نوشته های r

حمله های غیر صرعی و نقش نوار طولانی مدت همراه با ویدیو در تشخیص این حمله ها

دکتر طیبه عباسیون- بیمارستان آراد

صرع بیماری مزمنی است که با حمله های تشنجی تکرار شونده تظاهر می کند. این بیماری ناشی از دشارژ های الکتریکی ناگهانی کنترل نشده نورون های قشر خاکستری مغز می باشد. صرع تظاهرات بالینی وسیعی دارد که از یک حملۀ کوتاه اختلال هوشیاری تا حملۀ بزرگ تونیک کلونیک حرکتی متغیر می باشد. حملات صرعی استریوتیپیک بوده و کاملاً مشابه هم هستند که نشانۀ بارز حمله های صرعی است. حمله های غیر صرعی می تواند از لحاظ بالینی بسیار شبیه به صرع باشد و عدم تشخیص صحیح این حمله ها، منجر به درمان های نادرست شده که می تواند صدمه های جدی به بیمار وارد کند که بستری در بخش مراقبت های ویژه و یا انتوباسیون غیر ضروری بیمار از این موارد است. نوار طولانی مدت مغز همراه با ویدئو می تواند حمله های صرعی را از غیر صرعی افتراق دهد. حمله های غیر صرعی به دو گروه حمله های غیر صرعی سایکوژنیک و غیر سایکوژنیک تقسیم بندی می شود. حمله های غیر صرعی غیر سایکوژنیک به موارد سنکوپ، میگرن، اختلالات خواب و …. تقسیم بندی می شوند.

واژگان کلیدی : حمله های غیر صرعی ، نوار مغز طولانی مدت

بیشتر

Evaluating the prevalence and type of seizures, and ananlyzing the electroencephalogram(EEG) and magnetic resonance imaging(MRI) of multiple sclerosis(MS) patients of MS society of khorasan Razavi province,Iran,from 2009 to 2014

1-Hadi abbasi

2-karim nikkhah

Neurology department,Mashhad university of medical sciences

Objective: Although the prevalence of seizure is higher in multiple sclerosis (MS) patients compared to the general population, there is no study to assess the epidemiology of non-epileptic seizures in MS and differentiating this disorder from other kinds of seizures. The aim of our study is to epidemiologically assess non-epileptic seizures in patients of Khorasan MS society (KMS) in order to find a diagnostic pattern in EEG and MRI to be associated with this disorder.

Methods & Materials: We searched in a sample of 812 patients from the total population of 4000 MS cases in KMS for non-epileptic seizure cases. All the found cases were followed for 1 year and their seizure or MS attacks were followed in this period. All the patients underwent magnetic resonance imaging (MRI) and electroencephalography (EEG). Data regarding the severity of the lesion in MRI and EEG were entered in SPSS software and descriptive and analytic statistics were extracted.

Results: From a total sample of 812 patients, 13 cases (1.6%) of MS related non-epileptic seizure were reported from them, 10 patients (76.9%) accepted to participate in the study. All the cases experienced generalized seizures and the MS type in 9(90%) cases except one (10%) with primary progressive MS, was relapsing remitting MS. Totally, Background slowing was observed in 6 cases (60%) (4 mild cases (40%) and 2 sever cases (20%)). MRI findings showed cortical atrophy in 9 patients (90%) (one mild case (10%), 6 moderate cases (60%) and 2 sever cases(20%)), subcortical and juxtacortical lesions in all cases (5 mild cases(50%), 3 moderate cases(30%) and 2 sever cases(20%)) and other white matter lesions also in all cases (9 moderate cases(90%) and 1 sever case(10%)). There was no significant difference regarding the duration of the MS diagnosis in different severity of EEG and MRI pathologies (p value>0.05). But there was significant difference regarding severity of cortical atrophy in severity of EEG backgrond slowing (Pvalue<0.036) and presence of EEG backgrond slowing in severity of subcortical and juxtacortical lesions (Pvalue<0.015)

Conclusion: Although some pathologic findings have been found in EEG and MRI of these patients, still we cannot propose a pathognomonic feature for these Para clinic findings. Our study had a good sample size and the epidemiologic findings were useful; however conducting population-based studies is advisable due to the low number of MS cases with seizure.

keyword: epilepsy and multiple sclerosis, prevalence of seizure in MS Patients, analysis of EEG in MS Patients, Electroencephalogram and MRI correlations in MS patients

بیشتر

تعیین شیوع و نوع تشنج و آنالیز الکتروانسفالوگرام و MRI در بیماران مالتیپل اسکلروزیس انجمن M.S خراسان رضوی از سال1388 تا 1393

نویسندگان: دکتر هادی عباسی متخصص مغز و اعصاب، دکتر کریم نیکخواه استاد مغز و اعصاب دانشگاه علوم پزشکی مشهد

خلاصه

زمینه: با وجود شیوع بیشتر تشنج در بیماران MS از جمعیت عادی مطالعه ای در زمینه ی بررسی اپیدمیولوژیک انواع غیر اپی لپتیک تشنج و افتراق آن از سایر انواع در این بیماری انجام نشده است. هدف از مطالعۀ حاضر بررسی اپیدمیولوژیک تشنج غیر اپی لپتیک در بیماران انجمن MS خراسان رضوی و پیدا کردن الگویی در EEG و MRI به جهت شناسایی این اختلال است.

روش اجرا و مواد مورد استفاده: در یک نمونۀ 812 از کل جمعیت 4000 نفرۀ بیماران MS خراسان رضوی به شناسایی موارد تشنج پرداخته شد که مورد پیگیری 1 ساله قرار گرفتند. اطلاعات پایۀ بیماران ثبت شد. همچنین در بررسی یک سالۀ بیماران، حمله های تشنج و حملۀ MS بیماران مورد پیگیری قرار گرفت. همۀ بیماران مبتلا به تشنج تحت بررسی با MRI و الکتروآنسفالوگرافی (EEG)  همچنین ارزیابی آزمایشگاهی الکترولیت و متابولیک قرار گرفتند. اطلاعات مربوط به شدت ضایعات در MRI و EEG  و سایر اطلاعات پایه ای، وارد نرم افزار SPSS شد و آمار توصیفی و تحلیل استخراج گردید.

یافته ­ها: از مجموع 812 بیمار 13(1.6٪) نفر تشنج داشتند که از بین آن ها 10(1.23٪) نفر حاضر به همکاری در مطالعه شدند. تمامی این 10 نفر دارای تشنج های ژنرالیزه بودند و نوع MS در 9(90٪)بیماران به جز یک مورد(10٪) که مبتلا به نوع پیشروندۀ اولیه (PPMS) بود از نوع عود و بهبود (RRMS) بود. در کل background slowing در EEG در 6 بیمار(60٪) (4 مورد (40٪)خفیف و دو مورد(20٪) شدید) دیده شد و تغییرات اپی لپتیفرم EEG  در 6 بیمار(60٪) (2مورد(20٪) شدید و 2مورد (20٪)متوسط و 2مورد(20٪) خفیف).

یافته های MRI آتروفی کورتیکال را در 9 بیمار(90٪) (1 مورد(10٪) خفیف، 6 مورد(60٪) متوسط و 2 مورد(20٪) شدید)، ضایعات ساب کورتیکال و ژوکستاکورتیکال در تمامی بیماران(100٪) (5 مورد(50٪) خفیف، 3 مورد(30٪) متوسط و 2 مورد(20٪) شدید) و سایر ضایعات ماده ی سفید نیز را در تمام بیماران(100٪) (9 مورد(90٪) متوسط و 1 مورد(10٪) شدید) نشان داد. در شدت های مختلف ضایعات در MRI و EEGو میزان سال ابتلا به MS تفاوت معناداری نداشت(p value>0.05) ولی شدت کندی نوار مغز(EEG background slowing) با شدت آتروفی کورتیکال در MRI ارتباط معناداری داشت(P value<0.036) و همچنین وجود تغییرات اپیلپتی فرم در EEG با شدت ضایعات ساب کورتیکال و ژوکستاکورتیکال ارتباط معناداری داشتP value<0.015)).

نتیجه ­گیری: شیوع تشنج ناشی ازMS 1.6٪(13) در جمعیت مورد مطالعه(812) می باشد و با وجود یافتن برخی ضایعات در EEG و MRIکه ارتباط معناداری دارند(P value<0.036) Pvalue <0.015)) هنوز نمی توان الگویی پاتوگونومونیک برای تشنج در زمینۀ MS ارائه کرد. با این وجود مطالعۀ ما در یک نمونۀ خوب از جمعیت بیماران MS انجام شد و داده های اپیدمیولوژیک نسبتاً خوبی به دست داد؛ اما هنوز به انجام مطالعات جمعیت محور به دلیل کم بودن موارد ابتلا به تشنج توصیه می شود.

کلمات کلیدی: صرع و  مالتیپل اسکلروزیس, شیوع تشنج در بیماران ام اس, بررسی نوار مغز بیماران ام اس, ارتباط نوار مغز و ام ار ای در بیماران ام اس

بیشتر

دیگر برای صرع، مبارزی ساکت نخواهم بود.

هر روز پیش از آنکه از خانه خارج شوم، جیب هایم را بررسی می کنم : کلیدهایم و کیف پولم؛ تا مطمئن شوم که چیزهای ضروری را همراه خود دارم. وقتی بچه بودم، می دیدم والدین و بزرگترها همین کار را می کردند. همین طور قبل از رفتنم، کارت مخصوص صرع خود را کنترل می کنم. کارتی که به سینه ام آویزان کرده ام و آن را از روی لباسم لمس می کنم.

واژۀ صرع برایم مثل یک چتر بزرگ است که حدود 3.4 میلیون نفر در آمریکا را دربر می گیرد. من هم یکی از این جمعیت هستم. اصولاً من آدم خوش شانسی ام. تقریباً تمام تجربه هایی را که یک نفر می توانست در سلامت کامل داشته باشد، من هم تجربه کرده ام. به طور منظم مدرسه رفتم؛ برای 15 سال در تیم بسکتبال بودم و حالا در جایی که خودم انتخاب کرده ام، کار می کنم.  

وقتی در مراسم مختلف صرع شرکت می کنم، به صفحه های اجتماعی صرع نگاه می کنم، یا حتی به مطب پزشکم می روم، دچار احساس گناه می شوم. خیلی از افراد مبتلا به صرع، از تشنج های زیادی در روز رنج می برند؛ توانایی هایشان به شدت برای رسیدن به یک حداقل استقلال محدود شده است و در بعضی از موارد حتی زندگی شان تهدید می شود. سال ها فکر می کردم اگر احساس هایم را نسبت به صرع، در نظر بگیرم، خودخواهی کرده ام؛ چرا که افراد زیادی بودند که نسبت به من رنج بیشتری از صرع می بردند.  

اما اوقات دیگری هم بود که دیدگاه متفاوت تری داشتم. وقتی در 11 سالگی متوجه شدم که صرع دارم؛ یادم می آید که بارها به والدینم دربارۀ شدت و تعداد تشنج هایم دروغ گفتم. یک روز صبح در حالی که ساعت 4 بامداد تشنج داشتم، با والدینم می جنگیدم تا به من اجازه دهند که به مدرسه بروم. در واقع می خواستم به خودم ثابت کنم که صرع من خیلی هم سخت نیست. واقعیت را زمانی تجربه کردم که در بیمارستان به هوش آمدم و صورتم زخمی شده بود و ذهنم کاملاً گیج بود.

وقتی به گذشته نگاه می کنم مطمئن نیستم که تعداد واقعی تشنج ها، این فشار عاطفی را در من ایجاد کرد؛ بلکه یک دهه زندگی با صرع، موجب این فشار شد. برخلاف این که وضعیت روانی ام خراب تر می شد، اما من سریع به فکر خودم بازمی گشتم: دیگران وضعیتی بدتر از من داشتند.

این تفکر برای من دردسرساز شد. به خاطر می آورم چه قدر وحشت کردم وقتی هم تیمی هایم به من اجازه دادند که در خط پرتاب توپ بایستم و ناگهان حس کردم “اورا” (احساس پیش از وقوع تشنج ) دارم. به خاطر می آورم در مدرسه ناگهان نفهمیدم معلم چه می گوید و به میزم آنچنان چنگ زدم که انگشتانم از فشار سفید شدند و دعا می کردم این احساس زودتر تمام شود و کسی متوجه حال من نشود. وقتی بعد از دانشگاه شروع به کار کردم، از فکر اینکه تشنج ها سبب شوند که در کارم ناتوان شوم؛ می ترسیدم.

در این لحظه های وحشت، من درگیر عواطف شدیدی با صرعم می شدم. فقط به من یک بار دیگر اجازه بده تا بتوانم به پیروزی تیمم  کمک کنم؛ یک بار دیگر به من اجازه بده تا بتوانم امتحانم را قبول شوم؛ فقط یک بار دیگر به من اجازه بده تا  کارم را تمام کنم و بتوانم چک خود را نقد کنم. به من زمان کوتاهی فرصت بده تا طبیعی باشم و هر زمان مناسبت تر بود، من در اختیار تو هستم. این جنگ عاطفی درونی برایم طاقت فرسا شد.

تابستان سال 2018 به عنوان یک تازه فارغ التحصیل، مشتاق بودم که کارم را شروع کنم؛ ولی از درون همچنان می ترسیدم که برای رسیدن به اهدافم شکست بخورم؛ اهدافی که صرع مانع رسیدن به آنها می شد.  کمتر از یک هفته بود که به آپارتمان جدیدم نقل مکان کرده بودم که در شبکه های مجازی، خبری مرا به شدت تحت تأثیر خود قرار داد.

دوستی که او را در شبکه های مجازی می شناختم و صرع داشت؛ از دنیا رفته بود. من او را ندیده بودم، ولی با هم به صورت آنلاین دربارۀ داروها، ناخوشایندی متانت همیشگی در دانشگاه و قرارهای دوستی همراه  با صرع، گفت وگو کرده بودیم. خبر مرگ او به شدت مرا متأثر کرد. ما هردو کشمکش های مشابه داشتیم. اطلاع از مرگ او و یادآوری مکالماتمان، موجب شد زندگی خودم برایم دوباره منعکس شود. باز هم به شدت ترسیده بودم؛ اما این بار به  یک دلیل متفاوت. از این ترسیدم که نتوانم برای تغییری که صرع در روح و روانم به جا می گذاشت، کاری انجام دهم.

یک ماه بعد اولین جلسۀ درمانی ام را شروع کردم.

از آن روز در تلفن همراهم یک بخش نوشته ایجاد کرده ام. ادبیات نمی نویسم. فقط افکاری که بعد از تشنج دارم یا بازخوردهایم در زمان هایی که مثلاً در صف اتوبوس، منتظرم سوار شوم. اولین جمله این بود : امروز روزی بود که بالاخره من شکستم.  

وقتی به عقب برمی گردم، تغییر رفتار کنونی و یک سال گذشته، زمانی که این نوشتار را شروع کردم؛ حیرت انگیز بوده است. وقتی به گذشته نگاه می کنم، می بینم  به جای احساس مثلاً شکست یا از دست رفتن در جنگ احساسی با صرع، چه قدر چشم انداز ناهمواری داشته ام. گرچه صرع من خیلی شدید نبود؛ ولی من ناتوان از پذیرش آن بودم. نباید  صرع را فقط به عنوان یک عامل مزاحمت، نادیده گرفت. صرع یک قسمت اساسی از من است و طرد کردن آن، در واقع طرد کردن خودم است.

بیش از یک سال از درمان من با آن پزشک فوق العاده و کمک مؤثر آن دختری که مرا به این مسیر هدایت کرد، گذشت. تکبر، ناخالصی و غرق شدن در ترس آسیب پذیری، یک دهه از زندگی مرا در جنگی با خاموش با صرع فرو برده بود.

شما ممکن است هر روز یک تشنج داشته باشید یا ممکن است نداشته باشید. ممکن است همۀ فرصت هایی که همکارانتان دارند را داشته باشید یا ممکن است نداشته باشید. ممکن است تشنج هایتان با یک دارو کنترل شود و ممکن است هشت نوع دارو مصرف کنید و هنوز هم، تشنج هایتان کنترل نشده باشد. صرع در هر فردی متفاوت است؛ اما این حقیقت را نمی توان انکار کرد که حتی صرع خیلی خفیف هم، می تواند منجر به اضطراب شدید و ترس شود. چرا که صرع گسترۀ بزرگی دارد و تأثیرهای عاطفی آن، قابل انکار نیست. حیرت آور است که چه میزان  جامعۀ علمی کوچکی، دربارۀ مغز اطلاعات کافی دارند. حقیقت این است که صرع با میزان اضطراب زیاد، افسردگی و خودکشی ارتباط دارد.

بنابراین حالا وقتی آپارتمانم را ترک می کنم؛ هنوز کیف پولم، کلیدهایم و کارت صرعم را کنترل می کنم. اما وضعیت روحی خود را نیز بررسی می کنم. خیلی جزئیات خاصی ندارد.

فقط از خودم می پرسم آیا خوبم؟

 آیا از تشنجی که اخیراً اتفاق افتاده، مضطربم؟

 آیا از این که باید نوار مغز بگیرم و پیش دکترم بروم، دچار استرسم؟

 آیا استرس دیگری در زندگی دارم؟

 اگر صد در صد احساس رضایت نداشته باشم، تمرین می کنم کمی با خودم مهربان باشم. بعضی روزها واقعاً سخت هستند و من همچنان این تمرین شگفت انگیز مؤثر را انجام می دهم.

از وقتی کاملاً صرع خود را پذیرفته ام و شروع به گفت وگوی صادقانه در مورد تأثیر آن بر احساس هایم کرده ام؛ آن روزهای دشوار، کمتر و فاصله دارتر  شده اند. تغییرهای سال گذشته برایم شگفت انگیز و زمان بر بود. ترس و اضطرابم بیشتر قابل مدیریت شد. خودم را کاملاً پذیرفتم و همین پذیرش باعث شد  تا شغلم، روابطم و تمام زندگی ام نشاط بیشتری  داشته باشند. امیدوارم کسی که این مطلب را می خواند مثل من یکدنده و ساکت باقی نماند.

حرف بزنید. کمک بگیرید. وقتی با پزشکتان قرار دارید، با او نه تنها از تشنج هایتان، بلکه از احساس ها و سلامتی روانتان هم حرف بزنید. اگر نمی دانید به کجا مراجعه کنید، با یک مرکز صرع تماس بگیرید. من حقیقتاً آرزو می کردم کاش زودتر این کار را کرده بودم.

نوشته : رایان دلاگری ( Ryan DeLoughry )

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

منبع : https://www.nj.com/opinion/2020/02/im-no-longer-fighting-a-silent-war-against-epilepsy.html

بیشتر

از دیگران به دلیل تشنج هایم، عذرخواهی نمی کنم.

به صورت های اطرافیانم نگاه می کردم؛ چهره هایی نگران، وحشت زده، کسانی که با عجله می آمدند تا مرا بلند کنند :

” ببخشید! خیلی ببخشید ! متأسفم! ”

و دوباره از هوش می رفتم.

من دچار یک تشنج تونیک – کلونیک شده بودم و بابت آن، بسیار آشفته و شرمنده می شدم.  چرا که فکر می کردم همه را به زحمت انداخته ام. می دانستم که گناه من نیست که صرع دارم؛ ولی  از نوجوانی در حالی که از مرحله ای به مرحلۀ دیگر می رفتم،  فکر می کردم ” من مستحق این شرایط هستم “.؛ پس باید عذرخواهی کنم.

اما واقعاً برای چه چیزی عذرخواهی می کردم؟ برای این که صرع دارم، یا چیز دیگری بود؟

این چیزی است که سعی کردم با دقت به آن نگاه کنم، تا علت اصلی را بفهمم. تشنج های من حتماً  با ناراحتی همراه بود، هم برای خودم و هم برای دیگران .  به ویژه برای کسانی که نمی دانستند من صرع دارم، ترسناک  هم بود.

گاهی فراموش می کردم داروهایم را مصرف کنم و همین مسئله، منجر به تشنج می شد. فکر می کردم به همین دلیل، نیاز دارم تا عذرخواهی کنم.  فکر می کردم از کسانی که به آنها نگفته ام صرع  دارم و این که آنها چگونه لازم است  با صرع من کنار بیایند، باید عذرخواهی کنم.

برایم واضح شد که چه بایدهایی، ریشۀ این عذرخواهی ها هستند. آیا عذرخواهی ها از  ناراحتی ها و ترسی هایی می آمدند که وقتی  هوشیار می شدم، برایم برجسته می شد و ناخودآگاه می گفتم : ” ببخشید “؟ البته که نه !

 این عذرخواهی از جایی عمیقتر می آمد. از این باور که چیزی ذاتی در من، ” اشتباه ” است. این که من غیرعادی هستم. از دیگران کمترم.  لیاقت مراقبت و توجه  آنها را ندارم.

دیگر اجازه ندادم که این افکار غیر منطقی به سرم راه پیدا کنند، چه ناخودآگاه و چه خودآگاه !

قطعاً  همۀ ما در زندگی خود با یکدیگر تفاوت داریم. من صرع دارم. این امر کاملاً اتفاقی بوده و تقصیر من نیست. این تقصیر هیچ کدام از ما که صرع داریم ، نیست.

از آنجایی که می جنگیم تا نگرش های منفی در مورد صرع را از بین ببریم، خیلی مهم است که این امواج عذرخواهی را متوقف کنیم. اگر عمیقاً بر این باوریم که ما نیز به اندازۀ دیگران خوبیم، پس لازم است به همین شیوه نیز عمل کنیم. من فکر می کنم عذرخواهی، دیگران را تشویق می کند تا نسبت به ما ترحم  کنند و پذیرش کمتری بگیریم.

ما می توانیم از دیگران بابت ناراحتی که در آنها به دلیل غیرمنتظره بودن تشنج هایمان ایجاد شده است، ابراز تأسف کنیم؛ اما هرگز بابت صرع خویش، عذرخواهی نمی کنیم.

منبع : https://themighty.com/2017/09/why-im-going-to-stop-apologizing-for-my-epilepsy

ترجمه : فاطمه عباسی سیر
ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

به کودکتان نگویید:” هرگز عصبانی نشو! ” به او بیاموزید چگونه عصبانی باشد.

در حالی که ما احتمالاً از فرزندانمان به شیوه های سنتی مراقبت می کنیم، اطمینان داریم که خوب غذا می خورند، لباس خوب می پوشند و خانه ای برایشان تدارک دیده ایم؛ اما فقط این ها مهم نیستند. 

گاهی فراموش می کنیم که مراقبت از  سطح هیجانی آنها چه قدر مهم است و به همین دلیل این مسئله پشت موارد دیگر از نظرمان پنهان می شود.

دسترسی کودکتان به تمام نیازهای جسمی اش، به معنای آن نیست که او همۀ چیزهایی را که در سطح عاطفی هم نیاز دارد، داراست.

این دو محدوده شبیه هم نیستند و حتی به مدلی که بیشتر ما فکر می کنیم، به هم نزدیک هم نیستند.

کودکانی که از  نظر عاطفی نادیده گرفته می شوند؛ ممکن است احساس کنند که چیز اشتباهی وجود دارد، ولی نمی توانند درک کنند که مورد غفلت قرار گرفته شده اند. آنها فقط درد خود را تشخیص می دهند و به بهترین روشی که می توانند، ادامه می دهند.

ما به عنوان والدین باید به فرزندانمان آموزش دهیم که با این مسئله چگونه کنار بیایند و هیجان های خود را به شکلی مناسب مدیریت کنند. این کار سختی نیست و این منفعت را دارد که کودکتان تا پایان عمر از آن بهره ببرد.

اگر تا به حال از موارد زیر استفاده نکرده اید؛ الان وقت مناسبی است :

1.  از کودکتان بپرسید چه احساسی دارد.

از کودکتان بخواهید تا احساس هایش را به شما نشان دهد. بگذارید او خودش را برای شما ابراز کند. وقتی به نظر می آید چیزی ذهنش را مشغول کرده، از او بخواهید با شما صحبت کند.

2.  نگذارید احساس کنند که وقتی دربارۀ احساسشان حرف می زنند، کار اشتباهی می کنند.

کودک شما نمی تواند جلوی احساس خود را بگیرد. اینکه احتمالاً شما فکر نمی کنید آنها نباید چنین واکنشی را نشان دهند، به معنای آن نیست که احساس آنها اشتباه است. آنها متعلق به خودشانند و شما لازم است این را مرتباً به خودتان یادآور شوید.

3.  به آنها یاد دهید که احساس های خود را تشخیص دهند.

شما نیاز دارید تا به کودکتان یاد دهید که روی احساس هایش نامگذاری کند. وقتی خیلی آشفته است، مطمئن شوید که می داند چه احساسی دارد. اجازه ندهید احساس هایش در درونش جریان داشته باشد و او قادر به ابراز مناسب آنها نباشد.

4.  شخصیت آنها را له نکنید.

بگذارید کودکانتان، خود را ابراز کنند. مرتب به آنها نگویید آنها چه هستند. اگر می خواهد سنجاق سر قرمز خود را سر کند؛ به او اجازه دهید. فشار نیاورید که حتماً سنجاق سبز را سر کنند؛ چون شما آن را دوست دارید.

5.  وقتی با آنها حرف می زنید، از واژه های احساس استفاده کنید.

وقتی خود شما احساسی دارید، بگذارید آن احساس شناخته شود. به احساستان نام دهید تا کودکتان بداند درون شما چه می گذرد. نگذارید آنها خودشان حدس بزنند.

6.  اهمیت گفت وگوی مثبت با خود را تأکید کنید.

به کودکانتان بارها و بارها یادآوری کنید که چه قدر مهم است که در گفت وگو با درون خودشان، مثبت باشند. وقتی آنها عصبانی یا تحت فشار هستند؛ نیاز دارند بدانند چگونه به خودشان یادآوری کنند که همه چیز درست خواهد شد. آنها نیاز دارند تا به خودشان انگیزه بدهند.

7.  دربارۀ احساس های ناخوشایند با آنها صحبت کنید.

مشتاق گفت وگو دربارۀ چیزهایی با فرزندتان باشید که او، آنها را  ناخوشایند در نظر می گیرد. قطعاً غم، احساس خوشایندی نیست؛ ولی اجتناب ناپذیر است. فرزندانتان نیاز دارند تا بدانند که تنها نیستند.

8.  اجازه دهید آنها خودشان را به وسیلۀ هنر و چیزهای دیگر ابراز کنند.

اجازه دهید کودکانتان خودشان را به شیوه ای مناسب ابراز کنند. مطمئن باشید که آنها انواع متنوعی از این گذرگاه های خروج را دارند. این ها می توانند موسیقی، هنر یا هرچیز دیگری که به آن علاقه مندند، باشد.

9.  با آنها در مورد این که خودتان چگونه هیجان های خود را مدیریت می کنید، گفت وگو کنید.

با کودکانتان در مورد این که چگونه خودتان هیجان های خویش را مدیریت می کنید، صحبت کنید. مطمئن شوید که آنها می دانند که شما برای سازگاری با احساس هایتان به شیوه ای مناسب، از چه راهکارهایی استفاده می کنید و چه قدر این موارد اهمیت دارند. آنها باید بدانند که سرکوب کردن احساس هایشان، کار خوبی نیست.

10.  زمانی را با هم، بیرون از خانه بگذرانید.

بیرون رفتن و در طبیعت بودن، به همۀ انسان ها کمک می کند تا احساس آسودگی کنند. مطمئن شوید که کودکانتان، اهمیت بودن در طبیعت و گذراندن وقت با کسانی که دوستشان دارند را می دانند. اگرچه ممکن است این مسئله در ابتدا خیلی به چشم نیاید؛ ولی با گذشت زمان، شگفتی ایجاد خواهد کرد.

11.  یک الگوی هیجانی مناسب برای کودکتان باشید: واکنش تند نشان ندهید و کتک نزنید.

الگوی خوبی برای کودکانتان باشید. آنها به شیوه ای که شما عمل می کنید، واکنش نشان می دهند و گاهی اوقات رفتارهایی به تقلید از شما انجام می دهند. اگر شما به شیوه ای مناسب، هیجان های خود را مدیریت کنید؛ آنها هم به همین روش، قادر خواهند بود پیش بروند.

12.  برای فرزندانتان حدود تعیین کنید، بدون این که آنها را نادیده بگیرید.

مطمئن شوید که فرزندانتان می دانند که چه زمانی هیجان هایشان بالا می آید و نیاز دارند تا پیش از اقدام، فکر کنند. فقط به دلیل این که آنها ممکن است احساس بدی داشته باشند؛ دلیل بر این نیست که می توانند دیگران را کتک بزنند. برای هرکاری که ما انجام می دهیم، نتیجه ای وجود دارد.

13.  مطمئن باشید که آنها با راحتی پیش شما می آیند تا در مورد این مسائل حرف بزنند.

همیشه برای فرزندانتان حضور داشته باشید و مطمئن شوید که آنها می دانند که می توانند نزد شما بیایند. آنها نیاز دارند تا با شما احساس امنیت و اطمینان کنند. آنها نیاز دارند تا بدانند که شما آنها را قضاوت نمی کنید.

14. از نمایش ها، کتاب ها و چیزهای دیگری که فرزندتان دوست دارد، استفاده کنید تا تا زمان هجوم هیجان ها، از آنها استفاده کند.

از چیزهایی که آنها دوست دارند استفاده کنید، تا به آنها برای ارتباط بهتر کمک کند. اگر آنها شخصی را در یک فیلم غمگین دیدند؛ از آنها بپرسید این فیلم چه احساسی در درونشان به وجود آورده است. از روش هایی که فکر می کنید آنها دوست دارند، به آنها آموزش دهید. از هیجان ها پیشی بگیرید و مطمئن شوید هیچ کدام آنها را فراموش نمی کنید.  

منبع : https://awarenessact.com/stop-teaching-children-to-never-be-angry-teach-them-how-to-be-angry
ترجمه : فاطمه عباسی سیر
ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

همسری کردن با صرع

زمانی که ما تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم؛ از عشقی که به یکدیگر و رویاهایی که برای آینده داشتیم، روی ابرها بودیم. ناگفته نماند که به سرعت برای مراسم عروسی برنامه ریزی کردیم. تازه هر دویمان بیست ساله شده بودیم. کریس تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و من یک شغل ساده ولی لذتبخش داشتم. اولین خانه مان را با هم چیدیم. خیلی بزرگ نبود، اما جای قشنگی برای شروع زندگی مشترکمان بود. از این که زن و شوهر یکدیگر می شدیم، خیلی هیجان زده بودیم. از این تجربۀ با هم بودن، خیلی خوشحال بودیم؛ از این که با هم خانه داشتیم؛ و برای آینده خیالپردازی می کردیم: آشپزی های دو نفره، مراقبت از شوهرم، بچه هایی که قرار بود به دنیا بیایند.

در هر قولی که در مراسم ازدواج به هم دادیم، هردویمان بی توجه به چیزی که پیش می آید؛ متعهد شدیم.  قول “همراهی در سلامتی را فقط چهار ماه بعد از ازدواجمان دیدیم.

من در 16 سالگی، اولین تشنج تونیک کلونیک خود را تجربه کرده بودم. هرگز نمی توانستم پیش بینی کنم که صبح روز 11 دسامبر، وقتی شوهرم خانه را به طرف محل کار ترک کرد و من به سمت تختخواب رفتم، لباس پوشیدم و خانه را برای خرید هدایای کریسمس، ترک کردم؛ دوباره این تشنج ها در زندگی ام ظاهر می شوند. فقط یک بار اتفاق افتاده بود.

یادم می آید که با حالتی مبهوت بیدار شدم. با هوشیاری محوی که در اتاقک پشت یک آمبولانس داشتم و پرستاری که مرتب از من می پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی به من گفت که  یک تصادف اتومبیل داشته ام و تشنج کرده ام؛ تازه درد شکمم را متوجه شدم و باور کردم که برای مدتی زمان را دست داده ام. از پرستار خواهش کردم به همسرم تلفن کند. صدایش را خیلی مبهم یادم می آید.

در حالی که یک گردنبند طبی به گردنم بسته شده بود، در اتاق اورژانس دراز کشیده بودم و سعی می کردم تا تمام چیزهایی را که اتفاق افتاده بودند، هضم کنم. انعکاس این وقایع روی زندگی وآینده ام چه بود؟ میلیون ها فکر به ذهنم هجوم می آورد و به نظرم می رسید که تمام دنیایم فرو ریخته است. وقتی کریس وارد اتاق شد، قلب و روحم دوپاره شد و البته هیچوقت مثل آن لحظه از دیدن عشق در زندگی ام، خوشحال نشدم. همزمان زندگی و آیندۀ دو تایی مان، برایم منعکس  شد و فکر کردم : یعنی چه اتفاقی می افتد؟

کمی بعدتر، بعد از آزمایش های بسیار،  تشخیص صرع برای من گذاشته شد و فهمیدم برای بقیه عمرم، صرع خواهم داشت. حس کردم قلبم هزار تکه شده است و شعلۀ امیدم با باد سردی خاموش شده است. به همه توصیه های پزشکان گوش می کردم؛ رژیم هایی که می گفتند، چیزهایی که لازم بود و …

این زندگی جدید من بود؛ زندگی جدید ما …

همه چیز بدتر شد. دیگر نمی توانستم کار کنم. خانه مان، خانۀ کوچک قشنگی که با هم آن را چیده بودیم، به دلیل مشکلات مالی به فروش رفت.  مدتی طول کشید و عشق و حمایت زیادی از خانواده هامان دریافت کردیم تا من از افسردگی که دچارش شده بودم، خارج شوم. تجربۀ سختی نه تنها برای من که برای همسرم هم بود. تماشای فردی که دوستش دارید، در حال تقلا برای زندگی، برای هردوی ما یک جهنم واقعی بود.

بیشتر اوقات من خودم را با احساس گناه، آشفتگی و گاهی هم خشم، به دلیل این که همسرم تنها فرد تأمین کننده مالی در زندگی مان بود؛ به ستوه می آوردم. تنها سرپرست من در لحظه های حیاتی!. خیلی از چیزهایی که زمانی من می توانستم انجام دهم، حالا او بایست به تنهایی انجام می داد یا مدیریت می کرد. اصلاً احساس یک همسر را در این روزها نداشتم.

من از شوهرم، بابت عشقی که نثار می کند و، مهربانی و حمایتی که دارد، بسیار سپاسگزارم. دانستن و درک عواطف در آن زمان، به دلیل موقعیتی که پیش آمده بود، باعث شد من این گونه احساس کنم.

داشتن صرع، اصلاً سفر ساده ای برای هیچکدام ما نبود. بیشتر اوقات من از همسران زیادی می شنوم که روابطشان به هم می خورد چون نمی توانند استرس ناشی از این موقعیت و مشکلاتی را که در این مسیر پیش می آید، مدیریت کنند. بله؛ ما به یکدیگر قول داده بودیم. او همیشه به من یادآوری می کرد که بدون توجه به چیزی که پیش می آید، ما با هم خواهیم بود؛ چه در لحظه های خوب و چه در لحظه ای بد.

زمان های زیادی خودم را می دیدم که تنها ایستاده ام و اشک می ریزم. همسرم برای من بعد از تشخیص صرع، برای من خیلی کارها کرده بود. مطمئن بودم اگر می توانست مرا حتی شفا می داد. یک بار گفته بود که اگر می توانست، کاری می کرد که این موقعیت برای او پیش بیاید نه من؛ که البته من هرگز، آرزویش را نمی کردم.

او هرکاری می کرد تا زندگی برای من آسانتر شود. آرزو می کردم می توانستم به او دنیا را ببخشم. او بیش از این استحقاقش را داشت. رویای او این بود که من زودتر خوب شوم و رویای من شاد کردن او بود. میزان قدردانی من از همسرم بی نهایت است؛ چون می دانم شیوۀ مراقبت او از من، جبران نشدنی است.

در گذشته بعضی اوقات  فکر می کردم باید او را ترک کنم. او را از این بار فشار و اضطراب و این حجم مراقبت از یک همسر بیمار رها کنم. ما در مورد این چیزها با هم حرف می زدیم و باز هم من از میزان عشق و مهربانی همسرم، که به من اطمینان می داد همیشه با هم خواهیم بود، سپاسگزار می شدم.

من بیشتر با زندگی همراه صرع چالش داشتم. می خواستم همان زن رویایی  که دوست داشتم بشوم. دوست داشتم رویاها و آرزوهایمان را در آینده، محقق شده ببینم: خانه ای که با هم می ساختیم. بچه هایی دیگر مطمئن نبودیم با این شرایط می خواهیم یا نه.  

اما کریس همیشه مرا قوی نگه می داشت؛ صخرۀ استوار من بود. به من اطمینان می داد که رویاها و آرزوها نمی میرند مگر این که ما  بخواهیم. هر روز و هر لحظه، به من قوت می داد.

من شوهر دوست داشتنی ام را تحسین می کنم و اگرچه این موقعیت، به زندگی ما هجوم آورد؛  اما ما دو تا را به هم نزدیکتر ساخت. او نه تنها شوهری فوق العاده است، بلکه خالق خدایی بی همتا هم هست. من از خدا بسیار شاکرم که بهترین دوست و بزرگترین حامی زندگی ام را در این مسیر پیدا کردم. من هیچ کس دیگری را به جز او نمی خواستم در این مسیر همراهم باشد و نمی توانستم این سفر را بدون او تاب بیاورم.

همسری مبتلا به صرع بودن، اصلاً کار ساده ای نیست. هر روز یک چالش است. اما مهمترین نکته در نظر گرفتن همه در این موقعیت و جذب نفطه های مثبت است. سپاسگزار بودن نسبت به خداوند و کسانی که در زندگی شما هستند.

صخرۀ یک نفر باشید. به یک نفر اطمینان دهید.

یادتان باشد عشق شما، برای دیگری همیشگی است و همیشه این عشق است که  برنده می شود.

منبع :

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

اسم من نیلوفر است.

اینگونه بود که نیلوفر خودش را به ما در انجمن جهانی صرع معرفی کرد. این هنرمند خوش قریحۀ ایرانی برای ما نوشت که نگذاشت صرع استعداد هنری او را مغلوب کند.

من از زمان تولد صرع داشتم؛ ولی تشنج هایم را به یاد نمی آورم؛ چون در زمان وقوع تشنج ها، بیهوش می شدم.

او دختری از یک خانوادۀ هنرمند است. هم پدر و هم مادر او هنرمندند و نیلوفر در فضایی الهام گرفته از هنر و متأثر از آن بزرگ می شود :

زندگی من با رنگ شکل گرفت. وقتی من فقط 8 ساله بودم،  خودم را به دیگران نقاش معرفی می کردم.

نیلوفر مدرک کارشناسی هنر از دانشگاه تهران دارد. او نمایشگاهی از آثارش در تهران و 9 کشور دیگر دنیا برگزار کرده است. او به زبان های ایتالیایی و انگلیسی کاملاً مهارت دارد و اکنون می خواهد مطالعات هنری خود را در خارج از کشور ادامه دهد.

نکتۀ شگفت انگیز دربارۀ نیلوفر، قدرت دست های او در خلق کارهایی است که به طرز حیرت انگیزی جزئیات هنری در آنها مشهود است و این توانایی نیلوفر برخلاف عوارض جانبی داروهای ضد صرع او هستند که برایش لرزش دست می آورند. این قطعاً برای او چالش بزرگی بوده است.

کارهای هنری نیلوفر، بازتاب فرهنگ ایران هستند. او همچنان که تابلوهای کوچک کار می کند؛  تابلوهای بزرگی هم دارد که روی دیوار منازل نصب می شود. با تصاویری که نیلوفر برای ما فرستاده، کاملاً مشهود است که هر قسمت از این نقاشی ها، حتی برای هنرمندانی با دستان خیلی استوار هم کار پرزحمتی است و برای خلق آن بسیار باید کوشش کرد.

صرع نمی توانست مانعی برای پیشرفت من در زمینۀ استعدادم باشد و امیدوارم بتوانم آثارم را به جهانیان نشان دهم؛ چرا که من هم مانند دیگر هنرمندان هستم.

اگر شما می توانید به نیلوفر برای برگزاری یک نمایشگاه یا دسترسی به یک دورۀ آموزشی خارج از کشور کمک کنید، به ما بگویید تا شما را به نیلوفر وصل کنیم.

امیدوارم دوستان مبتلا به صرع من هرگز از زندگی ناامید نشوند. این جملۀ پایانی نیلوفر بود.

منبع : International Epilepsy News / Issue 1 / 2020 / Page 14

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

این دختر پنج ساله، جان مادرش را در هنگام تشنج نجات داد.

یک دختر پنج ساله که کاملاً نسبت به تشنج های مادرش اطلاع داشت؛ در زمان تشنج با اورژانس تماس گرفت و جان مادرش را نجات داد. گروه اورژانس بعد از رسیدن به بالین مادر، متوجه شدند که موقعیت او بسیار خطیر بوده است.

نکتۀ جالب توجه این که ایزی در زمان تشنج مادرش، کاملاً آرام بوده و اطلاعات مناسب را به گروه اورژانس داده است. او در مصاحبه ای که با او صورت گرفته، گفته است :

زانوهای مامانم می لرزیدند و من سه بار شمارۀ 9 را گرفتم و به آنها گفتم که یک دمپایی مامانم، پایش هست و یک دمپایی از پایش خارج شده است. من می دونستم باید چه کار کنم، چون قبلاً تمرین کرده بودیم. من دوبار به اورژانس زنگ زدم؛ چون اورژانس اول، به سرعت نرسید. وقتی بار دوم آنها به من جواب دادند، گفتم زودتر بیایید.

وقتی آنها به خانه مان رسیدند؛ در را باز کردم و آنها را پیش مادرم بردم.

ایزی در مدرسه، الگوی بچه های دیگر معرفی شده است و برای تقدیر از او، یک مدال به وی داده شد. 

ایزی بعد از گرفتن مدال گفت : احساس افتخار می کنم؛ چون مادرم را در زمان گرفتن مدال، بین تماشاچیان دیدم.

نام ایزی روی مدالش حک شده و یک روبان بنفش همراه آن است.

سامانتا مادر ایزی که 32 ساله است؛ کار دخترش را واقعاً حیرت آور توصیف کرد.

 او گفت : ایزی الماس کوچک من است. او جان مرا نجات داد.

او از زمانی که می توانست تلفن را دست بگیرد، می داند چگونه از آن استفاده کند. من می خواستم مطمئن باشم که او می داند اگر مامان یک روز زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد یا حتی بیدار نشد، چه کاری باید انجام دهد. او از زمانی که یک نوزاد بود، دیده که من گاهی تشنج می کنم و گاهی بیمار هستم. اولین تشنج من زمانی اتفاق افتاد که او در حال بازی با جغجغه اش بود. الان این مسئله تقریباً برای او عادی شده است.

ما با هم خیلی تمرین کردیم. من وانمود می کردم یک تلفن چی هستم و ایزی به من تلفن می کرد و ما با هم تمرین می کردیم که او چه بگوید.

به محض این که او کمی بزرگتر شد، من مطمئن شدم که او نشانی منزلمان را می داند. من به او خیلی افتخار می کنم.

سامانتا بعد از تماس دخترش، به بیمارستان برده شد و بعد از بهتر شدن حالش، مرخص شد.

سامانتا اضافه کرد: ” داشتن تشنج برای من عادی شده است. ولی شما نمی توانید همیشه خیلی مراقب خود باشید. اگر من آن روز تنها بودم و مراقبت پزشکی برایم  نمی رسید؛ نمی دانم چه بر سرم می آمد. ”

ایزی گفت که کارکنان اورژانس آن روز خیلی “مهربان” و “دوستانه” رفتار کردند.  

معلم ایزی گفت: وقتی من برای اولین بار این ماجرا را شنیدم، بغض گلویم را گرفت و فکر می کنم بقیۀ همکارانم هم همینطور بودند.

برای بچه ای به سن او، دانستن نشانی منزل و انجام این کارها با این آسودگی، واقعاً شگفت آور است. من حقیقتاً پراز غرورم . این کار به بقیۀ بچه های کلاسش، یک اعتماد به نفس خواهد داد. او واقعاً برای دیگران الهام بخش و یک الگوی حقیقی است.

منبع : https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/five-year-old-girl-saves

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

تمرین قدردانی با صرع

یکی از روش های  رهایی  از فشار و استرس،  تمرکز روی قدردانی است. شما ممکن است این  احساس قدردانی را در جلوه ای از یک چیز زیبا، یک  هیجان مثبت، یک لبخند یا یک نمایش مورد علاقه تان پیدا کنید. یافتن  چیزی برای سپاسگزاری،  فرقی نمی کند بزرگ یا کوچک، می تواند به آرامش ذهن کمک کند و روحیۀ  افراد  را تقویت کند.

شواهد  15 سال پژوهش در این زمینه  نشان می دهد که داشتن نگرش قدردانی به طور کلی،  نه تنها در مسائل روانشناختی، که  در حال خوب روزانۀ  افراد هم  می تواند مؤثر باشد. حتی بعضی مطالعه ها  بیان می کنند که سپاسگزار بودن،  می تواند  سلامت فیزیکی را هم به همراه بیاورد؛  چرا که به عنوان مثال  منجر به خواب بهتری  شده و  بهداشت قلب را به همراه دارد .

البته هنوز پژوهش ها،  سؤال های زیادی برای  پاسخ دارند. آیا افراد قدردان،  سالمتر هستند؟ یا افراد سالم،  قدردانی بیشتری دارند؟  شاید افرادی با دیدگاه قدردانی، تمایل بیشتری به خوردن رژیم غذایی سالم، ورزش کردن، پیگیری توصیه های پزشک و  تمایل کمتری به سیگار کشیدن دارند.  با  وجود این همه سؤال که در مورد تأثیر قدردانی وجود دارد؛ به نظر می رسد سپاسگزاری با کیفیت بهتر زندگی ارتباط دارد. آیا همۀ ما کمی قدردانی نمی خواهیم؟

بعضی روزها، زندگی با صرع، داشتن احساس قدردانی را مشکل می کند.  تشنج ها یا استرس احتمال تشنج،  می تواند فشار روانی به وجود آورد و وظایف روزانه را چالش برانگیزتر سازد. مثل بیشتر  موارد در زندگی،  قدردانی هم می تواند با تمرین آسانتر شود. کنار گذاشتن زمانی  برای تمرین قدردانی،  به شما کمک می کند که این عادت را برای دیدن نکته ها و قدردان بودن از آنها در خود ایجاد کنید.

اینجا چند تمرین برای نگرش مثبت  به زندگی  و تمرین قدردانی گذاشته ایم:

  • یک دفتر قدردانی داشته باشید. هر روز پنج دقیقه زمان برای نوشتن سه چیز که به نظرتان  خوب پیش رفته، بگذارید و این که چرا فکر می کنید آنها خوب بودند.
  • برای هدایایی که می گیرید یا  مهربانی هایی که می بینید،  یک تشکر بفرستید.
  • برای عزیزان خاصتان،  یک نامۀ قدردانی بنویسید و در آن به جزئیات چیزهایی که برای آنها قدردان هستید،  اشاره کنید.  
  • بعضی مراسم معنوی مثل دورهمی هایی برای قدردانی برگزار کنید.
  • تعدادی از اتفاق های مثبت و مهم زندگی تان را در کاغذی فهرست کنید. بعدبه خودتان بازخورد دهید که بدون آنها،  زندگی تان چگونه می شد.
  • وسط  یک کار مورد علاقه تان، مثل خوردن یک دسر، یک غذا، شنیدن یک موسیقی، دیدن یک فیلم،  یک توقف کوتاه ایجاد کنید و دوباره به آن برگردید؛  تا به یاد بیاورید که چه قدر آن را دوست دارید.

یک ظرف را در نظر بگیرید که افکار قدردانی خود را درون آن بریزید. آن ظرف چه شکلی خواهد بود؟

بیشتر