آرشیو زندگی با صرع

آیا سگ ها می توانند بوی تشنج های صرعی را بفهمند؟

دانشمندان فرانسوی اثبات کردند که سگ ها می توانند بوی یک تشنج صرعی را درک کنند. کمیتۀ پژوهشی دانشگاه رنه ( Renne )  امیدوارند این یافته بتواند راه هایی برای جلوگیری از وقوع تشنج در افراد به وجود آورد.

این یافته سگ ها را شامل می شود با  بینی های الکترونیک، که قادرند بوی وقوع قریب الوقوع بودن تشنج را بفهمند.

پیش از این هم سگ ها نشان داده بودند که می توانند بیماری هایی مانند سرطان ، پارکینسون، مالاریا و دیابت را با بوکشیدن متوجه شوند.

در آخرین یافته، پنج سگ تربیت شدند تا بوی عرق بدن بیماری که تشنج داشته را تشخیص دهند. سپس به آنها هفت نمونه عرق از بیمارانی دادند که درحال استراحت بودند یا ورزش می کردند یا تشنج داشتند. دو  سگ دو سوم زمان طول کشیدتا  نمونه های تشنج را  پیدا کنند و سه تای دیگر 100 درصد دقیق بودند.

این یافته می گوید : نتایج، فوق العاده واضح بود و اولین گام به سوی تشخیص بوی خاص تشنج برداشته شد.

این پژوهش نیاز به جزئیات تجزیۀ  شیمیایی عرق بدن، برای تشخیص ترکیب های خاص موجود در آن دارد.

این پژوهش  نشان داد که تشنج های صرعی تغییری در بوی بدن افراد ایجاد می کنند.

دکتر آملی کاتالا از دانشگاه رنه به خبرنگار بی بی سی گفت : تحقیق های بیشتری در آینده مورد نیاز است؛ ولی این احتمال وجود دارد که تحریک کننده ها، برخی هورمون های عصبی را در بدن آزاد کنند، که در نهایت باعث به وجود آمدن این بو  می شود یا مولکول های مرتبط با استرس و مسیرهای آنها، در ایجاد این بو تأثیر داشته باشند. البته تمام تئوری ها، نیاز به بررسی دارند.

ولی پژوهشگران امیدوارند که این موضوع بتواند در نهایت به بیماران کمک کند.

این یافتۀ رضایت بخش می تواند پیشرفت هایی را در تشخیص تشنج و جلوگیری از آن به وجود آورد و  می تواند به فرد مبتلا،  فرصت دهد قبل از این که تشنج آغاز شود؛ از کسی کمک بگیرد یا به جایی برود که امن تر است.

بیشتر

هزینه های صرع

این حقیقت که صرع،  هزینه دارد؛ بر کسی پوشیده نیست. داروها، ویزیت های پزشکی، هزینه های بیمارستان، هزینه های بهداشتی و آسیب ها و در نهایت هزینه های اعتماد به نفس.  

شاید این آمار حیرت آور باشند ولی حقیقت دارند ….  

تخمین زده می شود سالیانه صرع  حدود  15.5 بیلیون دلار  هم هزینه های پزشکی را در بر می گیرد و هم میزان تولید و  درآمد را کاهش  می دهد.

کل هزینه های بیمارستانی مربوط به صرع،  532 میلیون دلار تخمین زده می شود و مخارج خدمات پزشکی 76.7 میلیون دلار.

متوسط هزینۀ یک مراجعه به اورژانس مربوط به صرع،  707 دلار تخمین زده شده است.

33 هزار و شش دلار،  متوسط هزینه ای است که سالیانه توسط افراد مبتلا به صرع برای تشنج های مقاوم به درمان هزینه می شود.

در آمریکا  1800 دلار میزان متوسط هزینۀ یک روز پذیرش بیمار مبتلا به صرع یا تشنج در بیمارستان است.

317 هزار دلار میزان متوسط درآمد طول عمری است که برای مردان مبتلا به صرع از دست می رود.

140  هزار دلار میزان متوسط درآمد طول عمری است که برای زنان مبتلا به صرع از دست می رود.

این هزینه ها در صورتی است که بیش از 50 درصد افراد مبتلا به صرع یا بیکار هستند یا دستمزدهای پایین تری می گیرند. همچنین تعداد زیادی از افراد مبتلا به صرع معلولیت های جسمی دارند که استقلال آنها را محدود می کند. مثال سادۀ آن،  فقدان مجوز  رانندگی است که مانع از استقلال فرد مثلاً برای رفتن به پزشک یا یک خرید ساده می شود.

به این ها فشار ناشی از پیدا نکردن شغل یا بیکاری را هم اضافه کنید.

با وجود تمام هزینه های فوق، صرع چهارمین بیماری شایع سیستم عصبی است که بعد از میگرن، سکتۀ مغزی و آلزایمر قرار می گیرد.

میزان شیوع صرع،  بیشتر  از اتیسم، فلج مغزی، ام اس و بیماری پارکینسون است.

در تمام جهان، نگرش های منفی اجتماعی نسبت به صرع، بیش از خود تشنج ها، برای افراد مبتلا مشکل ایجاد می کند.

به این دلایل است که ما به یکدیگر نیاز داریم. پس بیایید به  آموزش، جانبداری و حمایت از صرع بیفزایید. 

در واقع، اگر ما این کار را نکنیم، چه کسی این کار را خواهد کرد؟

بیشتر

آنچه دیگران، در صرع کنترل شده نمی بینند.

ما آدم های خوش شانسی هستیم. صرع ما، با دارو کنترل شده و به راحتی زندگی می کنیم؛  فقط گاهی، اگر اتفاق بیفتد، یک تشنج، اوضاع را به هم می ریزد. صرع ما حتی ممکن است برای شما غیرقابل رؤیت باشد.

بنابراین زمانی که به شما می گویم روزهایم را بر اساس بالا و پایین شدن داروهایی که مرا خوب نگه می دارد، تنظیم می کنم؛ لطفا شگفت زده نشوید.

وقتی از خواب بیدار می شوم، بهترین وقت روز است. هنوز کاربامازپین و لاموتریژین را نخورده ام، ولی میزان دارو در خونم، در وضعیت درمان قرار دارد. مهمترین جلسه هایم را صبح ها می گذارم؛ وقتی قبل از مصرف اولین میزان دارو، کاملاً هوشیار هستم.

صبح : اولین مصرف زیاد دارویم، این زمان از روز است. باید بنشینم و تلاش نکنم تا خودم را در موقعیتی قرار دهم که لازم است چیز مهمی را بر زبان بیاورم. اگر سرم را خم کنم، دچار مشکل دارویی می شوم و باید یک ساعت دراز بکشم. نباید ویتامینم را همان موقع بخورم، چون برایم عارضۀ دارویی ایجاد می کند.

وقت نهار : یک قرص لاموتریژین؟ خیلی بد نیست.

عصر : یک دوز بیشتر لاموتریژین دارم. به بدی صبح نیست، ولی باید آماده باشم که کمی گیج شوم. نمی توانم پیاده روی داشته باشم. نمی توانم آشپزی کنم. بالشتم باید کنارم باشد.

وقت خواب : خوشحالم که بیشترین میزان کاربامازپین را این زمان مصرف می کنم. زمان مسواک زدن و آمادۀ خواب شدن است. امیدوارم این ها کمکم کند تا بخوابم. چون ممکن است هرگز خوابم نبرد.

لطفاً مرا برای دیر کردنم قضاوت نکنید؛ چون من تمام فعالیت های روزم را، دقیق اندازه نگرفته ام. من دراز کشیده بودم و منتظر بودم تا چرخش اتاق، روی سرم متوقف شود و نمی توانستم افکارم را جمع کنم.

گاهی اوقات اگر اشتباه کنم و داروی شب قبل را فراموش کنم؛ وحشت زده دراز می کشم و  نمی دانم آیا  تشنج اتفاق افتاد؟ اگر تشنج اتفاق بیفتد، آیا تکرار خواهد شد و یا متوقف می شود؟ احتمالاً اگر داروهای صبحم را بخورم، تشنجی پیش نخواهد آمد و نیازی نیست کسی را برای کمک صدا کنم. فقط بین بیم و امید، برای حال بهتر حرکت می کنم.   

شما صرع مرا نمی بینید و وقتی می گویم: صرع دارم؛ شگفت زده می شوید. من یک زندگی پویا دارم. ولی هر روز در سایه،  با تشنج ها و عوارض دارویی درونم کشمکش دارم.

و البته من، تنها نیستم.  همۀ آنهایی که صرع کنترل شده دارند، قهرمان نیستند؛ ولی ممکن است به همان اندازه که می گویند خوش شانس نباشند.

نوشته : Alison Zetterquist

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

منبع : https://themighty.com/2017/02/living-with-controlled-epilepsy/

بیشتر

چگونه گذاشتن حريم و حدود، موجب می شود زندگی با صرع راحت تر شود؟

یک ضرب المثل قدیمی هست که می گوید حصارهای خوب، همسایه های خوب می سازد. داشتن حریم و حدود سلامت،  در روابط هر کسی بسیار مهم است؛  به ویژه برای فردی که به یک بیماری مزمن مانند صرع مبتلا است. گذاشتن حریم و دفاع از آن، به شما اجازه می دهد تا از سلامت فیزیکی و روانی خود مراقبت کنید و روی احساس خوب زندگی با یک اختلال تشنجی، تمرکز داشته باشید.

گذاشتن حریم و حدود می تواند سخت باشد. دوستان و خانوادۀ  شما ممکن است عادت نداشته باشند که شما به آنها “نه” بگویید یا محدودیت های خود را برای دسترسی آنها، به ایشان اعلام کنید. ممکن است انتظار داشته باشند که شما همان انرژی گذشته را ( قبل  از تشخیص صرع و شروع تشنج ها)،   همچنان حفظ کنید. به هرحال لازم است شما حدودی را برای  تأمین حال خوب جسمی و روانی  خود تعیین کنید. گذاشتن حریم و حدود برای مراقبت از خود، به معنی این نیست که شما خودخواه یا بدجنس شده اید. این فقط کمک می کند تا تمرکز  شما، روی نیازهای مراقبت از خود با صرع باشد.

چند نکته برای گذاشتن حدود و حریم به شیوه ای واضح و همدلانه در اینجا آمده است:

  1. از کلمات واضح و صریح استفاده کنید. برای نمونه، جملۀ : ” من نمی توانم در آن تولد شرکت کنم. ” واضحتر و صریحتر از این جمله است : ” من مطمئن نیستم بتوانم در آن تولد شرکت کنم. ” 
  2. از زبان ” من ” استفاده کنید و از  اتهام زدن به دیگران خودداری کنید. برای نمونه، جملۀ  : ” من زود می خوابم و نمی توانم به تلفن های بعد از 9 شب پاسخ دهم. ” کمتر چالش برانگیز است تا جملۀ :” تو همیشه دیر زنگ می زنی و مرا از خواب بیدار می کنی. ”
  3. سعی نکنید حدود و حریم خود را توجیه کنید یا دربارۀ آن، زیاد توضیح دهید. خودِ ” نه “، یک جملۀ کامل است. برای نمونه، جملۀ : ” من الان نمی توانم وظایف بیشتری را بپذیرم. ” ؛ خیلی بهتر است از جملۀ :” من نمی توانم رانندگی کنم، چون بودن بچه های زیاد در ماشین، باعت استرس من می شود و به طور کلی، رانندگی یک موقعیت خطرناک برای افراد مبتلا به صرع است. ”

بعد از گذاشتن حدود و حریم خود، خیلی طبیعی است که لازم است از آنها دفاع کنید. بعضی از افراد، حریم های شما را آزمایش می کنند؛ به ویژه زمانی که تازه این حدود گذاشته شده باشند. انتظار پس زدن را داشته باشید و بدانید چه پاسخی برای آن، مناسبتر است.

بیشتر

پنج چالش والدین فرزندان مبتلا به صرع

بعد از این که شما از شوک اولیۀ دیدن اولین تشنج کودکتان که یک لحظه به نظر رسیده فرزندتان فوت کرده؛ عبور می کنید؛ چیزهایی هست  که لازم است یاد بگیرید تا بتوانید به زندگی روزانۀ خود بازگردید. این جا پنج چالش است که در سفر مواجهه با کودک مبتلا به صرع، کشف خواهید کرد:

  1. برنامه ریزی:

یکی از مهمترین چالش ها، برنامه ریزی خود و آماده بودن همیشگی تان است. در واقع شما نمی توانید همیشه آماده باشید؛ ولی می توانید برنامه ریزی کنید. نمی توانم به شما بگویم چه تعداد پزشک و درمانگر و متخصص متفاوت که در هفته با آنها ملاقات داشته ام و حساب آنها از دستم رفته است. این سرگیجه آور است که آدم های زیادی، درگیر مورد فرزند شما است و گاهی اوقات شش ملاقات در یک هفته دارید. گاهی اشتباه می کنید و یک ملاقات مهم را کاملاٌ فراموش می کنید. حتی با داشتن یک دفترچۀ کوچک برای نوشتن ملاقات ها، ممکن است گاهی فراموشی پیش بیاید و این موقعیت بسیار پرفشار و آشفته کننده ای است. خوشبختانه اکثر مراکز درمانی موقعیت شما را درک می کنند و شما را می بخشند.

  • از موقعیت ، فیلم تهیه کنید :

احتمالاٌ از شما خواسته شده است تا از تشنج های فرزندتان یک ویدئو تهیه کنید تا پزشکان از آن، اطلاعات بیشتری به دست آورند. بیایید صادق باشیم. وقتی کودک شما دچار تشنج می شود؛  ناگهانی است و به سختی می توان تلفن همراه را برداشت و از او فیلم گرفت و قطعاً فیلم گرفتن از او، اولین اقدام شما نیست. این واقعاً یک درخواست غیرممکن است. شما نمی توانید کنار بایستید و مثل یک توریست با یک  موبایل در دست، فیلم بگیرید. شما می خواهید کنار فرزندتان بمانید؛ محیط را امن نگه دارید و اطمینان پیدا کنید که میزان آسیب به حداقل می رسد. شما می خواهید کودکتان را در آغوش بگیرید و موهایش را نوازش کنید؛ در حالی که زیر گوشش کلمات آرامبخش زمزمه می کنید. در نهایت، حتی تخمین زمان طول کشیده را هم، از دست می دهید. ولی هر تکان، هر صدا، هر حالتی که در صورت کودکتان می بینید، را فراموش نخواهید کرد.

  • داروها :

انتخاب های زیادی برای درمان وضعیت فرزند شما وجود دارد؛ ولی هنوز دانش کاملی وجود ندارد. ممکن است برای تلاش در کنترل تشنج ها در منزل شما یک انبار دارویی به وجود آمده باشد. گاهی اوقات داروهایی که تجویز می شوند برای کودکتان شگفتی ایجاد می کنند و گاهی هیچ کاری نمی کنند. این دردناک است که شما ناچارید به کودکتان داروهایی بدهید که یک روز مؤثر هستند و یک روز کار نمی کنند. این یک جنگ تمام نشدنی است؛ گاهی میزان داروها تغییر می کند و گاهی تغییر دارویی اتفاق می افتد.

  • درماندگی :

شما می خواهید حامی بدون نقص فرزندتان باشید : مامان و بابای کامل. می خواهید همه اتفاق های بد را از او دور کنید. ولی چیزهای بد برای یک بچه مبتلا به صرع، دیدنی نیستند و غیر ممکن است که بتوانید آنها را متوقف کنید. شما نمی توانید یک بیماری را بترسانید و دورش کنید یا کودکتان را ببوسید و او خوب شود؛ نمی توانید مانع آمدنش شوید و کنترلی روی آن ندارید. یکی از بزرگترین چالش ها، دیدن جریان و فرآیند بیماری است. می بینید که رفتار کودک شما تغییر می کند؛ می بینید که او برای قورت دادن این قورباغه، چالش دارد و شما برای هر دلیلی اشک می ریزید. وقتی او رنج می کشد، گریه می کنید؛ وقتی می فهمید چگونه این اتفاق برایش می افتد گریه می کنید؛ وقتی فرزندتان روز خوبی را پشت سر می گذارد گریه می کنید؛ و ناگهان تسکین، در موقعیتی غیرمنتظره شما را در بر می گیرد. اغلب بدون خبر می آید، چون دیگر می دانید که نمی توانید صرع را دور کنید.

  • پذیرش :

با وجود همه چیزهایی که برای فرزندتان پیش می آید؛ ممکن است شما همچنان در انکار بمانید. نمی توانید با این واقعیت که فرزندتان مثل دیگران نیست؛ کنار بیایید. ممکن است خشمگین شوید؛ از خودتان عصبانی شوید؛ خودتان را سرزنش کنید برای این که نمی دانید چه کاری را اشتباه انجام داده اید. ممکن است خونسردی خود را از دست دهید و جر و بحث کنید. زمان می برد تا به پذیرش برسید. حتی با وجود رسیدن به پذیرش، گاهی می خواهید برای پذیرفتن یک موقعیت، با آن مبارزه کنید. در طول زمان، یاد می گیرید که وضعیت را بپذیرید و کودکتان را با موقعیت جدید، ببینید.

بیشتر

به دختر 7 ساله ام، وقتی دکتر به او کلمۀ “صرع” را گفت.

می خواهم بدانی که امروز به چه دلیلی اینجا هستی. مامان امروز تو را به این محل عجیب و غریب آورده؛ ولی به زودی همین جا، نقش بزرگی در زندگی هفت سالۀ تو خواهد داشت.

صرع.

 تو تا به حال این کلمه را شنیده بودی؟  به زودی خواهی شنید؛ وقتی دکترهای ترسناک به اتاقت برگردند. قبل از این که آنها برگردند تو بدان! بدان چیزی که تو را از دیگران متفاوت می سازد ، تو را معرفی نمی کند. تو قدرت و عشقی در درونت داری که می توانی از پس هر چالشی برآیی.

وقتی تشنج های تونیک کلونیک سراغت می آیند، امیدت را از دست نده و سرت را بالا نگه دار. اگر حس کردی که زندگی عادلانه نیست، حق داری. من به تو نمی گویم که چگونه یا چه زمانی این بازی به پایان می رسد – این کار، سفر جذاب زندگی ات را که در حال سپری کردن آن هستی، خراب می کند.

خواهش می کنم در 10 سال آینده، هر تجربه ای را که پیدا می کنی، به دقت نگه داری؛ چون تجربه های بی همتایت هستند که تو را شکل می دهند و تبدیل  به فردی می کنند که قرار است بشوی.

دوست دارم خودخواهی ات را هم مثل همدلی بزرگی که در قلبت داری، بپذیری. آنها به تو کمک می کنند تا زنده بمانی. و همینطور آن دکتر بزرگ ترسناک را هم بپذیری. او می تواند مفید باشد.

می خواهی بدانی چرا اینجایی؟ یک روز تو، آن دکتر بزرگ ترسناک خواهی شد و می توانی به دیگران بگویی که شما بیمار شده اید. روزی تو زندگی ها را تغییر خواهی داد. برای آن زمان، الان روی چیزهایی که زندگی ات را به بهترین وجه می سازند، تمرکز کن. به یاد داشته باش که هرگز ترس ها و بی همتا بودنت را  فراموش نکنی . 

نویسنده : Camille Prairie

منبع : https://themighty.com/2016/03/to-my-7-year-old-self-when-the-doctor-said-epilepsy

بیشتر

چیزهایی که فرزندانم از صرع من یاد گرفتند

بچه های من، مادری دارند که یک بیماری مزمن دارد. آنها همان قدر با صرع من زندگی می کنند که خودم. امروز آنها نوجوان هستند و  می توانم بگویم که موقعیت خاص من، آنها را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده است :

  1. آنها صبوری را یاد گرفته اند. ما با هم ، زمان های زیادی را در مطب پزشکان و بیمارستان ها  گذرانده ایم. آنها یاد گرفته اند که کتاب بخوانند، نقاشی بکشند و بازی کنند. گاهی فقط دیگران را نگاه می کردند و در خیالات خود غوطه ور می شدند.  در خانه نیز، من همیشه از لحاظ جسمی، شرایط آماده ای نداشتم تا بتوانم نیازهایشان را برآورده کنم یا به آنها کمک کنم. به جای تلاش های بیهوده برای هجوم بردن به من، یاد گرفتند به جای منتظر ماندن، جلو بروند.

2. آنها یاد گرفتند که مستقل باشند.

من همیشه قادر نیستم که وظایف خانه را انجام دهم. ترجیح خانواده ام  این بوده که من، انرژی سلامت خود را در کیفیت با هم بودن، خرج کنم. بنابراین هر وظیفه ای را که می توانستم، در خانه انجام می دادم و  بقیۀ کارها را آنها به عهده می گرفتند. از شستن ظرف ها تا جمع کردن لباس ها و نظافت خانه توسط فرزندانم، انجام می شد تا این که در نوجوانی، این کارها جزو وظایف عادی آنها شد. جالب است بدانید هر چه قدر بیشتر مسئولیت قبول می کردند، بیشتر یاد گرفتند برای هر کاری تقاضا کنند. حتی گاهی اوقات غذا درست کرده و پذیرایی می کردند. آنها از این که کارهای خانه را انجام دهند، لذت برده و احساس افتخار می کردند. همسران و اطرافیان آنها در آینده از این درسی که امروز  آنها گرفته اند ، قدردان خواهند بود.

3. آنها یاد گرفتند که دیگران را مراعات کنند.

تشنج ها غیر قابل پیش بینی هستند. روزهایی هست که من نمی توانم روی پای خود بایستم. پس هیچ کسی روی زمین چیزی  نمی ریزد. کودکانم متوجه این لحظه ها هستند و برای کمک آماده اند. همین طور می فهمند چه زمانی خودم  امکان انجام کارها را دارم و به من فرصتی برای انجام کارها می دهند. آنها آموختند که چه زمانی مردم به کمک نیاز داشته و چه وقت می خواهند مستقل باشند.

4. آنها همدلی را آموختند.

صرع ممکن است همراه  خود افسردگی ، اضطراب ، خستگی و دیگر احساس های ناخوشایند را  بیاورد. فرزندان من در همۀ این لحظه ها همراه من بوده اند. در این همراهی ، ظرفیت همدلی آنها به طرز عجیبی افزایش یافته است. آنها در مواجهه با افرادی که دچار  چالش هستند، دیگر استاد شده اند که چگونه برای آنها در لحظه حضور داشته باشند.  

بیشتر

چیزی که به عنوان یک نوجوان مبتلا به صرع، درک نکردم.

سخت ترین مرحلۀ سازگاری با هر بیماری، مثل همه چیزهای دیگر، پذیرش موقعیت است. برای من چند سال از تشخیص بیماری ام گذشت تا  این پذیرش را پیدا کردم. درک این نکته که چیزی در زندگی ام وجود دارد که من با آن زندگی خواهم کرد ، شاید برای تمام عمرم!

در 15 سالگی واقعاً سخت است که شدت یک بیماری مزمن مادام العمر را درک کنی. بنابراین من خودم را با برنامه ریزی برای زندگی ام مشغول می کردم. بر این عقیده بودم که مسائل اطرافم، کم و بیش شبیه دیگر همسالانم خواهد بود؛ و البته در سال های ابتدایی نوجوانی ام هم همینطور بود. همه چیز طبیعی پیش می رفت. من به بازی های فوتبال می رفتم، خواب زیادی داشتم، به اردوهای مدرسه می رفتم، در جست وجوی رشته های دانشگاهی بودم، و در باشگاه های ورزشی و کلاس های متفرقه ثبت نام می کردم. همۀ این ها از یک نظر، خیلی عادی بود.

اما چیزهایی به من یادآوری می کردندکه همه چیز ، خیلی هم عادی نیست. اگر برای مطالعۀامتحان بیدار می ماندم و خواب لازم را از دست می دادم، اغلب در مدرسه، تشنج های موضعی داشتم. نمی فهمیدم چه اتفاقی می افتد و  فکر می کردم هرکسی که خوابش دیر شود، بدنش تکان می خورد. فکر می کردم هرکس دیگری هم که گوی های نورانی و رقص نور را می بیند، تاری دید پیدا می کند،  دچار گیجی می شود و عضلاتش شل می شوند. بنابراین هیچ نمی گفتم. فقط می گفتم خسته ام یا سرم درد می کند؛ که درست هم بود. خیلی از دوستان نزدیکم هیچ نظری در این مورد که من صرع دارم؛ نداشتند. نیازی هم نمی دیدم که به دیگران بگویم. بعد از تشخیص صرع، پزشک و خانواده ام مرا وادار کرده بودند که  این موضوع را نه تنها به معلمم، بلکه به مدیر مدرسه و دوستان نزدیکم هم بگویم. من آشفته نمی شدم، ولی فکر می کردم زیادی از من مراقبت می شود.

وقتی از مقطع راهنمایی به دبیرستان رفتم ، دیگر موضوع را به کسی نگفتم. برای یک دورۀ شش ماهه هیچ تشنجی نداشتم، و بیش از آنچه که دکترم گفته بود، احساس مثبت در مورد توانایی هایم داشتم. شاید من اصلاً صرع نداشتم. با وجود تشخیص، دکترها خیلی به نظر امیدوار می رسیدند که بیماری ام خیلی حاد نیست. آنها می خواستند تا بهترین تصویر ممکن را به من بدهند و برایم احساس راحتی ایجاد کنند که همین موضوع،  کاری کرد تا بعد از چند ماه، نگرانی های من محو شود. داشتم به سمت یک زندگی طبیعی پیش می رفتم. با یک ام آر آی طبیعی ، دیگر نگرانی بابت تومور وجود نداشت و هیچ عفونتی هم در مغزم  نبود. پس همه چیز به نظر طبیعی می رسید و  من هم در موردش،  هیچ حرفی به کسی  نزدم.

این طوری بود تا زمانی که سومین تشنجم اتفاق افتاد. من از پله ها به پایین پرت شدم و نگرانی ها، دنیای جادویی مرا به قهقهرا برد. گفتند باید آزمایش های زیادی انجام دهم. آزمایش خون ، نوار مغز ، سی تی اسکن و  ام آر آی دوباره تکرار شد. دوباره در نوار مغزم،  امواج غیر طبیعی مشاهده شدند.

وقتی به مدرسه برگشتم، به دوستان صمیمی ام، ماجرا را گفتم. آنها به شیوه ای مرا درک کردند که بهترین نوجوانان این کار را می کنند. صرع شبیه سرطان نیست، دیگران از تو حمایتی نخواهند داشت. هیچ آموزشی در کلاس نخواهد بود و هیچ گفت وگوی الهام بخشی از طرف معلمت نخواهی داشت. بیشتر مردم، از نوجوان تا  بزرگسال، صرع را درک نمی کنند و همین موضوع، ابتلاء به آن را سخت ساخته است. مردم برایت جوک می سازند. آنها در بیرون، به وضعیت تو می خندند و در درونت، هیچ چیز خنده داری وجود ندارد.

همچنان که من بزرگ می شدم، نوع صرع من هم تغییر می کرد. بعضی از پزشکان گفته بودند که ممکن است در پایان نوجوانی، صرعم  بهبود یابد. این طور نشد. ولی من نتوانستم با عوارض صرع، به عنوان یک نوجوان به سازگاری کامل برسم.  اکنون من به عنوان یک بزرگسال، با واقعیت های زیادی در زندگی ام برخورد می کنم.

مواجه شدن با واقعیت هایی مثل این که نمی توانم رانندگی کنم؛ این واقعیت که احتمالاً مادر شدن برایم سختی هایی دارد؛ این که کار تمام وقت، برایم چالش برانگیز است؛ این که همزمان درس خواندن و کار کردن به من فشار می آورد.  این واقعیت ها راحت نیست. من نمی توانم این مسائل را با الهام بخش خواندن آنها، جذاب نشان دهم یا بگویم آنها مرا به بهترین وجه انسانی ام رسانده اند. ولی اکثر روزها، دلم می خواهد ناامید شوم، تظاهر کنم که چیزی اتفاق نیفتاده است، یا خودم را به مبل ببندم تا فقط تلویزیون تماشا کنم. ولی زندگی ادامه دارد و من نمی توانم متوقف شوم.

پس خودم را وفق دادم؛ با داروهای جدید؛ با زمان خواب زودتر؛ با این که آرام باشم و بپذیرم که گاهی اوقات به حمایت نیاز  دارم. این که نمی توانم همیشه  صد درصد در مدرسه، محل کار ، با دوستانم و کنار علائقم باشم. کنار آمدن با این موضوع سخت بود چون برای زمانی طولانی، رویاهایی برای زندگی ام داشتم اما زندگی جوری پیش نرفت تا آنها به واقعیت برسند. اکنون من برای پذیرش این مسئله، با خودم کار می کنم که زندگی آن چیزی نیست که ما آن را برنامه ریزی می کنیم. این واقعیت، حقیقتی بود که تمام زندگی ام طول کشید تا به آن برسم.

منبع : https://themighty.com/2018/07/teenager-diagnosed-with-epilepsy

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

تو ، دانش آموزی مبتلا به صرع هستی؟

         صرع داشتن، زمانی که هنوز یک نوجوان یا جوان هستی، به نظر سخت می رسد. صرع می تواند باعث شود که در مدرسه دیگر دانش آموز نمونه نباشی  و همین طور وقتی که در  موقعیت سخت تشنج قرار می گیری، مثبت نگاه کردن به قضیه مشکل می شود.

لطفاً دیگران را درک کن و اگر یک دانش آموز مبتلا به صرع هستی ، خیلی اهمیت دارد که بفهمی برای بهتر شدن، نیاز به زمان داری .

تصور کن :

تو 13 ساله ای. معلمت از تو دربارۀ شعری که در کلاس خوانده شده، می پرسد. جواب، نوک زبانت است ، ولی نمی توانی  بگویی. دهانت باز نمی شود. تو آن شعر را دوست داری، ولی نمی توانی جواب معلم را بدهی. همه به تو چشم دوخته اند؛ و می توانی صدای معلمت را بشنوی که دارد عصبانی می شود. می دانی که تشنج ابسانس داری و چند ثانیه ای طول می کشد تا دوباره به حال طبیعی برگردی. الان دیگر دیر شده است. معلم به سمت در کلاس اشاره می کند و می گوید که به دفتر مدرسه بروی. او  از کم توجهی تو، خسته شده است.  همان طور که از جایت بلند می شوی، می گویی که تو هم دیگر از این وضعیت خسته شده ای.

تو 15 ساله ای و الان تشنج های ابسانس با تشنج های تونیک کلونیک همراه شده است. داروهایی که مصرف می کنی ، همیشه تو را خسته و خواب آلود می کند. احساس می کنی مثل یک زامبی شده ای. باید انرژی زیادی مصرف کنی تا بتوانی روز را، بدون خواب آلودگی بگذرانی. بخشی از وجودت، آرزوی کارهای فوق برنامۀ بیشتری را دارد؛ ولی تو همیشه خسته ای. در اوج خستگی، دیگران تو را می بینند که تشنج کرده ای و روی زمین افتاده ای، کف از دهانت خارج می شود، ترسناک می شوی. پس دیگر به کلاس برنمی گردی؛  به خانه می روی تا استراحت کنی. تو به مراقبت زیادی نیاز ندری، ولی مدیر مدرسه ، والدینت را خبر می کند تا در کلاس نمانی. هیچ چیز برایت مهم نیست به جز خواب!

حالا 18 ساله ای و به زودی به دانشگاه می روی. آرزویت این بود که روزی بتوانی در دانشکدۀ پزشکی درس بخوانی. می خواهی یک متخصص مغز و اعصاب شوی. می دانی که به اندازۀ کافی باهوش هستی. فکر کردن درباره اش، اشک به چشمانت می آورد؛ اما شاید بهتر باشد رشتۀ ساده تری را انتخاب کنی. می دانی که فشار زیاد و کم خوابی، تشنج هایت را بیشتر می کند. نمی توانی یک برنامۀ پر فشار داشته باشی. سخت است مثل دانشجویان پزشکی، شب ها بیدار بمانی و  شیفت شب داشته باشی. پس رشتۀ دیگری را انتخاب می کنی.  می دانی که این رشتۀ تحصیلی، حوصله ات را سر خواهد برد، چون آن را دوست نداری.

الان بیست ساله شده ای و امروز صبح که از خواب بلند شدی، روی زمین افتاده بودی. چند بار سرت با زمین برخورد کرده بود. برای اولین بار در عمرت، می بینی که زانوهایت می لرزند و این اتفاق، تو را می ترساند. زود می فهمی که به دلیل فشار درس ها، نیاز به استراحت داشتی . فکر می کنی الان همه، تو را قضاوت خواهند کرد.  نمی خواهی به آنها بگویی که نیاز داری به سلامتی ات توجه کنی. فکر می کنی آنها تو را درک نخواهند کرد؛ چون به نظر سالم می رسی. می دانی که تو را دوست دارند و نمی خواهی افرادی که برایت مهم هستند، را نگران کنی. پس برای افتادنت، توضیح دیگری  به دیگران می دهی.

خاطرۀ اولین بار که 13 ساله بودی به ذهنت می آید و می فهمی که آدم ها ممکن است از تلاش نکردن تو ناامید شوند، با این که می دانی  حتی یک بار هم نبوده که همۀ سعی خودت را  نکرده باشی.

به این نکته می رسی که اولین قدم برای توجه به سلامتی ات، این است که دربارۀ چیزی است که مردم فکر می کنند، نگران نباشی؛ و بالاخره به این نتیجه می رسی که خودت برای خودت کافی هستی.

اگر تو یک دانش آموز مبتلا به صرع هستی، پیشنهاد من به تو این است که مثبت نگاه کنی . اشکالی ندارد اگر گاهی غمگین یا آشفته شویم ، ولی بهتر است هرگز آن قدر خود درگیر نکنیم  که زمانی برای فکر کردن به محدودیت ها و چگونه لذت بردن از آنها ، نداشته باشیم.

زندگی با صرع به من یاد داد که کم کردن فشارهای روانی، باید اولین اولویت من باشد. کنترل تشنج ها، به من انگیزۀ بیشتری داد تا  راحت باشم و هرزمان ذهنم نیاز به استراحت داشت، به خودم زمان دهم. می دانم که همۀ انواع صرع، با استرس تحریک نمی شوند، ولی می خواهم تو را تشویق کنم تا راهنمای طلایی زندگی خودت را پیدا کنی.

کاش وقتی که تشخیص صرع برای من داده شد، کسی بود که اهمیت توضیح صرع به دیگران را به من می گفت. به دانش آموزانی که صرع دارند، پیشنهاد می کنم به دوستانی که با آنها وقت بیشتری را می گذرانند، بگویند که تشنج می کنند. همان طور که بزرگ تر می شوید، زمان بیشتری را با دوستانتان و زمان کمتری را با والدین خود سپری خواهید کرد. بخصوص اگر برای دانشگاه، مسافت دوری می روید. اگر تا به حال پیش دوستانتان تشنج نداشته اید، فرصت مغتنمی است تا به آنان آموزش دهید که وقتی دچار تشنج می شوید، انتظار دارید آنها چه کمکی به شما بکنند. اگر دوستان نزدیک و صمیمی ندارید؛ به معلم خود، همکلاسی یا هم اتاقی خود بگویید.

صرع وضعیتی است که تو ناچار می شوی به دیگران تکیه کنی، و  پذیرش این مسئله، وقتی بزرگ شده ای، دشوار به نظر می رسد. ممکن است فکر کنی با ابراز  صرع خود به دیگران، در یک گفت وگوی ناخوشایند، گیر می افتی؛ ولی اغلب مردمی که من با آنها حرف زدم، علاقۀ زیادی به این موضوع نشان داده اند. علاوه بر این، به دیگران گفتن در مورد صرع خودت، نه تنها از تو محافظت می کند،  بلکه به شبکۀ بزرگ آگاهی برای صرعنیز کمک می کند.

نویسنده : شانون لی

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

              https://themighty.com/2016/09/what-student-life-is-like-for-me-as-someone-with-epilepsy

بیشتر

فضای خواهر و برادری

مدیریت هیجان ها برای نوجوانان بسیار سخت است. اغلب متخصصان با این موافقند که گفت و گوهای مؤثر ، ارتباط های قوی می سازد. هدایت زبان خاص و مفاهیمی که والدین و خواهر و برادرها در مورد سازگاری با صرع و تشنج از آن استفاده می کنند، می تواند خود یک سفر بغرنج باشد. من به کودک مبتلا به صرعم لازم است چه چیزهایی بگویم؟ چه چیزهایی به خواهر و برادرش بگویم؟ تا کجا اطلاعات بدهم؟ چه اطلاعاتی زیاد خواهد بود؟ چه اطلاعاتی کم خواهد بود؟

 لورا ( سمت راست تصویر ) و اِما ( سمت چپ تصویر ) با هم خواهرند. لورا صرع دارد. اِما از زمانی که لورا تشخیص صرع داده شده است؛ چیزهای زیادی در مورد صرع یاد گرفته است.

اِما نامه ای برای پدر و مادرها نوشته و در این نامه گوشه ای از جهانی که آنها با هم دارند و سفرشان را که ممکن است هر دختر دیگری تجربه کند، توضیح داده است.

اِما در نامه اش از والدین می خواهد تا خودشان جواب این سؤال را پیدا کنند … ممکن است لطفاً تلاش بیشتری کنید و به من بگویید که چه چیزهایی را نیاز دارم تا بدانم؟

نامۀ اِما به والدین …

ما داشتیم آماده می شدیم تا به دیدن یکی از اقوام برویم. پدرم در حال رفتن به اتاق برای پوشیدن لباس بود. من در هال منتظر بودم که لورا از اتاق بیرون آمد. همچنان که از پله ها پایین می آمد، روی پلۀ آخر، ناگهان  افتاد و شروع به لرزیدن کرد. همین طور که به زمین افتاده بود،  سرش را محکم به دیوار می زد. چشم هایش بالا رفته بودند و تمام بدنش می لرزید. من جیغ کشیدم و به سمت اتاق پدر و مادرم  دویدم. پدرم بیرون آمد و می توانم بگویم که او هم  وحشت کرده بود. تشنج های لورا قبل از این، به صورت حرکت های عجیب در بدنش و یا انقباض صورتش بود. او هیچ وقت پیش از این، نیفتاده بود و بیهوش نشده بود. مادرم به سرعت خودش را از محل کار به خانه رساند.

من وحشت کرده بودم و گیج شده بودم که چرا این دفعه همه چیز متفاوت شده است. می دیدم که این بار پدرم آشفته و وحشت زده شده؛ و مادرم هزار بار  نگرانتر  به نظر می رسید. نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده است. نمی خواستم چیزی بپرسم؛ چون می دیدم خود آنها بیشتر مضطرب هستند.

 لورا بهتر شد؛ ولی این اتفاق باعث شد تا ما دیگر مهمانی نرویم. من شرایط را درک می کردم و ضمناً غمگین هم بودم؛ چون واقعاً دوست داشتم مهمانی برویم.

اگر پدر و مادرم به من توضیح می دادند که چه اتفاقی برای لورا افتاده و چرا این دفعه با زمان های قبل متفاوت بود؛ کمک می کرد تا احساس بهتری داشته باشم.

بیشتر