آرشیو مقالات روانشناسی

بهداشت روان و صرع

امروزه مردم از اهمیت گفت‌وگو در مورد بهداشت روان بیشتر آگاه شده‌اند. این به معنی پیشرفت مثبتی است که نشان می‌دهد افراد در جست‌وجوی کمک و یافتن راه‌حل‌هایی برای مسائل خود هستند.

مشکلات بهداشت روان در بین افراد مبتلا به صرع شایعتر بوده و افسردگی یکی از اختلال‌های رایج در این جمعیت است. خوشبختانه پیگیری چند نکتۀ سادۀ مراقبت از خود، می‌تواند در بهداشت روان مؤثر باشد.

10 نکتۀ مراقبت از خود

  1. ارتباط با دیگران : اجتماعی بودن و گذراندن وقت با دیگران به بسیاری از مشکلات بهداشت روان، کمک می‌کند. انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند و بنابراین ارتباط با دوستان، خانواده و ملاقات افراد جدید می‌تواند در مغز شما اندورفین آزاد کرده و خلق شما را بهبود بخشد.

  2. ذهن‌آگاهی : ذهن‌آگاهی روشی است که در به طور فزاینده‌ای برای بهبود چالش‌های بهداشت روان رواج پیدا کرده است. این کار شکلی از مراقبه است که زمان کوتاهی از روز را به بررسی احساس‌ها به روشی بدون قضاوت اختصاص می‌دهد. امروزه برنامه‌های زیادی برای کاربرد ذهن‌آگاهی برای استفادۀ کاربران در اختیار عموم قرار گرفته است.

  3. فعال باشید: ورزش یکی از شناخته‌شده‌ترین روش‌های مواجهه با مشکلات بهداشت روان است. ورزش کردن به آزادسازی اندورفین در مغز شما کمک می‌کند که خلق‌وخویتان را سریعاً بهبود می‌بخشد. ورزش همچنین به کاهش استرس، تنظیم هیجان‌ها و خواب بهتر کمک می‌کند.

  4. خوب غذا بخورید: یک رژیم متعادل به بدن شما مواد مغذی شامل ویتامین‌ها و مواد معدنی را می‌رساند. همین مسئله موجب می‌شود فعالیت مغزی شما تنظیم شده و خلق‌وخویتان بهبود یابد.

  5. خوب بخوابید: خواب خوب شبانه به بهداشت روان شما کمک مؤثری می‌کند. بهداشت خواب داشته باشید و تمرین‌هایی برای بهداشت خواب را هرشب دنبال کنید: سر ساعت معین به رختخواب بروید؛ تلفن همراه خود را پیش از خواب خاموش کنید؛ کتاب بخوانید و مطمئن شوید که دمای اتاق خواب برای خوابیدن مناسب است.

  6. استرس خود را مدیریت کنید: اگر فکر می‌کنید در حجم زیادی از کارها غرق شده‌اید؛ تلاش کنید آنها را به کارهای کوچک و قابل انجام تقسیم کنید.

  7. از مصرف الکل و داروهای مخدر اجتناب کنید: الکل و مواد مخدر تحریک‌کنندۀ تشنج هستند و خلق‌وخوی شما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.

  8. زمانی را برای تنفس اختصاص دهید: اگر حس می‌کنید غرق کار شده‌اید، خوب است زمان کوتاهی را به یک تنفس کوچک اختصاص دهید. اگر امکانش را دارید به یک تعطیلات بروید تا خود را از این حالت فشرده خارج کنید. اگر امکانش نیست، انجام فعالیتی لذت‌بخش می‌تواند کمک‌کننده باشد.

  9. از نور خورشید به قدر کافی بهره ببرید: نور خورشید به آزاد سازی هورمونی به نام سروتونین در مغز کمک می‌کند که موجب تقویت خلق‌وخو شده و حس آرامش و تمرکز می‌دهد.

  10. کمک بگیرید: اگر چالش‌های شما طولانی‌ شده است، حتماً کمک حرفه‌ای بگیرید. با گفت‌وگو با یک مشاور مجرب، می‌توانید از حمایت حرفه‌ای و توصیه‌های لازم بهره ببرید.

 

بیشتر

ترمیم مهمترین ارتباط زندگی

یک تعریف خوب از اعتماد به نفس ، آن چیزی است که ما به خودمان وقتی که اوضاع زندگی خوب نیست، می گوییم. به تعبیری دیگر، در لحظه های سخت زندگی، آیا خودمان را تشویق می کنیم یا در درونمان، صدایی  خشن، ما را قضاوت و تنبیه کرده و اوضاع را بدتر می کند؟  

اگر جواب این است که صدای درونی ما، موجب می شود تا اوضاع بدتر شود؛ لازم است آن را دوباره تنظیم  کنیم. گام های تنظیم صدای خشن درونی، ساده است؛ اما راحت نیست.

گام اول، شناخت و آگاهی از این است که صدای خشن درونی، می تواند تغییر کند. صدایی که ما می شنویم، خودمان نیستیم؛ ….. بلکه نرم افزاری است که در طول زمان ساخته شده است.  این نرم افزار لازم است برداشته شده و به جای آن ، نرم افزار جدیدی نصب شود.

یک تمرین مؤثر برای مهارت در این کار، گذاشتن کارت هایی در جاهایی از خانه مثل آینه ها، یخچال، میز کار، داشبورد ماشین یا هرجایی که زیاد با آن کار دارید، با محتوای این سؤال است : « اگر امکان انتخاب داشتم، ترجیح می دادم الان چه احساسی داشته باشم؟ »

برای مثال من در حال تمیز کردن صورتم در دستشویی هستم و برای کار روزانه آماده می شوم، این سؤال را روی آینه می بینم. ممکن است جوابم این باشد : « من ترجیح می دهم قدردان باشم از این که یک روز دیگر بیدار شده ام و برای سلامتی ام سپاسگزار باشم و خوشحال باشم که یک شغل خوب دارم. »

البته گفتن این مطالب، به سرعت چیزی را عوض نمی کند. با این حال من صادقانه این جمله ها می گویم و به مغزم یک جایگزین می دهم تا عذری برای بدبختی هایم پیدا کرده و برایش ایده ای باز می کنم تا بتواند پاسخ های احتمالی دیگری را بیابد.

مغز ما فقط می تواند چیزی را انجام دهد که بتواند آن را تصور کند. با تکرار مداوم این سؤال : « اگر من امکان انتخاب داشتم، ترجیح می دادم الان چه احساسی داشته باشم؟» ما نمی توانیم واکنش های خودکار خود را در موقعیت ها توجیه کنیم، ولی می توانیم امکانات مفید بیشتری را تصور کنیم.

زمان کافی  برای تمرین  این گام اول، در افراد مختلف، متفاوت است اما حداقل چند هفته برای تمرین روزانه نیاز دارد.

بعد از این که در این مرحله مهارت پیدا کردید، ناخودآگاه می بینید که در زمان هایی که عصبانی و آشفته می شوید، شروع به خلق احتمال های جدید می کنید.

قدم بعدی، تمرین صدایی است که می خواهید بشنوید. این صدا صدایی آهنگین و همدلانه و پشتیبان خواهد بود. راحت ترین شیوه این است که فکر کنید مشغول صحبت با فرزندتان یا بهترین دوستتان هستید. اگر آنها چالشی را تجربه می کنند، به آنها چه چیزی و با چه تون صدایی خواهید گفت؟ همان کلمه ها را با همان تون صدا برای خودتان به کار ببرید. مثلاً فکر کنید شما در حال قطع یک رابطۀ عاطفی هستید. صدای خشن درونی،  شما را یک بازنده می نامد و تمام معایبتان را به یادتان می آورد : چه آنها که واقعی هستند و چه آنها که خودتان تصور می کنید.

سروکله زدن با این صدای یا گفتن این که متوقف شود، سودی ندارد. ولی تمرین کردن با یک صدای آهنگین، حتماً تفاوتی ایجاد خواهد کرد. بعد از گذشت زمان، یک تون صدای آرام و آهنگین، جایگزین آن صدای خشن  خواهد شد. مثل یادگیری یک زبان خارجی است. هر چه قدر بیشتر تمرین کنید، کمتر به نظر بیگانه می رسد.

به مثال بالا برمی گردیم. یک صدای آهنگین در این موقعیت، می تواند این باشد : « این موقعیت می تواند انگیزه ای برای یک عشق جدید بوده و البته خطر شکنندگی هم دارد. تو بهترین کار خودت را انجام خواهی داد. نمی توانی روی کاری که دیگران انجام می دهند کنترلی داشته باشی. برایم غرور آفرین است که خودت را دوست داری و می دانی که چگونه به دیگری هم به بهترین شکل عشق بورزی. اشکالی ندارد اگر الان غمگین، خشمگین و ترسیده ای. زندگی بهتر خواهد شد. »

کلمه های شما ممکن است کمتر یا متفاوت تر از من باشند. به هرحال هدف نهایی، انتخاب کلمات و گفتن آنها با صدایی بلند و همدلانه به خودتان است. اگر با این شیوه از گفت و گو با خود آشنا نیستید، ممکن است در ابتدا احساس عجیب یا غیر طبیعی داشته باشید. ولی با تکرار بیشتر این تمرین هر روز، صدای خشن درونی، آرام آرام محو خواهد شد.

تغییر آن چه که در لحظه های سخت زندگی به خودمان می گوییم، یکی از مهمترین وظایف ما در زندگی است. این موضوع مهمترین رابطۀ ما را در زندگی ترمیم می کند : ارتباط ما با خویش !

منبع : https://www.psychologytoday.com/blog/the-traits-excellence/201703/healing-the-most-important-relationship-in-your-life

ترجمه و تلخیص : فاطمه عباسی سیر

بیشتر

چگونه با دخترتان از بدنش حرف بزنید؟

گام اول این است که با دخترتان درباره بدنش چیزی نگویید؛ مگر این که بخواهید به او دربارۀ چگونگی عملکرد بدنش، چیزی یاد دهید. اگر  وزن از دست داده یا وزن به دست آورده؛ در این باره گفت و گو نکنید. اگر فکر می کنید اندام دخترتان فوق العاده است، به خودش این را نگویید. چیزهای دیگری هست که می توانید به او در این خصوص بگویید.

جملۀ « به نظر خیلی سالم می رسی» یکی از بهترین ها است؛ یا « چه قدر به نظر قوی می رسی.»

« می تونم ببینم چه قدر خوشحالی – می درخشی.»

از این بهتر این است که  از او برای چیزهایی که به بدنش ربطی ندارد، تعریف کنید.

به بدن زنان دیگر هم اشاره ای نداشته باشید. هرگز! حتی یک اشارۀ کوتاه؛ چه مهربانانه و چه ظالمانه.

به او مهربانی نسبت به دیگران را یاد دهید؛ همانگونه که مهربانی نسبت به خودتان را آموزش می دهید.

هرگز جلوی او از این که چه قدر از بدنتان متنفر هستید،یا رژیم غذایی تازه ای را شروع کرده اید، حرفی نزنید.  در واقع جلوی دخترتان، رژیم جدیدی را آغاز نکنید. به جای آن از غذاهای سالم و آشپزی سالم گفت و گو کنید. نگویید: « من از الان دیگر کربوهیدرات نمی خورم.» چرا که دخترتان نباید فکر کند که کربوهیدرات ها بد هستند؛ چون وقتی شما از چیزی که می خورید شرمنده باشید ، او را هدایت می کنید که در مورد خودش هم شرمنده باشد.

دخترتان را تشویق کنید بدود؛ چرا که دویدن، فشارهای روانی را کم می کند. دخترتان را تشویق کنید از کوه بالا برود؛ چرا که هیچ جایی بهتر از بلندی کوه ها، برای کشف معنویت در شما نیست. دخترتان را تشویق کنید موج سواری کند، صخره نوردی کند، یا دوچرخه سواری کوهستان برود؛ چون این چیزها او را می ترساند و گاهی اوقات، همین ها چیزهای خوبی برای او هستند.

به دخترتان کمک کنید تا عاشق فوتبال، قایقرانی یا چوگان شود؛ چون ورزش ها از او، یک زن جسورتر و پیشروتر می سازند. برایش توضیح دهید که مهم نیست چه قدر سن شما بالا می رود؛ شما هرگز برای یک کار گروهی خوب، متوقف نمی شوید. هرگز او را مجبور به ورزشی نکنید که اصلاً دوست ندارد.

به دخترتان نشان دهید که زنان برای این که آینده شان را به جلو حرکت دهند، نیازی به مردان ندارند.

به او یاد دهید چگونه سوپ کلم درست کند.

به دخترتان یاد دهید که چگونه با تعداد محدودی کره، یک کیک شکلاتی درست کند.

ممکن است هم شما و هم دخترتان ران های لاغری داشته داشته باشید یا هر دوی شما قفسۀ سینۀ پهنی داشته باشید. خیلی راحت است که از این اندام های بدون میزان، تنفر داشته باشید. ولی این کار را نکنید. به دخترتان بگویید که با ساق هایش می تواند یک دوندۀ ماراتون شود، اگر بخواهد و قفسۀ سینۀ پهن هم، نشان دهندۀ ریه هایی قوی است. او می تواند فریاد بزند، آواز بخواند و جهان را تکان دهد، اگر بخواهد.

به دخترتان یادآوری کنید که بهترین کاری که می تواند با بدنش انجام دهد، این است که از آن برای رسیدن روحش به زیبایی استفاده کند.

نویسنده : Sara Skoppelkam

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

بیشتر

شش جمله ای که هر نوجوان نیاز دارد تا از شما بشنود.

نوجوانان مشهورند به این که همه چیز دان هستند و مرتب به والدینشان می گویند که چه قدر کم می دانند؛ در حالی که چشم هایشان را می چرخانند، لحن بدی دارند و گاهی اوقات حتی از واژه های آن چنانی استفاده می کنند : «خدای من تو خیلی ….. هستی. »( جای خالی را با کلمۀ مورد علاقۀ نوجوانتان پر کنید)‌

هرچه قدر شما فکر کنید نوجوانتان، از آن دسته نوجوان ها نیست؛ ولی باز او هست و این کاملاً طبیعی است. آنان از نظر رشد در حال تغییرهای عظیم جسمی و عاطفی هستند. فقط براساس اندازۀ مغز، آنها باهوش تر از ما هستند. مغز آنها بزرگتر و با ظرفیت بیشتری از ما است. پس این که به سطحی از دانش رسیده اند که ما می بینیم، کاملاً طبیعی است.

ولی متأسفانه چیزی که آنها نمی دانند و تعداد کمی از ما می توانیم ماهرانه آن را بگوییم این است که مغز آنها بزرگ هست، ولی کامل رشد نکرده است. آنها برای همه چیز اشتیاق دارند و حس عدالتخواهی و نیازهایشان برای آن چه در خانه، مدرسه و جهان اتفاق می افتد؛ اغلب باعث می شود انفجاری رخ دهد. اما تنظیم هیجان ها، فرآیندی است که هنوز در حال وقوع است. مثل این که شما پایتان روی پدال گاز ماشینی است که ترمز ندارد. 

نوجوانان نیاز دارند یاد بگیرند چگونه برای هیجان هایشان از دکمۀ ترمز استفاده کنند و خود را براساس آنها مدیریت کنند. آنها نیاز دارند تا از هیجان های خود در زمان درست، با سرعت مناسب و در موقعیت مناسب استفاده کنند.اینجا شش جمله ای است که شما می توانید برای کمک به آنها، به نوجوانتان بگویید:

  1. من به تو می بالم.

راهی پیدا کنید تا اغلب اوقات این جمله را به او بگویید. برای دانشی که دارد، به او ببالید؛ برای کارهایی که انجام می دهد یا تلاش می کند، به او ببالید. با او به بازی ها و مسابقاتش بروید. با او به نمایش ها و اجراهایش بروید. حتی اگر  جوری کار می کند که آشفته ترین آدم روی زمین شده اید، با این حال به او بگویید که او مایۀ ‌افتخار شماست. شاید منتظر شوید که در یک موقعیت مناسب قرار بگیرید تا این جمله را به او بگویید.

  • من اشتباه کردم.

شاید این جمله ناراحتتان کند؛ ولی واقعیت این است که این عبارت، برای خلق یک رابطۀ سازنده با فرزندتان حیاتی است. آنها به گونه ای رفتار می کنند که گویا شما احمقی بیش نیستید و هیچ چیز نمی دانید؛ ولی در حقیقت آنها در حال تماشای شما هستند و شما برایشان، حکم راهنما را دارید.

این زمانی است که نوجوان شما، شروع به کشف این نکته می کند که شما بهترین آشپز دنیا نیستید یا والدین دوستش، واقعاً بهتر هستند. اما در همان زمان، شما تمام دنیای او هستید و آنها درمی یابند که همه چیز و هیچ چیز را درمی یابند و نیاز دارند تا شما را در روشنایی متفاوتی ببینند.

این کشف برای آنها، با این جمله ها از سمت شما آغاز می شود :« من نمی دانم.» یا « من اشتباه کردم.» این جمله ها نشان می دهد که شما هم اشتباه می کنید و شما هم بهترین سعی خود را در هر کاری می کنید. این پیام بزرگی است که شما به نوجوانتان می فرستید که هرکسی می تواند بهترین تلاش خود را انجام دهد و در عین حال گاهی دچار چالش شود.

  • تو اشتباه کردی.

 گفتن این جمله به نوجوانتان که تو اشتباه کردی یا می توانستی بهتر عمل کنی، پیام مهمی است که شما در مسیر رشد به او می دهید. آنها همیشه بر حق نیستند. اما یادتان باشد این موضوع برای اثبات کار اشتباه آنها یا فهماندن به ایشان برای  نگرش اشتباه بودن نیست. این به معنی داشتن یک گفت و گوی صادقانه است که البته شامل بالیدن های خیلی زیاد اما همراه با صداقت می شود.  

منظور ما این نیست که نوجوانتان را خیلی زود به دنیای بزرگسالی، با این باور که او می تواند هرکاری را انجام دهد پرتاب کنید. آیا آنان می توانند به اهداف خود برسند؟ بله البته! ولی چگونه او می تواند یک خواننده پاپ پولدار شود در حالی که نمی تواند آواز بخواند تا کمی پول دربیاورد؟ او احتمالاً نمی تواند یک حسابدار خیلی خوشحال شود؛ اگر از ریاضی متنفر است و عاشق این است که آدم ها تمام روز اطرافش باشند.

از آنها تعریف کنید و آنها را هدایت کنید. از هر آنچه خوب است تعریف کنید ( و قطعاً همه چیز نیست ) و آنها را به سمتی هدایت کنید که مناسب آنها است ( نه البته جایی که خودتان تمایل دارید) . آنها به راهنمایی نیاز دارند. بهشان بدهید.

4. من به تو گوش می کنم.

نوجوانان در طیفی از حرف زدن مداوم و سکوت مطلق در حرکت هستند. به ندرت تعادل دارند؛ همان پدال گاز بدون ترمز. همه یا هیچ! پس اگر زمانی دیدید که بی وقفه درحال صحبت با شما هستند، تلفنتان را زمین بگذارید، کامپیوترتان را خاموش کنید، هر کاری انجام می دهید را متوقف کنید و فقط به او گوش کنید.

اجازه دهید واضح تر بگویم. به گونه ای عمل نکنید که گویی به اجبار درحال گوش کردن او هستید. مهارت حفظ آنان به ادامۀ گفت و گو، تازه مثل این است که شما فقط نیمه در حال گوش دادن به او هستید. اما واقعاً به او نیمه گوش نکنید چرا که او را خواهید رنجاند. آنها نیاز دارند تا بدانند که وقتی سؤال یا نظر یا فکری دارند، شما آنجا هستید و از شنیدن آن چه می گویند، هیجان زده می شوید.

5. این مسئولیت تو است.

«این مسئولیت بر عهدۀ تو است. این کاری است که از پس تو برمی آید. تو می توانی آن را انجام دهی.» کارهای نوجوانتان را برایش انجام ندهید. همانطور که آنها به معلم زبان و ریاضی و علوم نیاز دارند؛ نیاز به معلمی هم برای مهارت های زندگی و مهارت های هیجانی دارند. بگذارید خودشان این مهارت ها را انجام دهند: شسشتوی لباس ها / خرید/ نظافت / برنامه ریزی و … این ها مهارت های خوبی برای تمام زندگی هستند.

اما چیزی که بسیار مهم است و به نظر می رسد کمتر روی آن متمرکز می شویم، مهارت های هیجانی است. آنها نیاز دارند تا مسائل خود را با دوستانشان حل کنند. نیاز دارند تا معلم یا کسی که نسبت به آنها ناامید شده، را دنبال کنند. نیاز دارند تا به مادربزرگ تلفن کنند و از او بابت فراموش کردن کاری، عذرخواهی کنند. نیاز دارند برای چیزی که از آن ترسیده یا غمگینشان کرده، گریه کنند. نیاز دارند برای بعضی مسائل خنده دار، بخندند. نیاز دارند تا خجالت بکشند، احساس گناه کنند، اندوه را تجربه کنند و همۀ سختی های زندگی که برای آنها تدارک دیده شده است، را لمس کنند. البته بسیار سخت است که به عنوان والدین، گوشه ای بنشینیم و بدون هیچ تلاشی برای درست کردن اوضاع، فقط تماشاچی باشیم. اجازه دهید آنها بدانند که شما کنارشان هستید و همیشه خواهید بود؛ ولی خودشان از عهدۀ کارها برمی آیند.

6. دوستت دارم.

هرروز نوجوان، پراز تغییر و چالش است. آنها هر روز با سرعتی سرسام آور پیش می روند. نوجوانان به وسیلۀ‌شبکه های مجازی، در ارتباط مداوم با جهان هستند و واقعاً دنیا روی نوک انگشتان آنها می چرخد. امروز بیش از هرزمان دیگری، اهمیت این نکته برای نوجوان شما بیشتر شده است که بداند شما کنار او هستید و به او افتخار می کنید و همراه او برای گام های بعدی در روابطتان رشد می کنید و هیجان زده می شوید؛ و همۀ این ها می تواند با این چند کلمه جریان یابد:« دوستت دارم.» بنابراین حتی زمان هایی که چشم هایشان را برای شما می چرخانند یا تظاهر می کنند که به حرف های شما گوش نمی کنند یا با لحن بدی به شما جواب می دهند، به هرحال آن را بگویید.

*********************

بزرگ کردن یک نوجوان اصلاً کار ساده ای نیست و شما این را درک کرده اید. به شما افتخار می کنیم.

بیشتر

به کودکتان نگویید:” هرگز عصبانی نشو! ” به او بیاموزید چگونه عصبانی باشد.

در حالی که ما احتمالاً از فرزندانمان به شیوه های سنتی مراقبت می کنیم، اطمینان داریم که خوب غذا می خورند، لباس خوب می پوشند و خانه ای برایشان تدارک دیده ایم؛ اما فقط این ها مهم نیستند. 

گاهی فراموش می کنیم که مراقبت از  سطح هیجانی آنها چه قدر مهم است و به همین دلیل این مسئله پشت موارد دیگر از نظرمان پنهان می شود.

دسترسی کودکتان به تمام نیازهای جسمی اش، به معنای آن نیست که او همۀ چیزهایی را که در سطح عاطفی هم نیاز دارد، داراست.

این دو محدوده شبیه هم نیستند و حتی به مدلی که بیشتر ما فکر می کنیم، به هم نزدیک هم نیستند.

کودکانی که از  نظر عاطفی نادیده گرفته می شوند؛ ممکن است احساس کنند که چیز اشتباهی وجود دارد، ولی نمی توانند درک کنند که مورد غفلت قرار گرفته شده اند. آنها فقط درد خود را تشخیص می دهند و به بهترین روشی که می توانند، ادامه می دهند.

ما به عنوان والدین باید به فرزندانمان آموزش دهیم که با این مسئله چگونه کنار بیایند و هیجان های خود را به شکلی مناسب مدیریت کنند. این کار سختی نیست و این منفعت را دارد که کودکتان تا پایان عمر از آن بهره ببرد.

اگر تا به حال از موارد زیر استفاده نکرده اید؛ الان وقت مناسبی است :

1.  از کودکتان بپرسید چه احساسی دارد.

از کودکتان بخواهید تا احساس هایش را به شما نشان دهد. بگذارید او خودش را برای شما ابراز کند. وقتی به نظر می آید چیزی ذهنش را مشغول کرده، از او بخواهید با شما صحبت کند.

2.  نگذارید احساس کنند که وقتی دربارۀ احساسشان حرف می زنند، کار اشتباهی می کنند.

کودک شما نمی تواند جلوی احساس خود را بگیرد. اینکه احتمالاً شما فکر نمی کنید آنها نباید چنین واکنشی را نشان دهند، به معنای آن نیست که احساس آنها اشتباه است. آنها متعلق به خودشانند و شما لازم است این را مرتباً به خودتان یادآور شوید.

3.  به آنها یاد دهید که احساس های خود را تشخیص دهند.

شما نیاز دارید تا به کودکتان یاد دهید که روی احساس هایش نامگذاری کند. وقتی خیلی آشفته است، مطمئن شوید که می داند چه احساسی دارد. اجازه ندهید احساس هایش در درونش جریان داشته باشد و او قادر به ابراز مناسب آنها نباشد.

4.  شخصیت آنها را له نکنید.

بگذارید کودکانتان، خود را ابراز کنند. مرتب به آنها نگویید آنها چه هستند. اگر می خواهد سنجاق سر قرمز خود را سر کند؛ به او اجازه دهید. فشار نیاورید که حتماً سنجاق سبز را سر کنند؛ چون شما آن را دوست دارید.

5.  وقتی با آنها حرف می زنید، از واژه های احساس استفاده کنید.

وقتی خود شما احساسی دارید، بگذارید آن احساس شناخته شود. به احساستان نام دهید تا کودکتان بداند درون شما چه می گذرد. نگذارید آنها خودشان حدس بزنند.

6.  اهمیت گفت وگوی مثبت با خود را تأکید کنید.

به کودکانتان بارها و بارها یادآوری کنید که چه قدر مهم است که در گفت وگو با درون خودشان، مثبت باشند. وقتی آنها عصبانی یا تحت فشار هستند؛ نیاز دارند بدانند چگونه به خودشان یادآوری کنند که همه چیز درست خواهد شد. آنها نیاز دارند تا به خودشان انگیزه بدهند.

7.  دربارۀ احساس های ناخوشایند با آنها صحبت کنید.

مشتاق گفت وگو دربارۀ چیزهایی با فرزندتان باشید که او، آنها را  ناخوشایند در نظر می گیرد. قطعاً غم، احساس خوشایندی نیست؛ ولی اجتناب ناپذیر است. فرزندانتان نیاز دارند تا بدانند که تنها نیستند.

8.  اجازه دهید آنها خودشان را به وسیلۀ هنر و چیزهای دیگر ابراز کنند.

اجازه دهید کودکانتان خودشان را به شیوه ای مناسب ابراز کنند. مطمئن باشید که آنها انواع متنوعی از این گذرگاه های خروج را دارند. این ها می توانند موسیقی، هنر یا هرچیز دیگری که به آن علاقه مندند، باشد.

9.  با آنها در مورد این که خودتان چگونه هیجان های خود را مدیریت می کنید، گفت وگو کنید.

با کودکانتان در مورد این که چگونه خودتان هیجان های خویش را مدیریت می کنید، صحبت کنید. مطمئن شوید که آنها می دانند که شما برای سازگاری با احساس هایتان به شیوه ای مناسب، از چه راهکارهایی استفاده می کنید و چه قدر این موارد اهمیت دارند. آنها باید بدانند که سرکوب کردن احساس هایشان، کار خوبی نیست.

10.  زمانی را با هم، بیرون از خانه بگذرانید.

بیرون رفتن و در طبیعت بودن، به همۀ انسان ها کمک می کند تا احساس آسودگی کنند. مطمئن شوید که کودکانتان، اهمیت بودن در طبیعت و گذراندن وقت با کسانی که دوستشان دارند را می دانند. اگرچه ممکن است این مسئله در ابتدا خیلی به چشم نیاید؛ ولی با گذشت زمان، شگفتی ایجاد خواهد کرد.

11.  یک الگوی هیجانی مناسب برای کودکتان باشید: واکنش تند نشان ندهید و کتک نزنید.

الگوی خوبی برای کودکانتان باشید. آنها به شیوه ای که شما عمل می کنید، واکنش نشان می دهند و گاهی اوقات رفتارهایی به تقلید از شما انجام می دهند. اگر شما به شیوه ای مناسب، هیجان های خود را مدیریت کنید؛ آنها هم به همین روش، قادر خواهند بود پیش بروند.

12.  برای فرزندانتان حدود تعیین کنید، بدون این که آنها را نادیده بگیرید.

مطمئن شوید که فرزندانتان می دانند که چه زمانی هیجان هایشان بالا می آید و نیاز دارند تا پیش از اقدام، فکر کنند. فقط به دلیل این که آنها ممکن است احساس بدی داشته باشند؛ دلیل بر این نیست که می توانند دیگران را کتک بزنند. برای هرکاری که ما انجام می دهیم، نتیجه ای وجود دارد.

13.  مطمئن باشید که آنها با راحتی پیش شما می آیند تا در مورد این مسائل حرف بزنند.

همیشه برای فرزندانتان حضور داشته باشید و مطمئن شوید که آنها می دانند که می توانند نزد شما بیایند. آنها نیاز دارند تا با شما احساس امنیت و اطمینان کنند. آنها نیاز دارند تا بدانند که شما آنها را قضاوت نمی کنید.

14. از نمایش ها، کتاب ها و چیزهای دیگری که فرزندتان دوست دارد، استفاده کنید تا تا زمان هجوم هیجان ها، از آنها استفاده کند.

از چیزهایی که آنها دوست دارند استفاده کنید، تا به آنها برای ارتباط بهتر کمک کند. اگر آنها شخصی را در یک فیلم غمگین دیدند؛ از آنها بپرسید این فیلم چه احساسی در درونشان به وجود آورده است. از روش هایی که فکر می کنید آنها دوست دارند، به آنها آموزش دهید. از هیجان ها پیشی بگیرید و مطمئن شوید هیچ کدام آنها را فراموش نمی کنید.  

منبع : https://awarenessact.com/stop-teaching-children-to-never-be-angry-teach-them-how-to-be-angry
ترجمه : فاطمه عباسی سیر
ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

چگونه در هنگام فوت، بیماری، طلاق و بحران های دیگر، چیزی اشتباه نگوییم؟

حتماً برای همه ما پیش آمده است؛ این که کنار تخت بیمار یا در مراسم فوت، کلمه ها به سختی از دهانمان خارج می شوند. تئوری  حلقه ها به شما کمک می کند تا بدانید در این زمان ها، چه بگویید.

وقتی سوزان سرطان پستان گرفت، ما حرف های بیهودۀ زیادی شنیدیم ولی از همه بدتر،  چیزی بود که یکی از همکارانش گفت. او می خواست؛ در واقع نیاز داشت تا سوزان را بعد از جراحی ببیند؛ ولی سوزان دوست نداشت کسی را برای ملاقات بپذیرد. همکار او در پاسخ گفته بود :” این مسئله، فقط به تو مربوط نمی شه. ”

سوزان در حالی که گیج شده بود جواب داد :” این مسئلۀ من نیست؟ سرطان سینۀ من، مسئلۀ من نیست؟ این مسئلۀ توئه ؟ “

موضوع تقریباً مشابهی، زمانی پیش آمد که دوست ما، کتی دچار تومور مغزی شد. او مدتی طولانی در بخش مراقبت های ویژه بود و نهایتاً به یک بخش داخلی آمد. او دیگر لوله های درمانی و مانیتورها و … را نداشت؛ ولی هنوز  به شدت مریض به نظر می رسید.  دوستی برای دیدنش رفت  و بعد از ملاقات با او، در سالن بیمارستان به شوهرش ملحق شد:

  • من واقعاً برای این ملاقات آماده نبودم. نمی دونم چطور می تونم با این قضیه کنار بیام؟

آن زن، عاشق کتی بود و چیزی را که گفته بود؛  احساس واقعی اش بود. ظاهر کتی در آن وضعیت، به شدت تغییر کرده بود. اما این حرف برای گفتن، صحیح نبود. همان طور که حرف همکار سوزان، هم درست نبود.

سوزان یک تکنیک ساده برای پرهیز از چنین اشتباهاتی ایجاد کرده است. این تکنیک برای تمام بحران ها جواب می دهد : بحران های پزشکی، حقوقی، مالی، عاطفی، حتی بحران هستی. او اسم این تکنیک را “تئوری حلقه” گذاشته است.

با بیرونی ها ، تخلیه کنید.  
به درونی ها ، راحتی بدهید  

یک دایره بکشید. این حلقۀ مرکزی است. داخل آن، اسم فردی را بنویسید که هم اکنون در مرکز بحران است. برای مورد کتی، باید کتی نوشته شود. حالا یک دایرۀ بزرگتر دور آن دایره بکشید. در این دایره اسم نزدیکترین فردی را که به بحران نزدیک است، بنویسید. در مورد کتی، اسم شوهر او باید نوشته شود. این دایره ها را تا هرجایی که مورد نیاز است بکشید. در هر حلقه نزدیکترین فرد را بگذارید. والدین و فرزندان قبل از اقوام دورتر. دوستان صمیمی در حلقه های کوچک تر و دوستان کمتر صمیمی در دایره های بزرگتر. وقتی کارتان تمام شد، حالا الگویی برای شکایت دارید. آن را به یخچال خانه بزنید.

قانون این است : فردی که در مرکز دایره قرار دارد می تواند هر وقت  هرچه دلش خواست به دیگران بگوید. او می تواند ناله کند، شکایت کند، ضجه بزند، آسمان ها را نفرین کند و بگوید : ” زندگی عادلانه نیست. چرا من ؟” و …  این موضوع به این دلیل است که او در مرکز قرار دارد.

هر کس دیگری هم می تواند این ها را بگوید؛ ولی فقط به دایره های بعد از خود.

وقتی شما با کسی حرف می زنید که در دایرۀ کوچکتر از شما قرار دارد، به کسی که به فرد در بحران، نزدیکتر از شماست، هدفتان قطعاً  کمک به اوست. در این مواقع، گوش کردن بهتر از حرف زدن است. ولی اگر می خواهید دهانتان را باز کنید؛ ابتدا از خودتان بپرسید چیزی را که می خواهید بگویید راحتی و حمایت با خود خواهد آورد یا نه. اگر این طور نیست؛ آن را نگویید. مثلاً  نصیحت نکنید. افرادی که از یک بحران رنج می برند به نصیحت های شما نیازی ندارند. آنها به پشتیبانی و راحتی نیاز دارند. پس بگویید : ” متاسفم. ” یا ” این باید برای تو  خیلی سخت باشد.”  یا ” می تونم براتون یک ظرف سوپ بیارم؟ ”  نگویید : ” تو باید چیزی که برای من اتفاق افتاده بشنوی. ”  یا ” اگر من جای تو بودم این کار را می کردم. ” و  لطفاً نگویید: ” این موضوع واقعاً مرا غمگین کرد. ”

اگر می خواهید فریاد بزنید یا گریه کنید یا شکایت کنید؛  اگر می خواهید به کسی بگویید که شوکه شده اید یا چقدر حالتان بد است؛ یا گله کنید که این موضوع، یادآور زمانی است که پیشتر به شما، چقدر سخت گذشته است، اشکالی ندارد. این کاملاً یک پاسخ طبیعی است. فقط این را با فردی از دایره بزرگتر از خودتان مطرح کنید.

به درونی ها، راحتی بدهید.

 با بیرونی ها، خود را تخلیه کنید.

هیچ چیز اشتباهی در گفتۀ دوست کتی، از این که او آمادۀ دیدن کتی در این وضعیت سخت نبوده؛ نیست. یا حتی این که او نمی تواند فکر کند که چطور با این ماجرا کنار بیاید. اشتباه او این بود که این حرف ها را به شوهر کتی زده بود. او  به سمت درون، خود را تخلیه کرده بود.

شکایت کردن به کسی که در دایرۀ کوچکتر از شما قرار دارد؛ برای شما هم نفعی ندارد. از طرف دیگر، حمایتگر بودن برای مراقبین اصلی، ممکن است بهترین کاری باشد که شما می توانید برای بیمار انجام دهید.

اکثر ما می دانیم که تقریباً هیچکسی به بیمار، دربارۀ این که او چقدر از بین رفته، چیزی نمی گوید. هیچکسی نمی گوید که با نگاه کردن به بیمار، فکر می کند زندگی چقدر شکننده است و این که او، چقدر به مرگ نزدیک است. به عبارت دیگر، ما به قدر کافی می دانیم که نباید خود را برای فردی که در مرکز دایره قرار گرفته، تخلیه کنیم. تئوری حلقه ها، صرفاً  توضیح یک بینش و متمرکز  ساختن آن است. نه تنها از تخلیه به سمت فرد در مرکز دایره اجتناب کنید؛ بلکه از تخلیۀ خود برای هر فردی که در دایره های کوچکتر از شما قرار دارد هم پرهیز کنید.

به خاطر داشته باشید شما می توانید هرچه دلتان می خواهد بگویید؛ فقط به شرطی که با کسی حرف بزنید که در دایرۀ بزرگتر از شما قرار دارد.

البته نگران نباشید. هر کسی به نوبت، در مرکز دایره قرار خواهد گرفت. از همین حالا، می توانید شمارش معکوس خود را شروع کنید.  

منبع : http://www.northtexasumc.org/2016/04/how-not-to-say-the-wrong-thing-in-death-illness-divorce-and-other-crises

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

بیشتر

ده نکته ای که مدیران موفق می دانند.

همۀ ما این جمله را شنیده ایم:” افراد از شغل بد کناره گیری نمی کنند؛ آنها مدیران بد را ترک می کنند. ” مدیران خوب، افراد را به سمت ارتقاء پیش می برند. آنها در کارمندان خود، جنبه هایی بیش از چیزی که خودشان در خود می بینند، دیده و اجازه می دهند تا آن توانمندی ها به منصۀ ظهور برسد.

اما واقعاً یک مدیر خوب چگونه است؟

  1. یک مدیر خوب، اطلاعات را به اشتراک می گذارد. بعضی از مدیران فکر می کنند جزیی ترین اطلاعاتی که در اختیار کارکنان خود می گذارند، از قدرت و اختیار آنان می کاهد. در حقیقت عکس این ماجرا حقیقت دارد. مدیران موفق می دانند که سهیم شدن اطلاعات، توانمندی کارکنان آنان را افزایش می دهد.
  2. یک مدیر موفق یک گروه قوی را برای استخدام افراد به کار می گیرد. مدیران نابلد، هیچ فکری برای استخدام نداشته و تنها توجه شان به چگونگی ارائۀ فرد داوطلب است. مدیران موفق می دانند که کارکنان کنونی آنان باید هر روز  با فرد جدید کار کنند و این نیازمند یک گروه جامع نگر است.
  3. یک مدیر موفق منتظر است و پیروزی را جشن می گیرد. مدیران موفق نمی گویند :” چرا من باید برای کاری که وظیفۀ شما است، پاداش بدهم؟ ” آنها به دنبال دلیل برای پاداش دادن به کارکنان خود هستند؛ چه پنهان و چه آشکار. آنها به جای این که هر فردی را به پروژه یا زمان بندی بعدی هدایت کنند برای هر نقطۀ عطفی جشن می گیرند.
  4. یک مدیر موفق برای زمان شما ارزش قائل است. مدیران موفق این احساس را به شما منتقل نمی کنند که وقت آنها ارزشمندتر از وقت شماست. آنها شما را در جلسات منتظر باقی نمی گذارند و شما را سر کار نمی گذارند
  5. یک مدیر موفق همدلی را می داند. مدیران نابلد کارکنان خود را از منظر این که چگونه آنها روی او اثر می گذارند می بیند. اگر کارکنانش کارشان را عالی انجام دهند، آنها خوب هستند. اگر کارکنان کارشان را ضعیف انجام دهند، آنها را به نظر بد می رسند. از طرف دیگر مدیران موفق کارکنانشان را چیزی بیش از انتظارات خود آنها می بینند. آنها بلدند تا به درون پوست کارکنان خود فرو رفته و دیدگاه آنها را درک کنند. آنها کارمندان خود را به عنوان یک انسان دیده و به همین شیوه نیز با آنها رفتار می کنند.
  6. یک مدیر موفق پاسخگو است. مدیران نابلد سریعاً انگشت اتهام خود را روی چیزی می گذارند که به نظرشان اشتباه بوده است. مدیران موفق می دانند که قسمت بزرگی از کار آنان پاسخگویی برای کارآیی کارکنانشان  است. آنها می دانند که این فقط از طریق پذیرش نقش مدیریتی آنان امکان پذیر است. این به معنی این نیست که آنان بازخوردی از گروه خود برای چیزی که اشتباه بوده، نمی خواهند. بلکه به معنی این است که آنان شکست را فقط برای کارکنان ندیده و  شکست مدیریتی هم دیده شده و سعی در اصلاح سریع آن دارند.

7. یک مدیر موفق از شما تشکر می کند. مدیران نابلد فکر می کنند که کارکنان آنها کاری را انجام می دهند که برای آن استخدام شده اند. به هرحال به کارکنان پول پرداخت می شود. اما مدیران موفق به سابقۀ کاری کارکنان خود به عنوان یک معامله نگاه کرده و می فهمند که افراد قسمت بزرگی از وجود خود را در کاری که برای آنها انجام داده اند گذاشته اند. آنها از شما تشکر می کنند، حتی اگر کاری که انجام داده اید ” بخشی از وظایف شما بوده است. ”

8. مدیران موفق فراموش نمی کنند که مردم در بیرون از کار هم زندگی می کنند. مدیران نابلد افراد را تک بعدی می بینند : آنها کارشان را انجام می دهند و مدیر دیگر نگران آنها نیست تا روز بعد که دوباره بیایند. مدیران موفق از آن سو، هرگز فراموش نمی کنند که کار یکی از جنبه های زندگی کارکنان آنها است. آنها هرگز فراموش نمی کنند که کارکنانشان فامیل، دوست، سرگرمی و دیگر علاقه ها و تعهدهایی در خارج از محل کار دارند و آنها به حریم زندگی واقعی کارکنان با سؤال های نامناسب خود تجاوز نمی کنند.

9. یک مدیر موفق مهارت ارتباطی را خوب بلد است. به نظر می رسد که بعضی مدیران از دادن جواب مستقیم طفره می روند. آنها نمی خواهند چیزی بگویند که بعداً  آنها را  پاسخگو  کند. برخی از مدیران فقط نمی خواهند که با توضیحات واضح و پاسخ های شفاف اذیت شوند. مدیران موفق می گویند که چه منظوری داشته و چه می خواهند بگویند. آنها واضح و شفاف حرف می زنند تا مردم مجبور نباشند حرف های نگفتۀ آنان را حدس بزنند.

10. یک مدیر موفق رهبران را خلق می کند. آیا تاکنون متوجه شده اید که همه ترفیع ها  از طرف مدیریت می آید؟ این تصادفی نیست. مدیران موفق، بخش های خوب کارکنان خود را بیرون می کشند. آنها برای توانمندی کارکنان خود الهام بخش، مربی و حمایتگر بوده و هرزمان کارکنان برای چالش جدیدی آماده باشند، با خوشحالی آنها را به سوی چالش می فرستند.

اگر شما یک مدیر هستید، آیا  ارتباط شما با کارکنانتان همین طور است؟  اگر اینگونه نیست، شما فقط پول، انرژی و بهره وری خود را تلف می کنید و احتمالاً کارکنان خوبی را از دست خواهید داد.

منبع : http://www.huffingtonpost.com/dr-travis-bradberry/10-things-great-bosses-do

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

شش مهارت برای مدیریت کشمکش

مدیریت صحیح تمام کشمکش ها ، نیازمند یادگیری شش مهارت زیر است :

  1. شروعی آرام
  2. پذیرفتن تاثیر
  3. ترمیم های مؤثر در طول مشاجره
  4. تنش زدایی
  5. تسکین روانی خویش و طرف مقابل
  6. سازش
  • شروع آرام به این معنی است که چگونه صحبت را آغاز کرده ؛ و موضوع را مطرح می کنید. این مرحله معمولاً سه دقیقه اول را شامل می شود و نقش حیاتی در حل مشکلات دارد.
  • شکایت خود را بگویید اما طرف مقابل را سرزنش نکنید. مواجهۀ او با سرزنش و انتقاد اصلاً موثر نخواهد بود. چیزی که اهمیت دارد چگونه مطرح کردن قضیه است.
  • در عبارات خود به جای ” تو ” ، از ” من ” استفاده کنید. وقتی جمله خود را با ” من ” شروع می کنید ، کمتر تهاجمی بوده ؛ و بنابراین طرف مقابل کمتر حالت تدافعی به خود می گیرد.
  • تمرکز خود را روی احساس خود بگذارید نه روی متهم ساختن طرف مقابل ! اینگونه هر دو طرف احساس می کنند که صحبت هایشان شنیده و درک می شود.
  • اتفاق را توصیف کنید ولی ارزیابی یا قضاوت نکنید. به جای سرزنش یا محکوم کردن ، خیلی ساده چیزی را که شما در موقعیت دیده اید بیان کنید. حتی اگر در نهایت خشم باشید ، کنترل خویشتن می تواند در انتها به شما کمک کند.
  • واضح حرف بزنید. مهم نیست چه قدر  با یکدیگر زندگی کرده یا چه میزان یکدیگر را می شناسید ؛ شما قادر به ذهن خوانی هم نیستید.
  • احترام و قدرشناسی را فراموش نکنید. کشمکشی که در آن هستید ، باعث نمی شود تا احترام و  علاقه متقابل را از بین ببرید. عبارت هایی نظیر ” لطفاً ” و ” من قدردان تو هستم  وقتی که … ” برای حفظ عواطف و دلگرمی بین شما کمک مؤثری می کنند ، حتی اگر میان مشاجره ای سخت قرار داشته باشید. اتفاقاً همین زمان ها است که شما بیشتر به این دلگرمی نیاز دارید.
  • مسائل را روی هم تلنبار نکنید. همۀ ما این تجربه ها را داریم : فرسوده و درهم شکسته ؛ با احساس غرق شدن در دریایی از مشکلات ! در این وضعیت هر مسئله ای به مشکل بعدی منتهی شده و ناگهان ما خود را در برابر کوهی از مشکلات می بینیم. معمولاً در این وضعیت گفت و گوهای ما ارتباطی به طرف مقابل ما ندارد.  هر یک از ما زیر فشار عواطف هیجانی خود ، قادر به رسیدن به راه حل مؤثری نیستند. همانطور که همه می دانیم ، اگر لباس های کثیف را مرتباً نشوییم ؛ با کوهی از لباس چرک مواجه خواهیم شد. منتظر نمانید تا موضوعی را با طرف مقابل خود مطرح کنید، و بدانید که گفت و گو دربارۀ کشمکش میان خود ، بسیار مؤثرتر خواهد بود. نگذارید تا وضعیت وخیم تر شود.

ترجمه : سیروس مهرشاهی

برگرفته از : https://www.gottman.com/blog/manage-conflict-the-six-skills

بیشتر

آیا می ترسید که “نه” بگویید؟

آره ! …  نه ! …  یعنی منظورم اینه : شاید….  خب باشه.

آیا شما هم آرزو دارید  بدون احساس گناه بتوانید نه بگویید؟ بدون احساس این که شما مسئول پایین آوردن روحیۀ دیگری بوده اید؟ بیشتر  ما با ناامید کردن دیگران  به وسیلۀ نه گفتن مان،  مسئله داریم. همزمان دو واژۀ  ن ه می توانند موجب رهایی  ما  شوند.

اگر شما یک وضعیت مزمن را مدیریت می کنید؛  توانایی نه گفتن یک مهارت قدرتمند  است که می تواند به شما در نهایت  زمان و انرژی هدیه دهد که آن را برای  سلامتی خود خرج کنید.  با رد کردن انجام کارهایی که حقیقتاً برای آنها زمان ندارید، می توانید به خودتان فضایی برای آسودگی  بدهید و  بتوانید  قرارهای پزشکی، درمان ها و مراقبت از خودتان را  به طور کلی،  در اوج نگه دارید. نه گفتن با تمرین،  راحت تر می شود.

راه های مختلفی برای نه گفتن  و گذاشتن حدود و حریم برای دوستان و خانواده وجود دارد که در عین حال  احساس سختی نداشته باشید. چگونه به دیگران نه می گویید؟ آیا مستقیماً این کار را انجام می دهید؟ یا  آرام آرام می گویید؟

اینجا  شش تمرین برای گفتن ” نه ” به شیوه ای است که فضایی برای خودتان خلق کنید :

  • نه خویش را بشناسید : مشخص کنید چه چیزی برای شما بیشتر اهمیت دارد و چه چیزی کمتر. پیش از این که بتوانید نه بگویید باید چیزی را که می خواهید به آن نه بگویید؛ کاملاً  برایتان وضوح داشته باشد.
  • قدردان باشید:  افرادی که از شما درخواستی دارند، قصد توهین ندارند. آنها از شما کمک می خواهند چون به شما اعتماد دارند و باور دارند که شما می توانید از عهدۀ کار برآیید. بنابراین از آنها برای این فکرشان؛  تشکر کنید. نگران نباشید. با قدردانی کردن، نیازی نیست بله بگویید.
  • به تقاضانه بگویید نه به فرد:  شما فرد درخواست کننده را رد نمی کنید، فقط درخواست او را اجابت نمی کنید. پس این مسئله را واضح کنید.  بگذارید او بداند که شما به شخص او احترام می گذارید. ممکن است کاری را که او انجام می دهد تحسین کنید یا مهربانی او را درک کنید. با متانت و مهربانی،  ارتباط برقرار کنید؛  به شیوه ای که او درک کند که او را رد نمی کنید.
  • توضیح دهید: دلیل خود را برای نه گفتن توضیح دهید. بیماری یا تشنج یا شلوغی کارهای خود را  صادقانه  ابراز کنید.
  • همچنان که آنها اصرار می کنند، شما قاطع باشید:  بعضی از افراد به راحتی ناامید نمی شوند. این امتیاز آنها است. ولی بدون هیچ خشونتی، به خودتان اجازه دهید که به اندازۀ آنها،  شما هم قاطعیت داشته باشید. آنها برای  شما به همین دلیل،  احترام قائل خواهند شد.
  • تمرین کنید:  موقعیت های کم خطر و راحت تر را انتخاب کنید تا در آنها نه بگویید. وقتی به شما یک دسر تعارف می شود، نه بگویید. اگر کسی تلاش کرد به شما در خیابان چیزی بفروشد، نه بگویید. به اتاقتان بروید و در را ببندید و ده بار بلند نه بگویید. 

به یاد داشته باشید در موقعیت هایی کهنه می گویید؛ در واقع به فرصت مراقبت از خود، بله می گویید.

بیشتر

همسر عزیزم، من همان دختری نیستم که با او ازدواج کردی!

شوهر عزیزم،

متأسفم.

متأسفم که در چهار سال و نیم گذشته از تو غفلت کردم. متأسفم که نیازهای تو در اولویت دوم قرار داشت. به تو اطمینان می دهم که هنوز هم یکی از اولویت های مهم من هستی؛ اگرچه در رأس، قرار نداری.

می دانم که نیازهایی داری؛ خواسته هایی، آرزوهایی و تمایلاتی. می دانم که از عذرخواهی هایم برای خسته بودنم، خسته شدی. از این که وقتی می خواهی در آغوشم بگیری، خمیازه می کشم. باور کن آرزو داشتم همان انرژی پنج سال پیش را می داشتم. حتی دلم می خواست انرژی دو هفته پیش را داشتم که لباس ها را می شستم، تا می کردم و کنار می گذاشتم. البته تو این کارها  را ندیدی چون آن وقت، اجازه داده بودم تو کمی بیشتر بخوابی.

می دانم که بعضی روزها، ما مثل دو شریک کاری به نظر می رسیم که کنار هم هستیم. راست می گویی. گاهی روزها – شاید هم هفته ها – همین طور پیش می رود. ولی مطمئن باش من بهترین چیزها را برای ازدواجمان می خواهم . چون ما دوتایی به شکل غریبی با هم خوبیم.

مشکل اینجاست که زندگی من، مغزم و بدنم، درگیر مادر شدن برای دو پسری شده، که دقیقاً شبیه تو هستند. حتی بعد از این که به نظر می آید آنها خوابیده اند و ما نشسته ایم تا فیلم ببینیم؛ مغز من، هنوز فرمان مادر بودن را صادر می کند.

دارم برای فردا فکر می کنم، دارم برای ده سال بعد برنامه ریزی می کنم. دارم به آماده بودن لباس های تو برای فردا فکر می کنم.  نگران پول، شیر و قرارهای مهم هستم. آیا شیر کافی در خانه داریم؟ نمی توانم حالت مادر بودن خود را خاموش کنم. الان، اینطوری هستم. آدمی که از نظر جسمی، ذهنی و عاطفی خسته است.

نمی خواهم فکر کنی که اهمیتت مثل سابق نیست. من نمی توانم در این زندگی بدون تو بمانم و این را هم نمی خواهم. اما واقعیت این است که تو خودت می توانی کارهایت را، خودت انجام دهی. تو می توانی رأی دهی؛ پس می توانی ظرف نهارت را هم آماده کنی. تو قادری رانندگی کنی؛ پس می توانی یک قرار پزشکی را هم هماهنگ کنی.

وقتی از سر کار به خانه بر می گردی، متأسفانه بدترین وضعیت مرا می بینی. من به فرزندانمان، بهترین ها را می دهم. اما یک راز کوچک: گاهی اوقات، فقط در بعضی روزها، این بهترین حالت من نیست. فقط گاهی اوقات !

من نمی توانم دربارۀ سلامت تو، سلامت فرزندانمان و سلامت خودم نگران نباشم. فکر می کنی این میان، چه کسی نادیده گرفته می شود؟ مطمئناً تو نیستی. بچه هایمان هم نیستند. وقتی می گویم حالم خوب نیست، یا وقتی می گویم نخوابیده ام، به خاطر این است که از خودم مراقبت نکرده ام.

بله؛ تو به من می گویی دکتر برو ! خوب غذا بخور ! بیشتر آب بنوش ! ولی من، آخرین اولویت خودم هستم. می دانم باید تغییر کنم و شکایتی هم ندارم. فقط توضیح می دهم که گاهی اوقات لازم است کسی چیزی را بدهد و هیچکسی نیست تا آن را انجام دهد؛ من آخرین کسی هستم که آن کار را می کنم.

من نگران قطع تنفس تو در خواب، زانودردت و حساسیت هایت هستم. من نگراش جوش های پسر کوچکمان و خرناس پسر بزرگمان ، که تازه شروع شده؛ هستم. من نگران لباس های جدید برای بچه ها و هزینه های آن هم هستم.

وقتی دربارۀ همۀ این ها فکر می کنم، همزمان نگرانِ آبِ آلودۀ ماهی های پسرانمان هم می شوم، که باید عوض شود. در حال اضافه کردن به لیست وظایف بی انتهای خود هستم و سعی می کنم بخوابم. این تقصیر تو نیست. تو را برایش سرزنش نمی کنم و نمی خواهم  متفاوت تر باشی.

تو خیلی کارهای فوق معمولی برای خانواده مان انجام می دهی. بیشتر از هرکسی که می شناسم کار می کنی. از همه مان ، و خود من، بیشتر از هر کس دیگری، مراقبت می کنی. هربار که می بینم به کسی بدون هیچ چشمداشتی، کمک می کنی؛ بیشتر عاشقت می شوم. تو مهربان ترین و دوست داشتنی ترین پدر، برای بچه هایمان هستی و فقط به همین خاطر است  که آنها، بعد از رفتن تو به سر کار، گریه می کنند. البته این موضوع، کمی اذیت کننده هست؛ ولی وقتی فکر می کنم تو، الگوی آنها در زندگیشان خواهی شد؛ قلبم از غرور و عشق پر می شود.

عزیزم، من دیگر آن دختر پرشوری که 11 سال پیش با تو ازدواج کرد، نیستم. من تغییر کرده ام. امروز، من یک زن، یک مادر، یک نگهبان خانه، یک میزبان برای مهمان ها و یک مسئول خرید هستم. در آشپزخانه، یک سرآشپزم. نگهبان خانه هستم؛ اگرچه خیلی هم نمی توانم آن را خوب نگه دارم. هماهنگ کنندۀ مراسم و کتابدار هستم. پرستار روز و شب هستم.

قصد ندارم  هیچکدامشان را تغییر دهم. نوع دیگری از زندگی را هم نمی خواهم. من، عاشق تو و عاشق زندگی ای که با هم ساختیم، هستم. اما دیگر آن دختر پراز شوق  و شوری، که هر لحظه آغوش تو را می خواست ، نیستم. من اکنون یک مادرم!  و این، همۀ زندگی من است.

عاشق همیشگی ات

همسرت

https://www.parent.co/dear-husband-im-not-the-person-you-married/

مترجم : فاطمه عباسی سیر  

بیشتر