آرشیو زندگی با صرع

نگرش منفی « شکنندگی هیجانی » در افراد مبتلا به صرع

این یک باور عمومی است که افراد مبتلا به صرع، قادر نیستند از پس هیجان های شدید برآیند و حساس تر از دیگران هستند. بهترین مثال برای این باور نادرست، این جمله است : « فشارهای عصبی موجب ایجاد تشنج می شوند. »

 والدین همیشه سعی می کنند تا استرس را در زندگی فرزندان خود کنترل کرده و تا حد امکان از آن پرهیز می کنند. شدت نیاز والدین به مراقبت از فرزندشان، با همان مفهوم «اختلال غیر قابل پیش بینی» مرتبط است. من نام این تلاش برای اجتناب از برخورد با استرس را « سندرم پوست تخم مرغی» گذاشته ام. والدین و بقیۀ افراد در خانواده، فکر می کنند که در اطراف فرد مبتلا به صرع، روی پوست تخم مرغ راه می روند.

از هر گونه تعارض در خانواده یا محدودیتی که ممکن است استرس ایجاد کند؛ پرهیز می شود. والدین اجازه نمی دهند کودکشان با کودکی که در حین بازی دعوا می کند، بازی کند. این حالت سبب می شود تا کودک، فرصت های یادگیری چگونگی مواجهه با افراد سخت را از دست بدهد. والدین به کودک اجازه نمی دهند که پروژه های سخت را در مدرسه انجام دهد. این هم سبب می شود تا کودک فرصت های یادگیری و به دست آوردن مهارت های جدید را از دست بدهد.

مشکلی که در «سندرم پوست تخم مرغی» وجود دارد این است که استرس، جزئی از زندگی معمولی هر فرد است و تعارض، قسمتی از زندگی خانوادگی است. اگر کودک شما، زمانی که هنوز بچه است؛ یاد نگیرد که چگونه در این موقعیت ها، استرس خود را مدیریت کند؛‌ وقتی بزرگ شد، در حجم استرس ها، غرق خواهد شد. تلاش های والدین برای مراقبت ، بدون هیچ کلامی به او می آموزد که او، قادر به مدیریت استرس نیست. این محافظت، مانع یادگیری مهارت های تطابق در او می شود. بدون این مهارت ها، تصویر ذهنی که کودک از خویش می آموزد، تصویری از بی کفایتی خود است. ناتوانی در صرع، آموختنی است و یاد داده می شود.

حقیقت این است که کودک مبتلا به صرع، به مهارت های مدیریت استرس، بیش از حد متوسط، نیاز  دارد. داشتن تشنج ها و مقابله با نگرش های منفی، به چالش های زندگی او، اضافه می شوند. اطمینان پیدا کنید که او قدرت بیشتری برای این افزایش حجم کار دارد. جلوی استرس طبیعی در زندگی فرزندتان را نگیرید، که البته شامل استرس تشنج ها هم می شود. به جای آن، تمرکزتان را روی آموزش شیوه های سازگاری و مدیریت استرس به او قرار دهید. این موقعیت ها زیاد هستند:

اگر یک موقعیت خاص ( مثل دوست پیدا کردن )‌یا موضوع خاص ( مثل یک جدایی درازمدت ) برای کودک شما پر از استرس است؛ به او مهارت های لازم را آموزش دهید تا بتواند از این موقعیت ها، با موفقیت عبور کند. اطمینان داشته باشید که فرزندتان از نظر فیزیکی، فعال است و مرتب ورزش می کند. ورزش، اضطراب و افسردگی را کاهش می دهد و منافعی هم برای آستانۀ تشنج ها دارد. ورزش با یک تیم ورزشی، به یادگیری مهارت های اجتماعی، مهارت های فیزیکی و روحیۀ ورزشکاری کمک می کند. علائق و سرگرمی هایی که کودک از آنها لذت می برد و برای ساختن نیاز به تلاش دارد، اعتماد به نفس فرزندتان را بالا برده و به او کمک می کند تا توانمندی های منحصر به فرد خود را بشناسد.

کودکان در خانواده و گروه های اجتماعی نقش هایی دارند. آنها نیاز دارند تا انتظارات اجتماعی برای نظم و هماهنگی را محقق کنند. معمولاً والدین خیلی مایل نیستند که کودک مبتلا به صرع خود را با همین استانداردهایی که برای دیگر کودکان اجرا می شود، درگیر کنند. فشارهای ناآگاهانۀ زیادی روی والدین وجود دارد که سبب می شود تا آنها، انتظارهای خود را از کودک مبتلا به صرع کم کنند. باورهای نادرستی که می گوید این کودک قادر به مدیریت نیست و این استرس موجب تشنج او می شود. والدین، اغلب احساس گناه دارند از این که کودکشان لازم است سخت تر از دیگران تلاش کند تا بتواند به همان استانداردها برسد. این باورهای نادرست با انتظارات ناچیز والدین از کودک، به عملکرد او در آینده خیانت خواهد کرد.

اگر والدین ناامید شوند و کودک هم از رفتارهای استاندارد ( نظم ) و مسئولیت ها ( وظایف و هماهنگی ها ) معذور شود؛ کودک در آینده قادر نخواهد بود نقشی را در یک شغل یا در یک خانواده به عنوان یک بزرگسال ایفا کند.

ناتوانی در صرع، آموختنی است.  

دکتر رابرت جی میتان

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

نگرش منفی دربارۀ صرع : ” افراد مبتلا به صرع، نمی توانند تنها بمانند. “

بزرگترین مانع موفقیت در استقلال فردی افراد مبتلا به صرع، غیر قابل پیش بینی بودن تشنج  برای والدین آنهاست، که منجر به اختلال اضطرابی در والدین می شود. ترسی که در مقاله های گذشته به آنها اشاره کردیم، نقش بزرگی در این باور نادرست، ایفا می کند. والدین فکر می کنند اگر فرزندشان را در تمام 24 ساعت شبانه روز کنترل نکنند، اتفاق خیلی بدی برای او افتاده و این باعث می شود تا والدین از این مسئله وحشت کنند .

جانی مجبور است تمام روز در خانه بماند تا والدینش نگران نشوند. هزینۀ این کار خیلی گران تمام می شود : او فرصت یادگیری مهارت های اجتماعی را از دست می دهد و روی اعتماد به نفسش تأثیر می گذارد. جهان به شرطی برای او  امن است  که در خانه بماند.

عقیده ای وجود دارد مبنی بر این که افراد مبتلا به صرع نیاز دارند همیشه کسی اطرافشان باشد تا در امان بمانند. چه راه قدرتمندی برای آموزش ترس به یک کودک!

وقتی کودک در خانه ، برای مدتی  کاملاً  تنها است، تأکید بر این که همه چیز  به سادگی قابل انجام است  و  یک تماس ” آیا تو خوبی؟“؛ می تواند  مهمترین گام برای آموزش نترسیدن به او باشد.

من از والدینی که به من مراجعه می کردند و اصرار داشتند که کنار کودکشان بخوابند، حتی زمانی که او دیگر نوجوان شده بود، خسته شدم. چقدر برای خودتان طبیعی بود که در زمان کودکی تان با مادرتان در یک تخت بخوابید؟ با گذشت زمان، آن کودک، تبدیل به  یک فرد بزرگسال می شود و دیگر هرگز خانه را ترک نمی کند؛ در حالی که تمام شانس های خود را از دست می دهد. درس به زبان نیامده این است :  خیلی خطرناک است که تو تنها باشی؛ و این درس شب به شب تکرار می شود. ( و احتمالاً روز از پس روز )؛ و اینگونه می شود که او دیگر قادر نیست به شکلی مستقل زندگی کند. ترسی که یاد داده می شود خیلی عظیم است. {  ناتوانی در صرع، یک ناتوانی آموختنی است.}

لازم است نگرانی والدین برای خودشان باشد. آنها نمی توانند به خاطر ترس هایشان، موجب  شوند که کنترل زندگی کودکشان را در دست بگیرند. برای اطمینان از این که ما به عنوان والدین، می توانیم به تنهایی و بدون بچه هایمان که هنوز با ما زندگی می کنند؛ از بازنشستگی خودمان لذت ببریم ؛ نیاز است تا نقش فعالی برای ایجاد استقلال و راحتی کودکانمان در تنهایی شان داشته باشیم.

برای رسیدن به این نقطه، باید بگذاریم برویم. تمام بچه ها در معرض خطر هستند، اما  نیاز است تا بدانیم که ما قدرت جادویی برای جلوگیری از اتفاق های بد را نداریم. دوم اینکه  نیاز است تا درک کنیم که ما در حال رنج کشیدن از یک اختلال غیر قابل پیش بینی هستیم؛ و بیشترین چیزی که ما را نگران می سازد برایمان همان قدر  شانس وقوع دارد که گرفتن جایزۀ نوبل.

سوم نیاز است تا فعالانه کودکمان را تشویق کنیم که زمان هایی را تنها بماند و زمان هایی دور از خانه باشد. می توانیم با آموزش دوستانمان که چگونه تشنج را مدیریت کنند؛ این زمان ها را برای خودمان آسانتر  کنیم. این شکلی می دانیم که فرزندمان در بین افراد خوبی است و همچنین او هم می داند که امنیت دارد. دیدار از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها، شب پیش آنها ماندن، شرکت در اردوها و … همه می توانند قسمتی از زندگی فرزند ما باشند. هر چه کودکمان بزرگتر می شود، زمان دور ماندن از خانه را برایش بیشتر کنیم تا با  توسعۀ مهارت های اجتماعی ، به  تدریج یادگیری در او شکل بگیرد و مطمئن باشد که به راحتی می تواند از خانه جدا شده و به دانشگاه یا در زمان مناسب به خانۀ خودش برود.

دکتر رابرت جی میتان

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

پرسش هایی دربارۀ صرع و مدرسه

  • من هنوز به مدرسۀ فرزندم دربارۀ صرع او چیزی نگفته ام…. آیا اصلاً این کار لازم است؟

بله. گفتن این موضوع به اولیاء مدرسه، برای فرزند شما بهتر است؛ چرا که آنها در هنگام بروز احتمالی تشنج، می دانند چه اقدام هایی بهتر است انجام دهند. از طرف دیگر ممکن است وقوع تشنج در فرزند شما در مدرسه، سوءتعبیر شود یا حتی کمک های اولیۀ نادرست برای او انجام شود. نیازی نیست همۀ کارکنان مدرسه در مورد این وضعیت اطلاع داشته باشند؛ ولی کارکنان اصلی مثل معاون یا معلم های مربوطه، حتماً لازم است در جریان قرار بگیرند.

  • من به مدرسه گفته ام فرزندم صرع دارد؛ ولی آنها هنوز به اندازۀ کافی در مورد نوع صرع او نمی دانند.

اطلاعات لازم در مورد نوع خاص صرع فرزندتان را به اولیاء مدرسه بدهید. صرع در هر فردی متفاوت است؛ بنابراین کارکنان مدرسه نیاز دارند بدانند چه نوع تشنجی ممکن است بروز کند و چه اقداماتی لازم است آنها انجام دهند. کمک به کودکی که تشنج ابسانس را تجربه می کند با کمک به کودکی که تشنج تونیک کلونیک را تجربه می کند با هم فرق می کند و البته هردوی این تشنج ها، با تشنج موضعی پیچیده متفاوت هستند. مدرسه ممکن است تجربه ای از کودکان با انواع دیگر صرع داشته باشد یا هیچ تجربه ای در این زمینه نداشته باشند. بهترین روش برای اطمینان از درک موقعیت فرزندتان، ملاقات حضوری با معاون مدرسه و گفت وگو با او است. انجمن صرع ایران می تواند در این زمینه به شما کمک کند و آموزش صرع را برای معلمان و دانش آموزان در هر زمانی که امکانش باشد، فراهم سازد.

  • اگر تشنج های کودک من فقط در خواب اتفاق بیفتد، آیا باز هم لازم است به مدرسه اطلاع دهم؟

بله. گاهی اوقات تشنج های زمان خواب، می تواند هوشیاری فرزند شما در مدرسه یا میزان انرژی او را در طول روز کاهش دهد. اطلاع داشتن مدرسه از این جهت بهتر است که می توانند موقعیت فرزند شما را در نظر بگیرند. همچنین اگر سفرهای شبانه برای تورهای مدرسه ترتیب داده شود، لازم است حتماً در جریان قرار بگیرند.

  • تشنج های کودک من کاملاً کنترل شده است. آیا لازم است مدرسه در جریان قرار بگیرد؟

بله. در صورت وقوع احتمالی تشنج ها ، لازم است کارکنان مدرسه بدانند چه اتفاقی می افتد و آنها چه کاری لازم است انجام دهند. همچنین معاون مدرسه می تواند در مورد هرگونه مسائل مربوط به یادگیری یا رفتاری که ممکن است مرتبط با صرع باشد یا نیاز به درمان و مداخله داشته باشد، مطلع باشد.

  • آیا استرس امتحان ها، یکی از عوامل تحریک کنندۀ تشنج ها است؟

این مورد می تواند برای بیشتر دانش آموزان مبتلا به صرع اتفاق بیفتد. بهتر است در مورد روش های کاهش استرس مانند ریلکسیشن و ذهن آگاهی فکر کنیم و به ویژه در زمان امتحان ها از این روش ها استفاده کنیم. این مهارت ها برای تمام زندگی مفید هستند. ممکن است کلاس هایی در اطراف محل زندگی شما باشند که این مهارت ها را یاد بدهند.

  • اگر کودک من در مدرسه با قلدری مواجه شد، چه کار کنم؟

متأسفانه قلدری و زورگویی بین دانش آموزان رواج دارد. این موضوع برای اعتماد به نفس کودک، بسیار آسیب زننده بوده و ممکن است منجر به ایجاد تنش در کودک مبتلا به صرع شده و تشنج های او را بیشتر کند. در مورد سیاست های مدرسه در این موضوع بپرسید و با معلم یا معاون های مدرسه دربارۀ دغدغه های خود گفت وگو کنید. 

بیشتر

صرع در قرارهای عاشقانه

قرارهای عاشقانه، ممکن است در زندگی هر جوانی به صورت طبیعی پیش بیاید و البته خیلی هم راحت نیست. رفتن به اولین قرار عاشقانه، می تواند در بهترین شرایط، پراسترس باشد؛ حالا به آن صرع را هم اضافه کنید.

سؤالی که اغلب افراد نگران آن هستند، این است که چه زمانی به طرف مقابل خود بگویند که صرع دارند. قطعاً خیلی بهتر است که شما با هر کسی که قرار عاشقانه می گذارید، دربارۀ صرع خود، همانگونه که در مورد چیزهایی که برایتان اهمیت دارند، بگویید. با این حال خوب است قبل از به میان آوردن مسئله ای چنین شخصی، کمی صبر کنید تا با فرد مقابل احساس راحتی پیدا کنید.

هر رابطه ای به زمان خاص خود، نیاز دارد و فشار مسائل پیش از آمادگی تان، اصلاً ایدۀ خوبی نیست.  بعضی از افراد ترجیح می دهند ابتدا واکنش فرد مقابل را در مورد صرع ببینند. این می تواند کار را راحت تر کند. به عنوان با این سؤال : چه کسانی را می شناسی که صرع داشته باشند؟ و ببینند فرد مقابل چه واکنشی نشان می دهد.

با این حال بهتر است صبر کنید تا آن قدر احساس راحتی داشته باشید که بتوانید خود را کاملاً ابراز کرده و گفت وگویی صادقانه داشته باشید. توانایی پرسیدن سؤال ها و سهیم شدن احساس هایتان با هم در هر زمینه ای از جمله صرع، می تواند رابطه تان را قوی تر سازد.

  • اگر تشنج های من هنوز کنترل نشده باشند، چه ؟

البته اگر تشنج های شما هنوز به خوبی کنترل نشده است، بهتر است قبل از اینکه تشنج اتفاق بیفتد، زودتر دربارۀ صرع، گفت و گو کرده باشید.

احتمالاً این گفت وگو ممکن است کمی ناشیانه باشد ولی مطمئناً خیلی بهتر از زمانی است که بروز تشنج در اولین قرارتان با یک دوست تازه یا عشق آینده، یک موقعیت دشوار برایتان ایجاد کند.

اگرچه گفتن صرع به دیگران با تلفن یا ایمیل یا به صورت مجازی، ممکن است به نظر راحت تر باشد؛ ولی چنین محاورۀ‌ جدی، بهتر است چهره به چهره انجام شود. اگرچه شما نگران می شوید که گفت وگو، شکل ناراحتی به خودش بگیرد؛ اما می توانید هر چه در چهرۀ فرد مقابل اتفاق می افتد را ببینید و به آن واکنش نشان دهید. از طرف دیگر، شاید بهتر باشد صبر کنید و لحظۀ مناسب را پیدا کنید تا به صرع خود اشاره کنید؛ به جای این که از آن فرار کنید. هرچه قدر شما با فرد مقابل راحت تر باشید؛ گفت وگو راحت تر پیش خواهد رفت.

  • ترس از عدم پذیرش و رد شدن را چگونه مدیریت کنم؟

البته هر زمانی که شما با یک نفر دیگر، قراری دو نفره می گذارید؛ ترس از رد شدن وجود دارد. هرکسی نگران توافق های بعدی است. بعضی از افراد نگرانی زیادی دارند و به همین دلیل هرگز از طرف مقابل خود هیچ سؤالی نمی پرسند. به علاوه هر اخم طبیعی، ممکن است هزار جور تفسیر شود : مدل موهای مرا دوست دارد؟ نکنه جوش مرا دید؟ خنده ام بلند بود؟ رنگ لباس هایم خیلی روشن است؟

افراد مبتلا به صرع هم نگران این هستند که به دلیل وضعیت خود، کنار گذاشته شوند؛ که متأسفانه گاهی اتفاق می افتد.

گاهی افرادی که دربارۀ صرع هیچ چیزی نمی دانند، می ترسند؛ دقیقاً شبیه وحشت از مواجهه با یک چیز‌ ناشناخته. به هرحال با صبوری و فرصت، هرکسی می تواند یاد بگیرد که صرع ماجرایی وحشتناک نیست. چگونگی درک آنها و احساسشان نسبت به صرع، بازتاب درک و احساس فردی است که به آنها دربارۀ صرع آموزش می دهد.

هیچ کس از این که گاهی توسط دیگران پذیرفته نمی شود، فرار نمی کند. هرچیزی می تواند دلیل این رد شدن باشد مثل یک ویژگی شخصیتی، یک ویژگی جسمی که سبب می شود تا دیگری علاقه اش را از دست بدهد، یا حتی یک موقعیت اشتباه و بدشانسی. بیشتر وقت ها کسی که رد می کند، حتی نمی تواند برای خودش توضیح دهد که چرا فکر می کند طرف مقابل برای او مناسب نیست. گاهی اوقات حتی برای راحت تر کردن توضیح برای دوستانش، دلیلی می سازد که ممکن است علت واقعی نباشد.

بله؛ افراد دیگر ممکن است شما را به دلیل صرع رد کنند؛ ولی در بیشتر مواقع این، دلیل واقعی رد کردن آنها نیست. اگر هم باشد، فقط نشانه ای از یک سوءتفاهم و بی خبری است. با این همه گاهی اوقات، نگرانی داشتن برای رد شدن، می تواند باعث شود تا شما در ذهنتان، آن را در جاهایی ببینید که وجود خارجی ندارد. موقعیت برای شما خیلی راحت تر خواهد بود اگر طرف مقابلتان پیش از گفتن صرع خودتان، کمی دربارۀ آن بداند. در این موارد شما نیازی به توضیح زیاد ندارید یا نگران این نیستید که صرع، او را بی علاقه خواهد کرد.

هرچه که اتفاق بیفتد، حتی اگر موقعیت شما با شکست مواجه شود، صرع نباید مانع شما برای داشتن یک زندگی عاشقانه، کامل و البته پراسترس، مثل هر فرد دیگری شود.

بیشتر

درس هایی که من از صرعم، در کنسرت ها یاد گرفتم.

کنسرت ها یکی از بزرگترین بخش های زندگی، در دنیای ما هستند. در کنار این که موسیقی، یکی از بخش های پررنگ زندگی ما است، حضور در کنسرت ها، به من کمک می کند تا با وجود صرعم، درس های بزرگی در لحظه های سخت داشته باشم. امیدوارم این نکته ها، برای شما هم کمک کننده باشد :

  1. نگران نباشید ! راه سخت را پیدا کنید.

این جمله ممکن است به نظر خیلی تکراری بیاید و شما بارها آن را شنیده باشید. با این حال، من به آن ایمان دارم. اگر نگران چیزی باشید که ممکن است اتفاق بیفتد، از آن چه در حال حاضر اتفاق می افتد، نمی توانید لذت ببرید. اگر من در کنسرت، نگران بروز تشنج باشم، می دانم که هیچ لذتی از آن کنسرت نخواهم برد. ساده است : نگرانی کمتر، شادی بیشتر !

  • خودت باش! ادامه بده!

در کنسرت ها هزاران نفر از مردم می آیند؛ پس فقط خودت باش! هیچکس اهمیتی نمی دهد که تو چه می کنی؛ آواز می خوانی یا نه؛ همراهی می کنی یا نه. تو به کنسرت آمده ای تا با دوستانت خوش بگذرانی؛ پس سعی نکن خیلی  سخت بگیری. فقط همانی باش که هستی. مطمئن باش که کنسرت را بدون هیچ پشیمانی از کاری که نکرده ای ( یا کرده ای)، ترک نخواهی کرد. خودت باش و لذت ببر.

  • اینجا پر از همهمه است. از تو مراقبت می شود.

به خاطر داشته باشید اغلب شما در شهر محل زندگی خود و با دوستانتان به کنسرت می روید. درست؟ پس اگر تصادفاً تشنجی برایتان اتفاق بیفتد، دوستانی خواهند بود که از شما مراقبت کنند و آماده اند تا برای کمک به شما گام بردارند. البته همیشه یک ماشین اورژانس هم، آنجا آماده است تا به سرعت برسد. وقتی من با فامیل یا دوستانم به کنسرت می روم؛ هر اتفاقی که برایم بیفتد، خطری مرا تهدید نمی کند . فکر نکنید کسی اهمیت نمی دهد؛ چون آنها مراقب هستند. شما آنجا هستید تا خوش بگذرانید.

  • خودت را حمایت کن!

هزاران نفر در کنسرت هستند و تو یکی از بزرگترین چالش هایی را داری که بیشتر آنها ندارند. اجازه نده کسی زیر پوستت بخزد و احساس ناخوشایندی به تو بدهد. اگر کسی خواست انرژی تو را پایین بیاورد، فقط از او دور شو و یادت باشد که احتمالاً تو ، قدرت بیشتری از او داری. هر روز ما خودمان را با مقابله با صرع حمایت می کنیم و برنامه ای برای ناامید شدن به این زودی نداریم. نیازی نیست آدم ها در کنسرت، پیشینۀ ما را بدانند. پس بهترین کار ، نادیده گرفتن اکثر آنها است. به حمایت از خودت ادامه بده!

نوشته : Kyle Kieffer

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

دیگر برای صرع، مبارزی ساکت نخواهم بود.

هر روز پیش از آنکه از خانه خارج شوم، جیب هایم را بررسی می کنم : کلیدهایم و کیف پولم؛ تا مطمئن شوم که چیزهای ضروری را همراه خود دارم. وقتی بچه بودم، می دیدم والدین و بزرگترها همین کار را می کردند. همین طور قبل از رفتنم، کارت مخصوص صرع خود را کنترل می کنم. کارتی که به سینه ام آویزان کرده ام و آن را از روی لباسم لمس می کنم.

واژۀ صرع برایم مثل یک چتر بزرگ است که حدود 3.4 میلیون نفر در آمریکا را دربر می گیرد. من هم یکی از این جمعیت هستم. اصولاً من آدم خوش شانسی ام. تقریباً تمام تجربه هایی را که یک نفر می توانست در سلامت کامل داشته باشد، من هم تجربه کرده ام. به طور منظم مدرسه رفتم؛ برای 15 سال در تیم بسکتبال بودم و حالا در جایی که خودم انتخاب کرده ام، کار می کنم.  

وقتی در مراسم مختلف صرع شرکت می کنم، به صفحه های اجتماعی صرع نگاه می کنم، یا حتی به مطب پزشکم می روم، دچار احساس گناه می شوم. خیلی از افراد مبتلا به صرع، از تشنج های زیادی در روز رنج می برند؛ توانایی هایشان به شدت برای رسیدن به یک حداقل استقلال محدود شده است و در بعضی از موارد حتی زندگی شان تهدید می شود. سال ها فکر می کردم اگر احساس هایم را نسبت به صرع، در نظر بگیرم، خودخواهی کرده ام؛ چرا که افراد زیادی بودند که نسبت به من رنج بیشتری از صرع می بردند.  

اما اوقات دیگری هم بود که دیدگاه متفاوت تری داشتم. وقتی در 11 سالگی متوجه شدم که صرع دارم؛ یادم می آید که بارها به والدینم دربارۀ شدت و تعداد تشنج هایم دروغ گفتم. یک روز صبح در حالی که ساعت 4 بامداد تشنج داشتم، با والدینم می جنگیدم تا به من اجازه دهند که به مدرسه بروم. در واقع می خواستم به خودم ثابت کنم که صرع من خیلی هم سخت نیست. واقعیت را زمانی تجربه کردم که در بیمارستان به هوش آمدم و صورتم زخمی شده بود و ذهنم کاملاً گیج بود.

وقتی به گذشته نگاه می کنم مطمئن نیستم که تعداد واقعی تشنج ها، این فشار عاطفی را در من ایجاد کرد؛ بلکه یک دهه زندگی با صرع، موجب این فشار شد. برخلاف این که وضعیت روانی ام خراب تر می شد، اما من سریع به فکر خودم بازمی گشتم: دیگران وضعیتی بدتر از من داشتند.

این تفکر برای من دردسرساز شد. به خاطر می آورم چه قدر وحشت کردم وقتی هم تیمی هایم به من اجازه دادند که در خط پرتاب توپ بایستم و ناگهان حس کردم “اورا” (احساس پیش از وقوع تشنج ) دارم. به خاطر می آورم در مدرسه ناگهان نفهمیدم معلم چه می گوید و به میزم آنچنان چنگ زدم که انگشتانم از فشار سفید شدند و دعا می کردم این احساس زودتر تمام شود و کسی متوجه حال من نشود. وقتی بعد از دانشگاه شروع به کار کردم، از فکر اینکه تشنج ها سبب شوند که در کارم ناتوان شوم؛ می ترسیدم.

در این لحظه های وحشت، من درگیر عواطف شدیدی با صرعم می شدم. فقط به من یک بار دیگر اجازه بده تا بتوانم به پیروزی تیمم  کمک کنم؛ یک بار دیگر به من اجازه بده تا بتوانم امتحانم را قبول شوم؛ فقط یک بار دیگر به من اجازه بده تا  کارم را تمام کنم و بتوانم چک خود را نقد کنم. به من زمان کوتاهی فرصت بده تا طبیعی باشم و هر زمان مناسبت تر بود، من در اختیار تو هستم. این جنگ عاطفی درونی برایم طاقت فرسا شد.

تابستان سال 2018 به عنوان یک تازه فارغ التحصیل، مشتاق بودم که کارم را شروع کنم؛ ولی از درون همچنان می ترسیدم که برای رسیدن به اهدافم شکست بخورم؛ اهدافی که صرع مانع رسیدن به آنها می شد.  کمتر از یک هفته بود که به آپارتمان جدیدم نقل مکان کرده بودم که در شبکه های مجازی، خبری مرا به شدت تحت تأثیر خود قرار داد.

دوستی که او را در شبکه های مجازی می شناختم و صرع داشت؛ از دنیا رفته بود. من او را ندیده بودم، ولی با هم به صورت آنلاین دربارۀ داروها، ناخوشایندی متانت همیشگی در دانشگاه و قرارهای دوستی همراه  با صرع، گفت وگو کرده بودیم. خبر مرگ او به شدت مرا متأثر کرد. ما هردو کشمکش های مشابه داشتیم. اطلاع از مرگ او و یادآوری مکالماتمان، موجب شد زندگی خودم برایم دوباره منعکس شود. باز هم به شدت ترسیده بودم؛ اما این بار به  یک دلیل متفاوت. از این ترسیدم که نتوانم برای تغییری که صرع در روح و روانم به جا می گذاشت، کاری انجام دهم.

یک ماه بعد اولین جلسۀ درمانی ام را شروع کردم.

از آن روز در تلفن همراهم یک بخش نوشته ایجاد کرده ام. ادبیات نمی نویسم. فقط افکاری که بعد از تشنج دارم یا بازخوردهایم در زمان هایی که مثلاً در صف اتوبوس، منتظرم سوار شوم. اولین جمله این بود : امروز روزی بود که بالاخره من شکستم.  

وقتی به عقب برمی گردم، تغییر رفتار کنونی و یک سال گذشته، زمانی که این نوشتار را شروع کردم؛ حیرت انگیز بوده است. وقتی به گذشته نگاه می کنم، می بینم  به جای احساس مثلاً شکست یا از دست رفتن در جنگ احساسی با صرع، چه قدر چشم انداز ناهمواری داشته ام. گرچه صرع من خیلی شدید نبود؛ ولی من ناتوان از پذیرش آن بودم. نباید  صرع را فقط به عنوان یک عامل مزاحمت، نادیده گرفت. صرع یک قسمت اساسی از من است و طرد کردن آن، در واقع طرد کردن خودم است.

بیش از یک سال از درمان من با آن پزشک فوق العاده و کمک مؤثر آن دختری که مرا به این مسیر هدایت کرد، گذشت. تکبر، ناخالصی و غرق شدن در ترس آسیب پذیری، یک دهه از زندگی مرا در جنگی با خاموش با صرع فرو برده بود.

شما ممکن است هر روز یک تشنج داشته باشید یا ممکن است نداشته باشید. ممکن است همۀ فرصت هایی که همکارانتان دارند را داشته باشید یا ممکن است نداشته باشید. ممکن است تشنج هایتان با یک دارو کنترل شود و ممکن است هشت نوع دارو مصرف کنید و هنوز هم، تشنج هایتان کنترل نشده باشد. صرع در هر فردی متفاوت است؛ اما این حقیقت را نمی توان انکار کرد که حتی صرع خیلی خفیف هم، می تواند منجر به اضطراب شدید و ترس شود. چرا که صرع گسترۀ بزرگی دارد و تأثیرهای عاطفی آن، قابل انکار نیست. حیرت آور است که چه میزان  جامعۀ علمی کوچکی، دربارۀ مغز اطلاعات کافی دارند. حقیقت این است که صرع با میزان اضطراب زیاد، افسردگی و خودکشی ارتباط دارد.

بنابراین حالا وقتی آپارتمانم را ترک می کنم؛ هنوز کیف پولم، کلیدهایم و کارت صرعم را کنترل می کنم. اما وضعیت روحی خود را نیز بررسی می کنم. خیلی جزئیات خاصی ندارد.

فقط از خودم می پرسم آیا خوبم؟

 آیا از تشنجی که اخیراً اتفاق افتاده، مضطربم؟

 آیا از این که باید نوار مغز بگیرم و پیش دکترم بروم، دچار استرسم؟

 آیا استرس دیگری در زندگی دارم؟

 اگر صد در صد احساس رضایت نداشته باشم، تمرین می کنم کمی با خودم مهربان باشم. بعضی روزها واقعاً سخت هستند و من همچنان این تمرین شگفت انگیز مؤثر را انجام می دهم.

از وقتی کاملاً صرع خود را پذیرفته ام و شروع به گفت وگوی صادقانه در مورد تأثیر آن بر احساس هایم کرده ام؛ آن روزهای دشوار، کمتر و فاصله دارتر  شده اند. تغییرهای سال گذشته برایم شگفت انگیز و زمان بر بود. ترس و اضطرابم بیشتر قابل مدیریت شد. خودم را کاملاً پذیرفتم و همین پذیرش باعث شد  تا شغلم، روابطم و تمام زندگی ام نشاط بیشتری  داشته باشند. امیدوارم کسی که این مطلب را می خواند مثل من یکدنده و ساکت باقی نماند.

حرف بزنید. کمک بگیرید. وقتی با پزشکتان قرار دارید، با او نه تنها از تشنج هایتان، بلکه از احساس ها و سلامتی روانتان هم حرف بزنید. اگر نمی دانید به کجا مراجعه کنید، با یک مرکز صرع تماس بگیرید. من حقیقتاً آرزو می کردم کاش زودتر این کار را کرده بودم.

نوشته : رایان دلاگری ( Ryan DeLoughry )

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

منبع : https://www.nj.com/opinion/2020/02/im-no-longer-fighting-a-silent-war-against-epilepsy.html

بیشتر

همسری کردن با صرع

زمانی که ما تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم؛ از عشقی که به یکدیگر و رویاهایی که برای آینده داشتیم، روی ابرها بودیم. ناگفته نماند که به سرعت برای مراسم عروسی برنامه ریزی کردیم. تازه هر دویمان بیست ساله شده بودیم. کریس تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و من یک شغل ساده ولی لذتبخش داشتم. اولین خانه مان را با هم چیدیم. خیلی بزرگ نبود، اما جای قشنگی برای شروع زندگی مشترکمان بود. از این که زن و شوهر یکدیگر می شدیم، خیلی هیجان زده بودیم. از این تجربۀ با هم بودن، خیلی خوشحال بودیم؛ از این که با هم خانه داشتیم؛ و برای آینده خیالپردازی می کردیم: آشپزی های دو نفره، مراقبت از شوهرم، بچه هایی که قرار بود به دنیا بیایند.

در هر قولی که در مراسم ازدواج به هم دادیم، هردویمان بی توجه به چیزی که پیش می آید؛ متعهد شدیم.  قول “همراهی در سلامتی را فقط چهار ماه بعد از ازدواجمان دیدیم.

من در 16 سالگی، اولین تشنج تونیک کلونیک خود را تجربه کرده بودم. هرگز نمی توانستم پیش بینی کنم که صبح روز 11 دسامبر، وقتی شوهرم خانه را به طرف محل کار ترک کرد و من به سمت تختخواب رفتم، لباس پوشیدم و خانه را برای خرید هدایای کریسمس، ترک کردم؛ دوباره این تشنج ها در زندگی ام ظاهر می شوند. فقط یک بار اتفاق افتاده بود.

یادم می آید که با حالتی مبهوت بیدار شدم. با هوشیاری محوی که در اتاقک پشت یک آمبولانس داشتم و پرستاری که مرتب از من می پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ وقتی به من گفت که  یک تصادف اتومبیل داشته ام و تشنج کرده ام؛ تازه درد شکمم را متوجه شدم و باور کردم که برای مدتی زمان را دست داده ام. از پرستار خواهش کردم به همسرم تلفن کند. صدایش را خیلی مبهم یادم می آید.

در حالی که یک گردنبند طبی به گردنم بسته شده بود، در اتاق اورژانس دراز کشیده بودم و سعی می کردم تا تمام چیزهایی را که اتفاق افتاده بودند، هضم کنم. انعکاس این وقایع روی زندگی وآینده ام چه بود؟ میلیون ها فکر به ذهنم هجوم می آورد و به نظرم می رسید که تمام دنیایم فرو ریخته است. وقتی کریس وارد اتاق شد، قلب و روحم دوپاره شد و البته هیچوقت مثل آن لحظه از دیدن عشق در زندگی ام، خوشحال نشدم. همزمان زندگی و آیندۀ دو تایی مان، برایم منعکس  شد و فکر کردم : یعنی چه اتفاقی می افتد؟

کمی بعدتر، بعد از آزمایش های بسیار،  تشخیص صرع برای من گذاشته شد و فهمیدم برای بقیه عمرم، صرع خواهم داشت. حس کردم قلبم هزار تکه شده است و شعلۀ امیدم با باد سردی خاموش شده است. به همه توصیه های پزشکان گوش می کردم؛ رژیم هایی که می گفتند، چیزهایی که لازم بود و …

این زندگی جدید من بود؛ زندگی جدید ما …

همه چیز بدتر شد. دیگر نمی توانستم کار کنم. خانه مان، خانۀ کوچک قشنگی که با هم آن را چیده بودیم، به دلیل مشکلات مالی به فروش رفت.  مدتی طول کشید و عشق و حمایت زیادی از خانواده هامان دریافت کردیم تا من از افسردگی که دچارش شده بودم، خارج شوم. تجربۀ سختی نه تنها برای من که برای همسرم هم بود. تماشای فردی که دوستش دارید، در حال تقلا برای زندگی، برای هردوی ما یک جهنم واقعی بود.

بیشتر اوقات من خودم را با احساس گناه، آشفتگی و گاهی هم خشم، به دلیل این که همسرم تنها فرد تأمین کننده مالی در زندگی مان بود؛ به ستوه می آوردم. تنها سرپرست من در لحظه های حیاتی!. خیلی از چیزهایی که زمانی من می توانستم انجام دهم، حالا او بایست به تنهایی انجام می داد یا مدیریت می کرد. اصلاً احساس یک همسر را در این روزها نداشتم.

من از شوهرم، بابت عشقی که نثار می کند و، مهربانی و حمایتی که دارد، بسیار سپاسگزارم. دانستن و درک عواطف در آن زمان، به دلیل موقعیتی که پیش آمده بود، باعث شد من این گونه احساس کنم.

داشتن صرع، اصلاً سفر ساده ای برای هیچکدام ما نبود. بیشتر اوقات من از همسران زیادی می شنوم که روابطشان به هم می خورد چون نمی توانند استرس ناشی از این موقعیت و مشکلاتی را که در این مسیر پیش می آید، مدیریت کنند. بله؛ ما به یکدیگر قول داده بودیم. او همیشه به من یادآوری می کرد که بدون توجه به چیزی که پیش می آید، ما با هم خواهیم بود؛ چه در لحظه های خوب و چه در لحظه ای بد.

زمان های زیادی خودم را می دیدم که تنها ایستاده ام و اشک می ریزم. همسرم برای من بعد از تشخیص صرع، برای من خیلی کارها کرده بود. مطمئن بودم اگر می توانست مرا حتی شفا می داد. یک بار گفته بود که اگر می توانست، کاری می کرد که این موقعیت برای او پیش بیاید نه من؛ که البته من هرگز، آرزویش را نمی کردم.

او هرکاری می کرد تا زندگی برای من آسانتر شود. آرزو می کردم می توانستم به او دنیا را ببخشم. او بیش از این استحقاقش را داشت. رویای او این بود که من زودتر خوب شوم و رویای من شاد کردن او بود. میزان قدردانی من از همسرم بی نهایت است؛ چون می دانم شیوۀ مراقبت او از من، جبران نشدنی است.

در گذشته بعضی اوقات  فکر می کردم باید او را ترک کنم. او را از این بار فشار و اضطراب و این حجم مراقبت از یک همسر بیمار رها کنم. ما در مورد این چیزها با هم حرف می زدیم و باز هم من از میزان عشق و مهربانی همسرم، که به من اطمینان می داد همیشه با هم خواهیم بود، سپاسگزار می شدم.

من بیشتر با زندگی همراه صرع چالش داشتم. می خواستم همان زن رویایی  که دوست داشتم بشوم. دوست داشتم رویاها و آرزوهایمان را در آینده، محقق شده ببینم: خانه ای که با هم می ساختیم. بچه هایی دیگر مطمئن نبودیم با این شرایط می خواهیم یا نه.  

اما کریس همیشه مرا قوی نگه می داشت؛ صخرۀ استوار من بود. به من اطمینان می داد که رویاها و آرزوها نمی میرند مگر این که ما  بخواهیم. هر روز و هر لحظه، به من قوت می داد.

من شوهر دوست داشتنی ام را تحسین می کنم و اگرچه این موقعیت، به زندگی ما هجوم آورد؛  اما ما دو تا را به هم نزدیکتر ساخت. او نه تنها شوهری فوق العاده است، بلکه خالق خدایی بی همتا هم هست. من از خدا بسیار شاکرم که بهترین دوست و بزرگترین حامی زندگی ام را در این مسیر پیدا کردم. من هیچ کس دیگری را به جز او نمی خواستم در این مسیر همراهم باشد و نمی توانستم این سفر را بدون او تاب بیاورم.

همسری مبتلا به صرع بودن، اصلاً کار ساده ای نیست. هر روز یک چالش است. اما مهمترین نکته در نظر گرفتن همه در این موقعیت و جذب نفطه های مثبت است. سپاسگزار بودن نسبت به خداوند و کسانی که در زندگی شما هستند.

صخرۀ یک نفر باشید. به یک نفر اطمینان دهید.

یادتان باشد عشق شما، برای دیگری همیشگی است و همیشه این عشق است که  برنده می شود.

منبع :

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

اسم من نیلوفر است.

اینگونه بود که نیلوفر خودش را به ما در انجمن جهانی صرع معرفی کرد. این هنرمند خوش قریحۀ ایرانی برای ما نوشت که نگذاشت صرع استعداد هنری او را مغلوب کند.

من از زمان تولد صرع داشتم؛ ولی تشنج هایم را به یاد نمی آورم؛ چون در زمان وقوع تشنج ها، بیهوش می شدم.

او دختری از یک خانوادۀ هنرمند است. هم پدر و هم مادر او هنرمندند و نیلوفر در فضایی الهام گرفته از هنر و متأثر از آن بزرگ می شود :

زندگی من با رنگ شکل گرفت. وقتی من فقط 8 ساله بودم،  خودم را به دیگران نقاش معرفی می کردم.

نیلوفر مدرک کارشناسی هنر از دانشگاه تهران دارد. او نمایشگاهی از آثارش در تهران و 9 کشور دیگر دنیا برگزار کرده است. او به زبان های ایتالیایی و انگلیسی کاملاً مهارت دارد و اکنون می خواهد مطالعات هنری خود را در خارج از کشور ادامه دهد.

نکتۀ شگفت انگیز دربارۀ نیلوفر، قدرت دست های او در خلق کارهایی است که به طرز حیرت انگیزی جزئیات هنری در آنها مشهود است و این توانایی نیلوفر برخلاف عوارض جانبی داروهای ضد صرع او هستند که برایش لرزش دست می آورند. این قطعاً برای او چالش بزرگی بوده است.

کارهای هنری نیلوفر، بازتاب فرهنگ ایران هستند. او همچنان که تابلوهای کوچک کار می کند؛  تابلوهای بزرگی هم دارد که روی دیوار منازل نصب می شود. با تصاویری که نیلوفر برای ما فرستاده، کاملاً مشهود است که هر قسمت از این نقاشی ها، حتی برای هنرمندانی با دستان خیلی استوار هم کار پرزحمتی است و برای خلق آن بسیار باید کوشش کرد.

صرع نمی توانست مانعی برای پیشرفت من در زمینۀ استعدادم باشد و امیدوارم بتوانم آثارم را به جهانیان نشان دهم؛ چرا که من هم مانند دیگر هنرمندان هستم.

اگر شما می توانید به نیلوفر برای برگزاری یک نمایشگاه یا دسترسی به یک دورۀ آموزشی خارج از کشور کمک کنید، به ما بگویید تا شما را به نیلوفر وصل کنیم.

امیدوارم دوستان مبتلا به صرع من هرگز از زندگی ناامید نشوند. این جملۀ پایانی نیلوفر بود.

منبع : International Epilepsy News / Issue 1 / 2020 / Page 14

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

این دختر پنج ساله، جان مادرش را در هنگام تشنج نجات داد.

یک دختر پنج ساله که کاملاً نسبت به تشنج های مادرش اطلاع داشت؛ در زمان تشنج با اورژانس تماس گرفت و جان مادرش را نجات داد. گروه اورژانس بعد از رسیدن به بالین مادر، متوجه شدند که موقعیت او بسیار خطیر بوده است.

نکتۀ جالب توجه این که ایزی در زمان تشنج مادرش، کاملاً آرام بوده و اطلاعات مناسب را به گروه اورژانس داده است. او در مصاحبه ای که با او صورت گرفته، گفته است :

زانوهای مامانم می لرزیدند و من سه بار شمارۀ 9 را گرفتم و به آنها گفتم که یک دمپایی مامانم، پایش هست و یک دمپایی از پایش خارج شده است. من می دونستم باید چه کار کنم، چون قبلاً تمرین کرده بودیم. من دوبار به اورژانس زنگ زدم؛ چون اورژانس اول، به سرعت نرسید. وقتی بار دوم آنها به من جواب دادند، گفتم زودتر بیایید.

وقتی آنها به خانه مان رسیدند؛ در را باز کردم و آنها را پیش مادرم بردم.

ایزی در مدرسه، الگوی بچه های دیگر معرفی شده است و برای تقدیر از او، یک مدال به وی داده شد. 

ایزی بعد از گرفتن مدال گفت : احساس افتخار می کنم؛ چون مادرم را در زمان گرفتن مدال، بین تماشاچیان دیدم.

نام ایزی روی مدالش حک شده و یک روبان بنفش همراه آن است.

سامانتا مادر ایزی که 32 ساله است؛ کار دخترش را واقعاً حیرت آور توصیف کرد.

 او گفت : ایزی الماس کوچک من است. او جان مرا نجات داد.

او از زمانی که می توانست تلفن را دست بگیرد، می داند چگونه از آن استفاده کند. من می خواستم مطمئن باشم که او می داند اگر مامان یک روز زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد یا حتی بیدار نشد، چه کاری باید انجام دهد. او از زمانی که یک نوزاد بود، دیده که من گاهی تشنج می کنم و گاهی بیمار هستم. اولین تشنج من زمانی اتفاق افتاد که او در حال بازی با جغجغه اش بود. الان این مسئله تقریباً برای او عادی شده است.

ما با هم خیلی تمرین کردیم. من وانمود می کردم یک تلفن چی هستم و ایزی به من تلفن می کرد و ما با هم تمرین می کردیم که او چه بگوید.

به محض این که او کمی بزرگتر شد، من مطمئن شدم که او نشانی منزلمان را می داند. من به او خیلی افتخار می کنم.

سامانتا بعد از تماس دخترش، به بیمارستان برده شد و بعد از بهتر شدن حالش، مرخص شد.

سامانتا اضافه کرد: ” داشتن تشنج برای من عادی شده است. ولی شما نمی توانید همیشه خیلی مراقب خود باشید. اگر من آن روز تنها بودم و مراقبت پزشکی برایم  نمی رسید؛ نمی دانم چه بر سرم می آمد. ”

ایزی گفت که کارکنان اورژانس آن روز خیلی “مهربان” و “دوستانه” رفتار کردند.  

معلم ایزی گفت: وقتی من برای اولین بار این ماجرا را شنیدم، بغض گلویم را گرفت و فکر می کنم بقیۀ همکارانم هم همینطور بودند.

برای بچه ای به سن او، دانستن نشانی منزل و انجام این کارها با این آسودگی، واقعاً شگفت آور است. من حقیقتاً پراز غرورم . این کار به بقیۀ بچه های کلاسش، یک اعتماد به نفس خواهد داد. او واقعاً برای دیگران الهام بخش و یک الگوی حقیقی است.

منبع : https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/five-year-old-girl-saves

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

تمرین قدردانی با صرع

یکی از روش های  رهایی  از فشار و استرس،  تمرکز روی قدردانی است. شما ممکن است این  احساس قدردانی را در جلوه ای از یک چیز زیبا، یک  هیجان مثبت، یک لبخند یا یک نمایش مورد علاقه تان پیدا کنید. یافتن  چیزی برای سپاسگزاری،  فرقی نمی کند بزرگ یا کوچک، می تواند به آرامش ذهن کمک کند و روحیۀ  افراد  را تقویت کند.

شواهد  15 سال پژوهش در این زمینه  نشان می دهد که داشتن نگرش قدردانی به طور کلی،  نه تنها در مسائل روانشناختی، که  در حال خوب روزانۀ  افراد هم  می تواند مؤثر باشد. حتی بعضی مطالعه ها  بیان می کنند که سپاسگزار بودن،  می تواند  سلامت فیزیکی را هم به همراه بیاورد؛  چرا که به عنوان مثال  منجر به خواب بهتری  شده و  بهداشت قلب را به همراه دارد .

البته هنوز پژوهش ها،  سؤال های زیادی برای  پاسخ دارند. آیا افراد قدردان،  سالمتر هستند؟ یا افراد سالم،  قدردانی بیشتری دارند؟  شاید افرادی با دیدگاه قدردانی، تمایل بیشتری به خوردن رژیم غذایی سالم، ورزش کردن، پیگیری توصیه های پزشک و  تمایل کمتری به سیگار کشیدن دارند.  با  وجود این همه سؤال که در مورد تأثیر قدردانی وجود دارد؛ به نظر می رسد سپاسگزاری با کیفیت بهتر زندگی ارتباط دارد. آیا همۀ ما کمی قدردانی نمی خواهیم؟

بعضی روزها، زندگی با صرع، داشتن احساس قدردانی را مشکل می کند.  تشنج ها یا استرس احتمال تشنج،  می تواند فشار روانی به وجود آورد و وظایف روزانه را چالش برانگیزتر سازد. مثل بیشتر  موارد در زندگی،  قدردانی هم می تواند با تمرین آسانتر شود. کنار گذاشتن زمانی  برای تمرین قدردانی،  به شما کمک می کند که این عادت را برای دیدن نکته ها و قدردان بودن از آنها در خود ایجاد کنید.

اینجا چند تمرین برای نگرش مثبت  به زندگی  و تمرین قدردانی گذاشته ایم:

  • یک دفتر قدردانی داشته باشید. هر روز پنج دقیقه زمان برای نوشتن سه چیز که به نظرتان  خوب پیش رفته، بگذارید و این که چرا فکر می کنید آنها خوب بودند.
  • برای هدایایی که می گیرید یا  مهربانی هایی که می بینید،  یک تشکر بفرستید.
  • برای عزیزان خاصتان،  یک نامۀ قدردانی بنویسید و در آن به جزئیات چیزهایی که برای آنها قدردان هستید،  اشاره کنید.  
  • بعضی مراسم معنوی مثل دورهمی هایی برای قدردانی برگزار کنید.
  • تعدادی از اتفاق های مثبت و مهم زندگی تان را در کاغذی فهرست کنید. بعدبه خودتان بازخورد دهید که بدون آنها،  زندگی تان چگونه می شد.
  • وسط  یک کار مورد علاقه تان، مثل خوردن یک دسر، یک غذا، شنیدن یک موسیقی، دیدن یک فیلم،  یک توقف کوتاه ایجاد کنید و دوباره به آن برگردید؛  تا به یاد بیاورید که چه قدر آن را دوست دارید.

یک ظرف را در نظر بگیرید که افکار قدردانی خود را درون آن بریزید. آن ظرف چه شکلی خواهد بود؟

بیشتر