یک دختر پنج ساله که کاملاً نسبت به تشنج های مادرش اطلاع داشت؛ در زمان تشنج با اورژانس تماس گرفت و جان مادرش را نجات داد. گروه اورژانس بعد از رسیدن به بالین مادر، متوجه شدند که موقعیت او بسیار خطیر بوده است.

نکتۀ جالب توجه این که ایزی در زمان تشنج مادرش، کاملاً آرام بوده و اطلاعات مناسب را به گروه اورژانس داده است. او در مصاحبه ای که با او صورت گرفته، گفته است :

زانوهای مامانم می لرزیدند و من سه بار شمارۀ 9 را گرفتم و به آنها گفتم که یک دمپایی مامانم، پایش هست و یک دمپایی از پایش خارج شده است. من می دونستم باید چه کار کنم، چون قبلاً تمرین کرده بودیم. من دوبار به اورژانس زنگ زدم؛ چون اورژانس اول، به سرعت نرسید. وقتی بار دوم آنها به من جواب دادند، گفتم زودتر بیایید.

وقتی آنها به خانه مان رسیدند؛ در را باز کردم و آنها را پیش مادرم بردم.

ایزی در مدرسه، الگوی بچه های دیگر معرفی شده است و برای تقدیر از او، یک مدال به وی داده شد. 

ایزی بعد از گرفتن مدال گفت : احساس افتخار می کنم؛ چون مادرم را در زمان گرفتن مدال، بین تماشاچیان دیدم.

نام ایزی روی مدالش حک شده و یک روبان بنفش همراه آن است.

سامانتا مادر ایزی که 32 ساله است؛ کار دخترش را واقعاً حیرت آور توصیف کرد.

 او گفت : ایزی الماس کوچک من است. او جان مرا نجات داد.

او از زمانی که می توانست تلفن را دست بگیرد، می داند چگونه از آن استفاده کند. من می خواستم مطمئن باشم که او می داند اگر مامان یک روز زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد یا حتی بیدار نشد، چه کاری باید انجام دهد. او از زمانی که یک نوزاد بود، دیده که من گاهی تشنج می کنم و گاهی بیمار هستم. اولین تشنج من زمانی اتفاق افتاد که او در حال بازی با جغجغه اش بود. الان این مسئله تقریباً برای او عادی شده است.

ما با هم خیلی تمرین کردیم. من وانمود می کردم یک تلفن چی هستم و ایزی به من تلفن می کرد و ما با هم تمرین می کردیم که او چه بگوید.

به محض این که او کمی بزرگتر شد، من مطمئن شدم که او نشانی منزلمان را می داند. من به او خیلی افتخار می کنم.

سامانتا بعد از تماس دخترش، به بیمارستان برده شد و بعد از بهتر شدن حالش، مرخص شد.

سامانتا اضافه کرد: ” داشتن تشنج برای من عادی شده است. ولی شما نمی توانید همیشه خیلی مراقب خود باشید. اگر من آن روز تنها بودم و مراقبت پزشکی برایم  نمی رسید؛ نمی دانم چه بر سرم می آمد. ”

ایزی گفت که کارکنان اورژانس آن روز خیلی “مهربان” و “دوستانه” رفتار کردند.  

معلم ایزی گفت: وقتی من برای اولین بار این ماجرا را شنیدم، بغض گلویم را گرفت و فکر می کنم بقیۀ همکارانم هم همینطور بودند.

برای بچه ای به سن او، دانستن نشانی منزل و انجام این کارها با این آسودگی، واقعاً شگفت آور است. من حقیقتاً پراز غرورم . این کار به بقیۀ بچه های کلاسش، یک اعتماد به نفس خواهد داد. او واقعاً برای دیگران الهام بخش و یک الگوی حقیقی است.

منبع : https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/five-year-old-girl-saves

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی