتارهای همراه با
قضاوت ، خیلی به ندرت از روی عمد باشد. همدلی و درک با آگاهی از این که فرد مقابل،
رفتار یا کلام عمدی نداشته؛ هم برای خودمان و هم برای دیگری می تواند کمک کننده
باشد.
برای اغلب مردم، مثل من و شما، امور روزانه
بدون توجه به آگاهی انجام می شود؛ مثل توجهی که فقط به نتیجۀ کارهایمان داریم ( به
جای توجه به فرآیند کارها ) ؛ تلاشی که برای کنار آمدن با همسرمان ( به جای عشق
ورزی با او) داریم؛ و مراقبتی که از کودکانمان می کنیم تا همدیگر را به کشتن ندهند
( به جای همدلی و درک برای آنها). در این شرایط هرگونه قضاوتی دربارۀ ما، آگاهی مان را کمتر می
کند وکافی است تا انگشت اتهام به سمت خودمان باشد، تا احساس بدی پیدا کنیم و تلاش
کنیم تا بهتر عمل کنیم. ولی بی شک، دوباره مثل قبل عمل خواهیم کرد.
آیا اصلاح دیگران کمکی به ماجرا می کند؟
بسته به این که چه قدر در اشتباه ها، انگشت
اشاره به سمت خود ما است، ممکن است این احساس را در ما ایجاد کندکه چون درست یا
دقیق نبوده ایم، مورد حملۀ دیگران واقع شده ایم.
ما می ترسیم از این که شکستمان به صورتمان
بخورد. به ویژه زمانی که اشتباه کاملاً غیرعمد بوده و ما از عواقب آن آگاه نبوده
ایم.
من بیماران و خانواده های زیادی را دیده ام که
عبارات زیر را مثل سم یک مار کبری ( با خشم فراوان) به سمت خطاکار بیچاره ای هدف
گرفته اند:
هیچ وقت کلمۀ مصروع را به کار نبرید. همیشه بگویید فرد مبتلا به صرع! صرع چیزی
است که فرد دارد، نه شخصیت او!
در اینجا، شیوۀ گفتن جملۀ فوق به دیگران مهم
است؛ زیرا این نوع مواجهه است که ارتباط ها را بیشتر به خطر می اندازد نه تحقیر
ناآگاهانۀ آنها.
طنز ماجرا اینجاست که به جای از بین بردن قضاوت
و پیش داوری، شیوۀ مواجهه به مجرم بیچاره ( و اطرافیانش ) یاد می دهد که افراد
مبتلا به صرع، نسبت به موقعیت خود بسیار حساس هستند ( که معنی دیگر آن این است که
باید چیزی واقعاً با داشتن صرع، اشکال داشته باشد.) و افراد مبتلا به صرع، از تمام
مردم دنیا آمرانه می خواهند که به آنها و فرزندانشان در تمام گفت و گوها و مسائل
شخصی، مراقبت ویژه ای بدهند.
این چیزی است که من به آن به عنوان ” نگرش
منفی آموزش داده شده ” یاد می کنم. این
پیش داوری جدیدی است که به وسیلۀ مواجهۀ نادرست فرد مبتلا به صرع، آموزش داده می
شود؛ و آموزش گیرنده، می تواند یک کودک، یک عضو خانواده یا حتی این روزها یک
داوطلب باشد.
ما به عنوان والدین، نمی خواهیم به دیگران با
درگیر شدن برای کلمه هایی مانند “مصروع” یا هر عبارت
دیگری، آموزش دهیم که کودکمان را دچار
تبعیض کنند. من قصه هایی از خشم والدینی شنیده ام که هنوز نمی دانستند با
رفتارشان، چه میزان نگرش منفی به دیگران یاد می دهند.
دوستان، همسایه ها، معلمان و دیگرانی که صرع را
نمی شناسند؛ به ندرت در مورد صرع چیزی می دانند و بنابراین امکان درک احساس شما را
ندارند.
شاید روزی شما هم بدون قصد، چیزی گفته یا کاری
کرده اید و کسانی را که به الکلیسم، وکلا یا حقوق کودکان حساس بوده اند، رنجانده
اید.
نشان دادن تحمل، تحمل را ترویج می دهد.
به جای مقابله، دیگران را تشویق کنید تا سؤال هایشان را بپرسند. زمانی که می بینید نگرش های منفی جامعه، آگاهی ها را دور می کند؛ با آرامش، اطلاعات واقعی را جایگزین کنید.
حتماً برای همه ما پیش آمده است؛ این که کنار تخت بیمار یا در مراسم فوت، کلمه ها به سختی از دهانمان خارج می شوند. تئوری حلقه ها به شما کمک می کند تا بدانید در این زمان ها، چه بگویید.
وقتی سوزان سرطان پستان گرفت، ما حرف های بیهودۀ زیادی شنیدیم ولی از همه بدتر، چیزی بود که یکی از همکارانش گفت. او می خواست؛ در واقع نیاز داشت تا سوزان را بعد از جراحی ببیند؛ ولی سوزان دوست نداشت کسی را برای ملاقات بپذیرد. همکار او در پاسخ گفته بود :” این مسئله، فقط به تو مربوط نمی شه. ”
سوزان در حالی که گیج شده بود جواب داد :” این مسئلۀ من نیست؟ سرطان سینۀ من، مسئلۀ من نیست؟ این مسئلۀ توئه ؟ “
موضوع تقریباً مشابهی، زمانی پیش آمد که دوست ما، کتی دچار تومور مغزی شد. او مدتی طولانی در بخش مراقبت های ویژه بود و نهایتاً به یک بخش داخلی آمد. او دیگر لوله های درمانی و مانیتورها و … را نداشت؛ ولی هنوز به شدت مریض به نظر می رسید. دوستی برای دیدنش رفت و بعد از ملاقات با او، در سالن بیمارستان به شوهرش ملحق شد:
من واقعاً برای این ملاقات آماده نبودم. نمی دونم
چطور می تونم با این قضیه کنار بیام؟
آن زن، عاشق کتی بود و چیزی را که گفته بود؛ احساس واقعی اش بود. ظاهر کتی در آن وضعیت، به شدت تغییر کرده بود. اما این حرف برای گفتن، صحیح نبود. همان طور که حرف همکار سوزان، هم درست نبود.
سوزان یک تکنیک ساده برای پرهیز از چنین اشتباهاتی ایجاد کرده است. این تکنیک برای تمام بحران ها جواب می دهد : بحران های پزشکی، حقوقی، مالی، عاطفی، حتی بحران هستی. او اسم این تکنیک را “تئوری حلقه” گذاشته است.
با بیرونی ها ، تخلیه کنید.
به درونی ها ، راحتی بدهید
یک دایره بکشید. این حلقۀ مرکزی است. داخل آن، اسم فردی را بنویسید که هم اکنون در مرکز بحران است. برای مورد کتی، باید کتی نوشته شود. حالا یک دایرۀ بزرگتر دور آن دایره بکشید. در این دایره اسم نزدیکترین فردی را که به بحران نزدیک است، بنویسید. در مورد کتی، اسم شوهر او باید نوشته شود. این دایره ها را تا هرجایی که مورد نیاز است بکشید. در هر حلقه نزدیکترین فرد را بگذارید. والدین و فرزندان قبل از اقوام دورتر. دوستان صمیمی در حلقه های کوچک تر و دوستان کمتر صمیمی در دایره های بزرگتر. وقتی کارتان تمام شد، حالا الگویی برای شکایت دارید. آن را به یخچال خانه بزنید.
قانون این است : فردی که در مرکز دایره قرار دارد می تواند هر وقت هرچه دلش خواست به دیگران بگوید. او می تواند ناله کند، شکایت کند، ضجه بزند، آسمان ها را نفرین کند و بگوید : ” زندگی عادلانه نیست. چرا من ؟” و … این موضوع به این دلیل است که او در مرکز قرار دارد.
هر کس دیگری هم می تواند این ها را بگوید؛ ولی فقط به دایره های بعد از خود.
وقتی شما با کسی حرف می زنید که در دایرۀ کوچکتر از شما قرار دارد، به کسی که به فرد در بحران، نزدیکتر از شماست، هدفتان قطعاً کمک به اوست. در این مواقع، گوش کردن بهتر از حرف زدن است. ولی اگر می خواهید دهانتان را باز کنید؛ ابتدا از خودتان بپرسید چیزی را که می خواهید بگویید راحتی و حمایت با خود خواهد آورد یا نه. اگر این طور نیست؛ آن را نگویید. مثلاً نصیحت نکنید. افرادی که از یک بحران رنج می برند به نصیحت های شما نیازی ندارند. آنها به پشتیبانی و راحتی نیاز دارند. پس بگویید : ” متاسفم. ” یا ” این باید برای تو خیلی سخت باشد.” یا ” می تونم براتون یک ظرف سوپ بیارم؟ ” نگویید : ” تو باید چیزی که برای من اتفاق افتاده بشنوی. ” یا ” اگر من جای تو بودم این کار را می کردم. ” و لطفاً نگویید: ” این موضوع واقعاً مرا غمگین کرد. ”
اگر می خواهید فریاد بزنید یا گریه کنید یا شکایت کنید؛ اگر می خواهید به کسی بگویید که شوکه شده اید یا چقدر حالتان بد است؛ یا گله کنید که این موضوع، یادآور زمانی است که پیشتر به شما، چقدر سخت گذشته است، اشکالی ندارد. این کاملاً یک پاسخ طبیعی است. فقط این را با فردی از دایره بزرگتر از خودتان مطرح کنید.
به درونی ها، راحتی بدهید.
با بیرونی ها، خود را تخلیه کنید.
هیچ چیز اشتباهی در گفتۀ دوست کتی، از این که او آمادۀ دیدن کتی در این وضعیت سخت نبوده؛ نیست. یا حتی این که او نمی تواند فکر کند که چطور با این ماجرا کنار بیاید. اشتباه او این بود که این حرف ها را به شوهر کتی زده بود. او به سمت درون، خود را تخلیه کرده بود.
شکایت کردن به کسی که در دایرۀ کوچکتر از شما قرار دارد؛ برای شما هم نفعی ندارد. از طرف دیگر، حمایتگر بودن برای مراقبین اصلی، ممکن است بهترین کاری باشد که شما می توانید برای بیمار انجام دهید.
اکثر ما می دانیم که تقریباً هیچکسی به بیمار، دربارۀ این که او چقدر از بین رفته، چیزی نمی گوید. هیچکسی نمی گوید که با نگاه کردن به بیمار، فکر می کند زندگی چقدر شکننده است و این که او، چقدر به مرگ نزدیک است. به عبارت دیگر، ما به قدر کافی می دانیم که نباید خود را برای فردی که در مرکز دایره قرار گرفته، تخلیه کنیم. تئوری حلقه ها، صرفاً توضیح یک بینش و متمرکز ساختن آن است. نه تنها از تخلیه به سمت فرد در مرکز دایره اجتناب کنید؛ بلکه از تخلیۀ خود برای هر فردی که در دایره های کوچکتر از شما قرار دارد هم پرهیز کنید.
به خاطر داشته باشید شما می توانید هرچه دلتان می خواهد بگویید؛ فقط به شرطی که با کسی حرف بزنید که در دایرۀ بزرگتر از شما قرار دارد.
البته نگران نباشید. هر کسی به نوبت، در مرکز دایره قرار خواهد گرفت. از همین حالا، می توانید شمارش معکوس خود را شروع کنید.
در یکی از روزهای
سال 1352 چشم به جهان گشودم. به این جهانی
که زندگی را برایم همراه با تشنج می خواست.
شنیده ام که از هنگام تولد، هروقت دچار تب می شدم، تشنج می کردم و چه خوب که از آن روزها چیزی به خاطر ندارم!
دریغ که همین تشنج ها، گاه و بیگاه ادامه یافتند و مرا دچار صرع کردند. اما خوب می دانم که بیماریم فقط کنترل می شود.
روزهای قبل از شروع مدرسه در کنار خانواده مشکلی نداشتم؛ اما با شروع دوران مدرسه، با مشکلات زیادی رو به رو شدم. آن روزها من ناگهان دچار تشنج می شدم و هوشیاریم را از دست می دادم. وقتی به هوش می آمدم صدای پچ پچ بچه ها را می شنیدم. حتی گاهی می شنیدم که آنها مرا “عقب ماندۀ قرص خور” صدا می کردند و به من سرکوفت می زدند و من از ناراحتی گریه می کردم.
سال ها گذشت و من به همین صورت زندگی کردم، اما هیچ گاه ناامید نشدم و درس خواندم تا وارد دانشگاه شدم. در دوران دانشگاه شکل تشنج های من متفاوت شد و من قبل از تشنج متوجه آن می شدم. اما قسمت ناراحت کنندۀ آن این بود که چون در هنگام تشنج هایم نیمه هوشیار بودم؛ حرف های آزارنده ای را که در مورد من گفته می شد می شنیدم. مثل این که بیمارم و نباید درس بخوانم و بهتر است در خانه بمانم. ولی بالاخره به همه ثابت کردم که توانایی کافی برای ادامۀ تحصیل دارم .
اکنون که 43 سال سن دارم، دیگر به این حرف ها توجه نمی کنم و خودم را با تمام ویژگی های فردی و همین طور صرعم پذیرفته ام و کاش زودتر به این نتیجه می رسیدم.
اگرچه هنوز شغلی ندارم اما هیچ وقت ناامید نمی
شوم و تصمیم دارم هرگز صرعم را پنهان نکنم .
من زمانی خارج از کشور زندگی می کردم. در آن جا، مشکلات کمتری داشتم چون با اینکه بیماریم را پنهان نمی کردم، دو جا کار می کردم و همه به من احترام می گذاشتند و کسی برای بیماریم را مرا سرزنش نمی کرد.
وقتی به ایران بازگشتم باز احساس شرم از بیماری، به سراغم آمد؛ اما به این موضوع فکر می کنم که حتماً در برخی کشورهایی که علیرغم صرع به افراد احترام گذاشته شده و درک می شوند، مردم با آگاهی بیشتر، فرهنگ غنی تری به دست آورده اند و زندگی بهتری برای خود و دیگران ساخته اند. آرزو می کنم به زودی در تمام دنیا چنین شود.
همۀ افراد مبتلا به صرع، به زمین نمی افتند و نمی لرزند.
بیش از چهل نوع صرع وجود دارد. یک فرد مبتلا به صرع، ممکن است یک یا چند نوع از انواع صرع را تجربه کند.
2. یک نفر همیشه هست که بداند شما کجا هستید.
فکر کنید می خواهید به یک قرار پنهانی بروید. ده نفر می دانند.
3. ما ” مصروع ” نیستیم.
ما افراد مبتلا به صرع هستیم. واژه ها مهم هستند. یادت باشد ، ما غش نمی کنیم ، تشنج می کنیم .
4. تو نگاه های عجیبی می بینی.
وقتی کسی به تو، نگاه عجیبی می اندازد، احتمال دارد دچار یک نوع حملۀ کوچک شده باشی. زمانی که هوشیاری فرد مختل می شود و او حملۀ کانونی را تجربه می کند، ممکن است از این نوع نگاه ها داشته باشد. گاهی اوقات این نگاه ها، یک نشانه هستند.
5. ما همه، به نور حساس نیستیم.
بضی از تشنج ها با نور تحریک می شوند. ولی درصد کمی از افراد مبتلا به صرع ( سه درصد )، صرع حساس به نور دارند.
6. ما با صرع به دنیا نیامده ایم.
صرع می تواند برای هرکسی در هر سنی اتفاق بیفتد. دلیل های زیادی برای بروز صرع در افراد وجود دارد؛ ولی در اکثر افرادی که تشنج می کنند؛ دلیل قابل توجهی پیدا نشده است.
7. ما به زبان خود آسیب نمی رسانیم.
سعی نکنید دهان فرد درحال تشنج را باز کنید. این کار به فک و دندان های او آسیب وارد می کند.
8. صرع بیماری نادری است.
در ایران حدود یک میلیون نفر و در جهان پنجاه میلیون نفر، به صرع مبتلا هستند.
9. اصلاً به نظر نمی آید که تو صرع داشته باشی !!!…
واقعاً به نظر شما یک فرد مبتلا به صرع، چگونه باید باشد؟
10. ما هنوز هم می توانیم یک زندگی سرشار داشته باشیم.
آموزش، تحصیلات، شغل و ازدواج مواردی هستند که با وجود تجربه های تشنج، کاملاً امکان پذیرند.
نوع سازگاری با صرع، به شدت آن بستگی دارد؛ ولی قطعاً تو می توانی.
همۀ ما این جمله را شنیده ایم:” افراد از شغل بد کناره گیری نمی کنند؛ آنها مدیران بد را ترک می کنند. ” مدیران خوب، افراد را به سمت ارتقاء پیش می برند. آنها در کارمندان خود، جنبه هایی بیش از چیزی که خودشان در خود می بینند، دیده و اجازه می دهند تا آن توانمندی ها به منصۀ ظهور برسد.
اما واقعاً یک مدیر خوب چگونه است؟
یک مدیر خوب، اطلاعات را به اشتراک می گذارد. بعضی از مدیران فکر می کنند جزیی ترین اطلاعاتی که در اختیار کارکنان خود می گذارند، از قدرت و اختیار آنان می کاهد. در حقیقت عکس این ماجرا حقیقت دارد. مدیران موفق می دانند که سهیم شدن اطلاعات، توانمندی کارکنان آنان را افزایش می دهد.
یک مدیر موفق یک گروه قوی را برای استخدام افراد به کار می گیرد. مدیران نابلد، هیچ فکری برای استخدام نداشته و تنها توجه شان به چگونگی ارائۀ فرد داوطلب است. مدیران موفق می دانند که کارکنان کنونی آنان باید هر روز با فرد جدید کار کنند و این نیازمند یک گروه جامع نگر است.
یک مدیر موفق منتظر است و پیروزی را جشن می گیرد. مدیران موفق نمی گویند :” چرا من باید برای کاری که وظیفۀ شما است، پاداش بدهم؟ ” آنها به دنبال دلیل برای پاداش دادن به کارکنان خود هستند؛ چه پنهان و چه آشکار. آنها به جای این که هر فردی را به پروژه یا زمان بندی بعدی هدایت کنند برای هر نقطۀ عطفی جشن می گیرند.
یک مدیر موفق برای زمان شما ارزش قائل است. مدیران موفق این احساس را به شما منتقل نمی کنند که وقت آنها ارزشمندتر از وقت شماست. آنها شما را در جلسات منتظر باقی نمی گذارند و شما را سر کار نمی گذارند
یک مدیر موفق همدلی را می داند. مدیران نابلد کارکنان خود را از منظر این که چگونه آنها روی او اثر می گذارند می بیند. اگر کارکنانش کارشان را عالی انجام دهند، آنها خوب هستند. اگر کارکنان کارشان را ضعیف انجام دهند، آنها را به نظر بد می رسند. از طرف دیگر مدیران موفق کارکنانشان را چیزی بیش از انتظارات خود آنها می بینند. آنها بلدند تا به درون پوست کارکنان خود فرو رفته و دیدگاه آنها را درک کنند. آنها کارمندان خود را به عنوان یک انسان دیده و به همین شیوه نیز با آنها رفتار می کنند.
یک مدیر موفق پاسخگو است. مدیران نابلد سریعاً انگشت اتهام خود را روی چیزی می گذارند که به نظرشان اشتباه بوده است. مدیران موفق می دانند که قسمت بزرگی از کار آنان پاسخگویی برای کارآیی کارکنانشان است. آنها می دانند که این فقط از طریق پذیرش نقش مدیریتی آنان امکان پذیر است. این به معنی این نیست که آنان بازخوردی از گروه خود برای چیزی که اشتباه بوده، نمی خواهند. بلکه به معنی این است که آنان شکست را فقط برای کارکنان ندیده و شکست مدیریتی هم دیده شده و سعی در اصلاح سریع آن دارند.
7. یک مدیر موفق از شما تشکر می کند. مدیران نابلد فکر می کنند که کارکنان آنها کاری را انجام می دهند که برای آن استخدام شده اند. به هرحال به کارکنان پول پرداخت می شود. اما مدیران موفق به سابقۀ کاری کارکنان خود به عنوان یک معامله نگاه کرده و می فهمند که افراد قسمت بزرگی از وجود خود را در کاری که برای آنها انجام داده اند گذاشته اند. آنها از شما تشکر می کنند، حتی اگر کاری که انجام داده اید ” بخشی از وظایف شما بوده است. ”
8. مدیران موفق فراموش نمی کنند که مردم در بیرون از کار هم زندگی می کنند. مدیران نابلد افراد را تک بعدی می بینند : آنها کارشان را انجام می دهند و مدیر دیگر نگران آنها نیست تا روز بعد که دوباره بیایند. مدیران موفق از آن سو، هرگز فراموش نمی کنند که کار یکی از جنبه های زندگی کارکنان آنها است. آنها هرگز فراموش نمی کنند که کارکنانشان فامیل، دوست، سرگرمی و دیگر علاقه ها و تعهدهایی در خارج از محل کار دارند و آنها به حریم زندگی واقعی کارکنان با سؤال های نامناسب خود تجاوز نمی کنند.
9. یک مدیر
موفق مهارت ارتباطی را خوب بلد است. به نظر می
رسد که بعضی مدیران از دادن جواب مستقیم طفره می روند. آنها نمی خواهند چیزی
بگویند که بعداً آنها را پاسخگو کند. برخی از مدیران فقط نمی خواهند که با
توضیحات واضح و پاسخ های شفاف اذیت شوند. مدیران موفق می گویند که چه منظوری داشته
و چه می خواهند بگویند. آنها واضح و شفاف حرف می زنند تا مردم مجبور نباشند حرف
های نگفتۀ آنان را حدس بزنند.
10. یک مدیر موفق رهبران را خلق می کند. آیا تاکنون متوجه شده اید که همه ترفیع ها از طرف مدیریت می آید؟ این تصادفی نیست. مدیران موفق، بخش های خوب کارکنان خود را بیرون می کشند. آنها برای توانمندی کارکنان خود الهام بخش، مربی و حمایتگر بوده و هرزمان کارکنان برای چالش جدیدی آماده باشند، با خوشحالی آنها را به سوی چالش می فرستند.
اگر شما یک مدیر هستید، آیا ارتباط شما با کارکنانتان همین طور است؟ اگر اینگونه نیست، شما فقط پول، انرژی و بهره وری خود را تلف می کنید و احتمالاً کارکنان خوبی را از دست خواهید داد.
مدیریت
صحیح تمام کشمکش ها ، نیازمند یادگیری شش مهارت زیر است :
شروعی آرام
پذیرفتن تاثیر
ترمیم های مؤثر در طول مشاجره
تنش زدایی
تسکین روانی خویش و طرف مقابل
سازش
شروع آرام به این معنی است که
چگونه صحبت را آغاز کرده ؛ و موضوع را مطرح می کنید. این مرحله معمولاً سه دقیقه
اول را شامل می شود و نقش حیاتی در حل مشکلات دارد.
شکایت خود را بگویید اما طرف
مقابل را سرزنش نکنید. مواجهۀ او با سرزنش و انتقاد اصلاً موثر نخواهد بود. چیزی
که اهمیت دارد چگونه مطرح کردن قضیه است.
در عبارات خود به جای ”
تو ” ، از ” من ” استفاده کنید. وقتی جمله خود را با ” من
” شروع می کنید ، کمتر تهاجمی بوده ؛ و بنابراین طرف مقابل کمتر حالت تدافعی
به خود می گیرد.
تمرکز خود را روی احساس خود
بگذارید نه روی متهم ساختن طرف مقابل ! اینگونه هر دو طرف احساس می کنند که صحبت
هایشان شنیده و درک می شود.
اتفاق را توصیف کنید ولی
ارزیابی یا قضاوت نکنید. به جای سرزنش یا محکوم کردن ، خیلی ساده چیزی را که شما
در موقعیت دیده اید بیان کنید. حتی اگر در نهایت خشم باشید ، کنترل خویشتن می
تواند در انتها به شما کمک کند.
واضح حرف بزنید. مهم نیست چه قدر با یکدیگر زندگی کرده یا چه میزان یکدیگر را می
شناسید ؛ شما قادر به ذهن خوانی هم نیستید.
احترام و قدرشناسی را فراموش
نکنید. کشمکشی که در آن هستید ، باعث نمی شود تا احترام و علاقه متقابل را از بین ببرید. عبارت هایی نظیر
” لطفاً ” و ” من قدردان تو هستم
وقتی که … ” برای حفظ عواطف و دلگرمی بین شما کمک مؤثری می کنند ، حتی
اگر میان مشاجره ای سخت قرار داشته باشید. اتفاقاً همین زمان ها است که شما بیشتر
به این دلگرمی نیاز دارید.
مسائل را روی هم تلنبار
نکنید. همۀ ما این تجربه ها را داریم : فرسوده و درهم شکسته ؛ با احساس غرق شدن در
دریایی از مشکلات ! در این وضعیت هر مسئله ای به مشکل بعدی منتهی شده و ناگهان ما
خود را در برابر کوهی از مشکلات می بینیم. معمولاً در این وضعیت گفت و گوهای ما
ارتباطی به طرف مقابل ما ندارد. هر یک از
ما زیر فشار عواطف هیجانی خود ، قادر به رسیدن به راه حل مؤثری نیستند. همانطور که
همه می دانیم ، اگر لباس های کثیف را مرتباً نشوییم ؛ با کوهی از لباس چرک مواجه
خواهیم شد. منتظر نمانید تا موضوعی را با طرف مقابل خود مطرح کنید، و بدانید که
گفت و گو دربارۀ کشمکش میان خود ، بسیار مؤثرتر خواهد بود. نگذارید تا وضعیت وخیم
تر شود.
از هر 9 نوجوان، یک نفر دچار افسردگی می شود؛ ولی بیش از شصت درصد نوجوانان مبتلا به صرع، افسردگی را تجربه می کنند. این آمار دوبرابری به دلیل این است که ابتلا به اختلال تشنج، آنها را بیشتر در معرض افسردگی و سایر اختلال های اعصاب و روان قرار می دهد.
اما خبر بدتر این که فقط 33 درصد از این نوجوانان، درمان می گیرند.
کودکان مبتلا به صرع دوبرابر بیشتر از دیگرانْ، در معرض آسیب هستند. با توجه به این که میزان زیادی باورهای غلط و نگرش منفی در جوامع نسبت به صرع وجود دارد؛ این کودکان ممکن است به دلیل ابتلا به صرع احساس شرم یا فشار داشته باشند.
ابتلابه یک اختلال روانی، انگ منفی مجددی دارد که به آنها می چسبد. خیلی از کودکان تمایل دارند تا نشانه های افسردگی را در خود کم نشان دهند تا به جایی می رسند که دیگر عملکردی ندارند.
نوجوانان مبتلا به صرع تنها افرادی نیستند که تمایل دارند نشانه های افسردگی خود را کم نشان دهند؛ بلکه والدین هم اغلب در مراجعه به مشاور یا روانپزشک تردید می کنند. چرا که با نگرش منفی و انگ اجتماعی همراه است و مشکل، زمانی پیچیده می شود که خانواده ها به دلیل هزینه های بالای مشاوره، قادر به اقدام برای درمان نیستند.
بیشتر تشنج ها، با دارو قابل کنترل هستند؛ اگرچه عوارض جانبی داروها، مثل خواب آلودگی یا کندی در عملکرد شناختی می تواند برای بعضی افراد سخت باشد.
پژوهش ها روی بزرگسالان مبتلا به صرع، نشان می دهد که در 85 درصد موارد، تشنج ها با دارو به خوبی کنترل می شوند؛ ولی عوارض جانبی داروها در نزدیک به دو سوم آنان، مانع از زندگی به صورتی که مطلوبشان است می شود.
البته افسردگی یک بیماری چند عاملی است. عوامل بیولوژیکی، روانی و اجتماعی زیادی وجود دارند که در افسردگی دخیل هستند. پس نمی توان یک عامل را در ایجاد افسردگی خیلی پررنگ دانست.
اما یک نکته واضح است. هر چه تعداد تشنج ها در فرد بیشتر باشد، احتمال تجربۀ افسردگی در فرد بیشتر می شود.
حدود 9 درصد افراد مبتلا به صرع، با افسردگی دست و پنجه نرم می کنند؛ ولی در افرادی که تشنج های بیشتری دارند، این رقم ناگهان به 21 درصد می رسد.
لازم است که والدین و پزشکان متخصص، از نشانه های افسردگی در نوجوانان آگاه باشند و نسبت به آنها توجه نشان دهند. این کودکان آسیب پذیرتر بوده و در خطر بیشتری قرار دارند. افسردگی می تواند برای ماه ها و سال ها بدون هیچ توجهی در فرد باقی بماند و خطرناک شود.
حتی ممکن است داروهای ضدتشنج، علایم افسردگی را پنهان کنند؛ چرا که خواب آلودگی، از عوارض جانبی این داروها محسوب می شود.خستگی و خواب زیاد، اغلب از نشانه های پررنگ افسردگی هستند؛ اما در یک نوجوان مبتلا به صرع، سخت بتوان تشخیص داد که این علامت، یک عارضۀ دارویی است یا نشانه ای از افسردگی.
تحریک پذیری، خشم، مشکلات یادگیری، رفتارهای تهاجمی و ضد اجتماعی؛ همه می توانند علائم افسردگی در نوجوان باشند.
اگر فرزند شما کج خلق شده، زود عصبانی می شود، با دوستانش کم وقت می گذراند، خود را کنار می کشد، نمره های مدرسه اش افت پیدا کرده؛ نگویید که او دوران نوجوانی را می گذراند و این دوران می گذرد. مهم است که به او کمک کنید.