آرشیو مقالات روانشناسی

پنج نشانۀ بی توجهی عاطفی در ارتباط با پدر

از آنجایی که مردان در طول قرن ها تشویق شده اند که احساس های خود را به جز خشم ، بروز ندهند ؛ بسیاری از پدران عمیقاً با احساس ها و هیجان های خویش و دیگران راحت نیستند. چون آنها به جای ابراز احساس های خود و سروکله زدن با  آن ،  یاد گرفته اند که  آنها را پنهان کنند ؛ پس بسیاری از پدرها ، مهارت های هیجانی خوبی ندارند.

این مسئله در رابطۀ پدر/فرزندی چه اثری می گذارد؟ وقتی مردان از نظر هیجانی راحت نیستند ، به نظر می رسد بیشتر مایلند تا  از دو مکانیسم دفاعی خاص ،  برای پرهیز از درگیر شدن با احساس های خود استفاده کنند : شوخی کردن  و کار زیاد !

جوک ساختن یا چکش زدن ، کارهایی سالم ، سازگار و مفیدند ؛ مگر این که مدام به عنوان راهی برای دوری از رویارویی با احساس های پیچیده و یا حتی حس کردن آنها استفاده شوند.

اگر پدرت در  زندگی از مواجه شدن با احساس های تو ( یا خودش ) پرهیز می کند ؛ در واقع به شکلی ناآگاهانه به عواطف واحساس هایت بی توجهی می کند. اما تشخیص بی توجهی عاطفی در یک رابطۀ پدر / فرزندی ، خیلی سخت است.

اجازه بده تا پنج علامت زیر را که نشانۀ بی توجهی عاطفی در رابطۀ تو و پدرت است ؛  با هم مرور کنیم :  

  1. آیا وقتی با پدرت تنها هستی ، احساس ناخوشایندی داری  یا راحت  نیستی؟
  2. آیا حس می کنی که پدرت ، خود واقعی ات را نمی شناسد؟
  3. آیا رابطه ات با پدرت در حالت  بی تفاوتی  یا خلاء قرار دارد؟
  4. آیا برای گفت و گو با پدرت ، با هم دچار کشمکش کلامی می شوید؟
  5. آیا دلت می خواهد  پدرت را  بزنی ( یا خیلی عصبانی می شوی ) و بعد احساس گناه کرده یا گیجی داری؟   

البته هیچ پدری کامل نیست و هیچ کس هم انتظار ندارد که آدم ها کامل باشند. این ها فقط سؤال هایی هستند  تا ببینیم آیا پدرت ،  توانایی  پاسخگویی به بُعدِ  عاطفی رابطه اش با تو و احساس هایت به عنوان فرزندش  را   دارد یا خیر.

اگر سؤال های بالا را خوانده ای و  فکر می کنی : خوب ، حالا من  باید چه کار کنم ؟ راهنمای زیر به تو کمک می کند :

  • هیچ کس بی توجهی عاطفی را انتخاب نمی کند. این مسئله قابل دیدن نیست و خود به خود  انتقال پیدا می کند. احتمالاً پدرت در کودکی ،  پاسخ عاطفی خوبی از والدین خود نگرفته ؛ و بنابراین او هم   نمی داند که چگونه این کار را برای تو  انجام دهد. این که او به احساس های تو پاسخ خوبی بدهد ، به تو یاد بدهد که نام احساس های خود را بدانی ، آنها را مدیریت کنی ، آنها را  ابراز کنی یا  به سادگی از آنها استفاده کنی ؛ این مسائل در ذهنش ،  حل نشده باقی مانده است.
  • اگر بی توجهی عاطفی ، قسمتی از یک مسئلۀ بزرگتر ، مانند بدرفتاری های او  است ؛ مثل سوءاستفاده های کلامی ، عاطفی ، جسمی و … در ابتدا خیلی مهم است که اول از خودت در مقابلش مراقبت کنی. نیازهای امنیت جسمی و روانی تو در اولویت هستند ؛ پس قبل از این که به بی توجهی عاطفی بپردازی ، به اثرهای این سوءاستفاده ها توجه کن و برای آنها اقدام کن.
  • حتی اگر پدرت ، پدر خوبی است یعنی سوءاستفاده نمی کند ؛ ولی ضمناً  از بی توجهی عاطفی به تو هم ناراحت نمی شود ؛ اثرهای این نادیده گرفتن برای تو ، آن قدر مهم و قوی است که حیاتی به نظر         می رسد و لازم است به طور جدی برایش اقدامی  انجام دهی.  

پیشنهادهایی برای بهبود رابطه

  • اگر فکر می کنی که پدرت خوب است ولی فاقد مهارت های هیجانی است ، ممکن است بخواهی تلاش کنی تا با یادگیری مهارت های  عاطفی ، ارتباط خودت را  با او  ارتقا دهی  . با این هدف در ذهنت ، به سادگی  تغییر بزرگی ایجاد خواهد شد.
  • از پدرت دربارۀ کودکی اش سؤال هایی بپرس و به آنها خوب گوش بده.  ممکن است قادر باشی داستان هایی را بشنوی که  چگونه والدینش او  را نادیده گرفته  یا به احساسش توجه نکرده اند. اگر این گونه بود ، به او بگو : ” این ، خیلی برایتان  سخت بوده ! ” یا ” اون موقع خیلی احساس تنهایی می کردید؟ ” یا ” وقتی این اتفاق افتاد ، پدر و مادرتان کجا بودند ؟ ” . به این شکل تلاش کن با کودکی پدرت ، همدلی کنی.
  • اگر پدرت احساس های تو را به هرحال نادیده می گیرد ، ممکن است ردّ این  بی توجهی عاطفی دوران  کودکی ، در زندگی آیندۀ  تو  تأثیر بگذارد. مطالبی را در این زمینه یاد بگیر و خودت را خطاب قرار بده. تو می توانی مهارت های هیجانی  را که از دست داده ای ، یاد بگیری و به خودت ، پیشکشی  دهی که هرگز کسی به تو نداده است.

https://blogs.psychcentral.com/childhood-neglect/2017/06/5-signs-of-emotional-neglect-in-your-relationship-with-your-father/

ترجمه و تلخیص : فاطمه عباسی سیر  –    ویراستار : ویدا ساعی

بیشتر

پنج راه برای رسیدن نوجوانان به احساس خود ارزشمندی

امروزه نوجوانان دچار افزایش اضطراب و کمال گرایی شده اند. تشویق آنها به ارتقاء توانمندی هایشان و توجه به خودشان در پشت این توانایی ها، می تواند اعتماد به نفس را در آنها تقویت کنند.

هیچ کس نمی خواهد با من دوست شود.

من در مدرسه یک شکست خورده ام.

 تمام دوستانم خوشحال به نظر می رسند.

من چه اشتباهی مرتکب می شوم؟

این افکار منفی در خانه ها و مدرسه هایمان بسیار شایع است. نوجوانان اضطراب بیشتری را تجربه می کنند و پژوهش ها می گویند که نوجوانان در حال کمال گرایی بیشتر بوده و خودشان را با استانداردهای غیرواقعی اندازه می گیرند.

دلیل این اتفاق مشخص نیست؛ ولی اینجا می خواهیم به شما گام هایی را معرفی کنیم که می تواند سلامت روان نوجوان شما را افزایش دهد.

  1. ورزش را جدی بگیرید.

ممکن است این را شنیده باشید که کودکان از ورزش منظم بسیار منفعت می برند. در بزرگسالی «مفهوم خود» بسیار به حس جذابیت فیزیکی و تصویر بدنی یعنی آن چیزی که اکثر مردم با آن چالش دارند، بستگی دارد. پس نوجوانان را به ورزش منظم در برنامه های مدرسه و بعد از مدرسه تشویق کنید و تیم های ورزشی، ورزش های استقامتی، دو، یوگا و شنا را حمایت کنید. نه برای این که این ورزش ها، بدن آنها را قوام بیشتری می دهد؛ بلکه ذهن و روان آنها را هم سلامت می کند. درگیر شدن با فعالیت های فیزیکی، ما را سلامت تر ، مقاومتر و توانمندتر می سازد.

  • بر همدلی با خود، تمرکز کنید.

چون اعتماد به نفس یک ارزیابی کلی از ارزشمندی تمامیت خویش است؛ خطر  خودش را هم دارد.

به چه چیزی می خواهم دست یابم؟

 آیا به اندازۀ کافی خوب هستم؟

 چگونه خود را با همسالان خود مقایسه کنم؟

اگر ما قضاوت خویش را متوقف کنیم چه اتفاقی می افتد؟

همدلی با خود یعنی رفتار مهربانانه با ذهن باز و پذیرش خود، یکی از امکانات سلامتی است که به تلاش مستمر و جهت گیری عملکرد با اعتماد به نفس گره می خورد.

افرادی که همدلی بیشتری با خود دارند؛ حال خوب بیشتری را ابراز می کنند. چرا؟ چون آنها با نقص های خود راحتند و می دانند که آنها هم مثل بقیه، با زندگی چالش دارند. پس همانطور که هرکسی اشتباه می کند؛ تو هم ممکن است اشتباه کنی. آنها  خودشان را با همان مهربانی که با دوستان خود دارند، درمان می کنند یعنی به خود می گویند: اشکالی ندارد؛ تو بهترین تلاشت را کردی.

  • از مقایسه در شبکه های اجتماعی پرهیز کنید.

وقتی ما روی اعتماد به نفس تمرکز می کنیم؛ مایل می شویم که خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. نوجوانان اغلب احساس « مخاطب خیالی» دارند. مثلاً  تصور می کنند همه دارند به آنها نگاه می کنند و بیشتر به این که با چه کسی در اطرافشان مرتبط هستند، حساس می شوند.

اینستاگرام و سایر شبکه های اجتماعی لزوماً کمکی نمی کنند. بعضی پژوهش ها می گویند که رابطه ای بین شبکه های مجازی و افسردگی، اضطراب، تنهایی و ترس از دست دادن در نوجوانان وجود دارد. پست های آنها به تعدادی که پست های دوستانشان «لایک» می گیرد، طرفدار ندارد یا وقتی عکس های دوستانشان را می بینند که بدون آنها با هم شاد هستند و اوقات خوشی را می گذرانند؛ احساس طردشدگی می کنند.

بعضی راهکارهایی که طراحی آنها برای کاهش مقایسۀ شبکه های اجتماعی پیشنهاد می شود، عبارتند از :

  • نمره های درسی فرزندانتان را منتشر نکنید.
  • روی توانمندی ها و رشد فردی تمرکز کنید.
  • از موفقیت های کوچک دانش آموز قدردانی کنید.
  • از گروه بندی توانمندی ها، جداً پرهیز کنید.
  • در تکالیف و مأموریت ها تجدیدنظر کنید.
  • روی مهارت های ویژه سرمایه گذاری کنید.

اگر توجه خود را به استعدادها و علاقه های نوجوان متمرکز کنید، می توانید او را برای پرورش توانمندی هایش حمایت کنید. پسرتان ممکن است فکر کند در ورزش افتضاح است؛ اما وقتی در پروژه های علمی مدرسه کار می کند، می درخشد. همچنین دختر کلاس نهمی نامرتبی که در صندلی آخر کلاس شما می نشیند؛ ممکن است از نظر اجتماعی احساس بی دست و پایی کند، ولی با شعرش شما را شگفت زده می کند.

اعتماد به نفس کلی یا احساس ارزشمندی، ریشه در هشت حیطه دارد: شایستگی ورزشی، شایستگی تحصیلی، سلوک رفتاری، پذیرش اجتماعی، دوستی نزدیک، تقاضای عشق، رضایت شغلی و جذابیت فیزیکی.

در زندگی با نوجوان خود حرف بزنید. ارزش های شخصی و اولویت های او چیست؟

استعدادهای آنان و فعالیت های مناسب و ساختار توانمندی هایشان را تا جایی که می توانید تجلیل کنید.

شاید راحت نباشد که حس خود ارزشی را به طور کلی در نوجوانان تغییر دهیم، ولی مطمئناً می توانیم آن را پررنگ کرده و مهارت های آنان و علاقه مندی هایشان را تشویق کنیم تا آنها احساس راحتی بیشتر، شایستگی و انگیزه پیدا کنند.

  • به دیگران کمک کنید ( به ویژه غریبه ها )

وقتی نوجوانان به دیگران می رسند،احساس بهتری نسبت به خودشان پیدا می کنند. پژوهش ها نشان می دهند که نوجوانانی که به طور کلی مهربان و مؤثر  بودند، اعتماد به نفس بیشتری داشتند؛ ولی آنانی که نسبت به خانواده و دوستانشان، در برابر غریبه ها سخاوتمندانه کار کرده اند؛ عزت نفسشان رشد بیشتری کرده است.

به عنوان بزرگسال، ما می توانیم پروژه های یادگیری در مدارس را فعالانه حمایت کنیم و نوجوانان ما به مشارکت مدنی و دفاع از حقوق علاقه مند شوند. نوجوانان در سراسر دنیا می توانند در کارهای داوطلبانه و سازمان های غیردولتی فعالیت داشته باشند. آنها می توانند مدت زمان فعالیت خود و نوع کمکی که می خواهند انجام دهند را انتخاب کنند. ( مثلا ساختن چیزی یا ایجاد یک فضا یا سهیم شدن چیزی با کسی و)

وقتی نوجوانان به طور منظم با یک انگیزهء بزرگتری کار می کنند؛ یاد می گیرند که تفکری ورای خود داشته باشند؛ که به آنان کمک می کند تا مثبت تر، هدفمندتر و توانمندتر شوند.

از آنجایی که تعداد زیادی از نوجوانان با اضطراب و کمال گرایی دست و پنجه نرم می کنند، شاید سریعترین راهکار این است که برای حل مشکل آنها عجله کنیم و کاری کنیم که آنان به گونه ای باشند که ما انتظار داریم. اما مواجهۀ بهتر، تشویق آنان به ارتقاء عادت های رفتاری و نقاط قوت  است که می تواند آنها را در مسیر زندگی شان پشتیبانی کند.

بیشتر

چگونه فریاد کشیدن می تواند به کودک شما آسیب بزند ؛ و چگونه می توان این آسیب را کم کرد؟

هر پدر و مادری گاهی ملایمت خود را با فرزند خویش از دست می دهد. تقریباً هر والدی گاهی کنترل خود را از دست داده و سر فرزندان خود داد می کشد. ولی اگر این رفتار تکرار می شود چه کنیم؟

محققان می گویند که امروزه والدین بیشتر از قبل داد می زنند؛ چون مجبور شده اند تنبیه بدنی نداشته باشند، بنابراین خشم و آزردگی خود را با داد زدن تخلیه می کنند. تحقیقات نشان می دهد که از هر چهار والد، سه نفر به طور متوسط یک بار در ماه به دلیل سوءرفتار یا عصبانیت،  سر کودک یا نوجوان خویش فریاد می زنند. درمانگران و کارشناسان فرزندپروری می گویند چگونه این رفتار به کودک آسیب زده و چگونه می توان به آن خاتمه داد.

بلند کردن صدا، همیشه هم بد نیست. توصیف یک مشکل با صدای بلند می تواند توجه را بدون آسیب وارد نمودن، جلب کند؛  مثلاً : ” من الان آشپزخانه را تمیز کردم و می بینم پر از خرده های نان شده است. “

فریاد کشیدن زمانی آسیب می زند که کودک سرزنش شود. مثل این که کودک را با این جمله ها سرزنش یا تحقیر کنیم : “چرا تو هیچ وقت هیچ چیز یادت نمی مونه ؟” یا ” تو همیشه اشتباه می کنی. “

خیلی از  والدین به این دلیل کنترل خود را از دست می دهند که فکر می کنند رفتار نادرست یا سرکشی کودک، ضعف آنها تلقی می شود.

والدینی که احساس های منفی کودک را به عنوان مسئله ای ناگهانی، بیش از حد انتظار و مختل کننده می بینند، بیشتر تمایل دارند فکر کنند که با هر طغیان جدیدی، تهدید می شوند و بنابراین آشفته می شوند. این الگو ، مدل “سیل عواطف” نامیده می شود که روابط را به سوی مارپیچ نزولی هدایت کرده؛ توانایی حل مسئله والدین را از بین می برد و واکنش های هیجانی را آن چنان شعله ور می کند که فریاد زده می شود.

نوجوانانی که والدین آنها از روش های کلامی زننده مثل فریاد زدن یا توهین کردن برای تربیت فرزندان خویش استفاده می کنند، بیشتر مایلند که مشکلات رفتاری و علایم افسردگی را نشان دهند.

فریاد زدن بر سر کودکان، ممکن است حتی عواقبی بیش از تنبیه بدنی داشته باشد. کودکان 8 ساله ای که والدینشان سعی در تربیت آنها با روش فریاد زدن داشته اند، در 23 سالگی، رضایت کمی از  زندگی عاطفی خویش تجربه کرده اند. والدینی که داد می زنند؛ فرصت آموزش مدیریت هیجان را به کودکان خویش از دست می دهند.

تنبیه بدنی نیز رضایت کمتری را در روابط عاطفی بزرگسالی در بر خواهد داشت؛ ولی اثرات منفی آن با پاداش های بعدی کمرنگ تر می شود. به هر حال اثر منفی داد زدن با گرمای محبت والدین پاک نمی شود. تاکتیک منفی حل مسئله ای را که کودکان از والدینشان در زمان داد زدن یاد می گیرند، ممکن است در بزرگسالی، به خود آنها نیز سرایت کند. همچنین ممکن است این کودکان انتظار داشته باشند که دیگران به همین روش منفی با آنها رفتار کرده و ناخودآگاه همسری اختیار می کنند که همین انتظار آنها را برآورده می کند.

والدین می توانند علائم نزدیک شدن به یک فوران خشم را در خویش یاد بگیرند و فشار روانی خود را کاهش دهند. علائم هشداردهنده شامل موارد زیر می شوند: گرفتگی در عضلات گلو یا سینه، تنفس تند یا سطحی، فشار دادن دندان ها یا فک روی هم، افکار منفی دربارۀ خود یا احساس پُر شدگی .

تنفس عمیق، تجسم یک منظرۀ بی نظیر، شمارش یک تا ده یا ترک محل، همه می توانند کمک کننده باشند. توصیه می شود افکار آرام بخش را با خود تمرین کنید؛ مثل : ” درسته که من روز بدی داشتم؛ ولی عصبانی شدن، فقط اوضاع را بدتر  می کند.”

داشتن زمانی برای فراغت در بین کارهای روزانه، فضایی برای تحمل ناراحتی های جزئی به ما می دهد. یادمان باشدکه هیچ پدر و مادری، کامل نیست.

شروع جمله ها با “من”، خیلی بهتر است تا با “تو” ؛ و کمک می کند والدین از یک حملۀ خشمگینانه، به سوی یک فرصت آموزشی حرکت کنند. به جای آن که چه انتظاری از فرزندتان داشتید، به او  بگویید چه چیزی را دوست ندارید.

بعضی از والدین جوش می آورند؛ چون انتظاری که از فرزندشان دارند واقعی نیست. مثل این که انتظار داشته باشیم یک کودک دو ساله، قوانین والدین را نادیده نگیرد. حتماً سن کودکان را برای رفتارهایشان در نظر بگیریم.  اگر از کودکان انتظار نداشته باشیم که رفتاری بی نقص داشته باشند، آشفتگی خودمان به عنوان والدین، کم می شود و می توانیم شکست کودک را به عنوان فرصتی برای یادگیری او درنظر بگیریم.

والدین می توانند از بحران ها به عنوان یک فرصت آموزشی به صورت درگیر کردن کودکان در پیدا کردن راه حل ها استفاده کنند. پیشنهاد می شود منتظر شوید تا زمان آرامش برسد و بعد قوانین را برای کودک بیان کنید. به کودک زمان دهید تا انتخاب خودش را برای چگونگی جلوگیری از تکرار رفتار نامناسب بگوید. دعوت کودک به پیشنهاد برای راه حل، به او کمک می کند تا مهارت های حل مسئله را بیاموزد.

یک عذرخواهی خوب بعد از یک انفجار، می تواند به بهبود روابط کمک کند و به عنوان یک نمونۀ مثبت الگوی رفتاری استفاده شود.

بیشتر

هر شب از فرزندان خود این سه سؤال را بپرسید

فرزندان شما با هم متفاوتند و هریک دنیای ویژۀ خود را دارند. ممکن است شما در طول روز کمتر با یکدیگر باشید و کمتر فرصت گفت و گو با فرزندان خود را داشته باشید. برای بیشتر خانواده ها، زمان شام وقتی است که معمولاً کنار هم هستند و فرصتی برای مرتبط شدن و تقویت چهارچوب های خانواده است. می توانید در این فرصت، سه سؤال زیر را  از یکدیگر بپرسید تا هم به سادگی با هم مرتبط شوید و هم سر سفرۀ شام، گفت و گویی صمیمانه و با آگاهی انجام دهید:

  1. امروز چگونه شجاع بودی؟

شجاعت به جای یک ژست بزرگ،  از اقدام های کوچک ساخته می شود. بگذارید تا فرزندانتان میراث شجاعت را از شما بگیرند و آن را در زمین بازی خود و دنیایشان استفاده کنند. همچنان که مراقبت و محافظت پدر و مادر را دارند؛ اما شیردلی و دلاوری خود را هم تشخیص دهند. امروز ما در خانه و با هم هستیم؛ ولی به زودی آنها در مدرسه ، محل کار و زندگی شخصی شان نیاز دارند تا تصمیم هایشان را بر اساس ایستادگی انتخاب کنند.

امروز چگونه شجاع بودی؟  امیدواریم این سؤال به آنها بیاموزد تا ارزش خود را درک کنند تا هرزمان به آن نیاز  داشتند، شجاعت، رفیق آنها باشد.

 

  1. چگونه امروز مهربان بودی؟

کودکان مثل بزرگسالان می توانند بی رحم  باشند. این یکی از چیزهایی است که ما را انسان می سازد. البته انسان بودن به تنهایی کافی نیست؛ انسانیت لازم است. هر فکری که ما دربارۀ مدارس داشته باشیم مطمئناً این راه، مؤثرترین روش برای معرفی تفاوت این دو قسمت وجودی مان است. نمی خواهیم بچه هایمان مادر ترزا باشند . می خواهیم آنها از آن چه که در اطرافشان می گذرد آگاه شده و راه هایی برای بهتر ساختن محیط خود با حل مسئله بیابند. اغلب جامعه به دختران ما می آموزد که مهربانی کردن به دیگران، موجب می شود تا آنها در مقابل دیگران ضعیفتر نشان داده شوند. به دخترانمان بیاموزیم که مهربانی، درک می آورد و آنها را قویتر می سازد. یک روز ممکن است مهربانی، به معنی دفاع از دوستی باشد که همه در دفاعش، ساکت نشسته اند. یک روز دیگر مهربانی، ممکن است خوردن نهار با دختری باشد که تنها نشسته است.

 امروز چگونه مهربان بودی؟مهربانی توانمندی است. از فرزندان خود بخواهید تا عضلات مهربانی خود را هر روز تواناتر کنند.

 

  1. امروز چگونه شکست خوردی؟

اگر بخواهیم فرزندانمان موفقیت را جست و جو کنند؛ نیاز داریم تا مطمئن شویم که آنها از شکست نمی ترسند. اغلب اشتباه ها، قضاوت های نادرست و گام های نادرست ما را به سمت شرمندگی و پنهان کاری  پیش می برد. اجازه ندهید تا فرزندانتان نمره های بد خود یا شکست هایشان در دوستی یا هر چیز دیگری را پنهان کنند. زندگی پراز شکست است؛ چه برای خودمان و چه برای دیگران. ولی این به این معنا نیست که ما شکست خورده هستیم. این فقط به این معنی  است که ما در حال تلاشیم و چیزی زیبا در این تلاش وجود دارد. پس هر شب شکست های خود را تجلیل کنید.

 

خودتان هم به این سؤال ها در سر سفرۀ شام پاسخ دهید. اجازه دهید لحظه های نابی با هم بسازید و کمک کنید تا راه حل هایی برای مواجهه با شکست ها پیدا کنید. این سؤال ها شما را شجاع تر ، مهربان تر و پرتلاش تر می سازد.

بیشتر

چگونه فرزندانمان با اضطراب، از پا در می آیند

چند ماه پیش از 10 نوجوان بین سنین 13 تا 18 سال درخواست کردم تا چند دقیقه زمان گذاشته و برایم بنویسند که چه احساسی از زندگی شخصی شان دارند. زندگی شان چگونه به نظر می رسد؟ این نوجوانان از اقشار متفاوتی بودند ؛ بعضی به مدرسه های غیرانتفاعی می رفتند و برخی دولتی. زمینۀ فرهنگی آنها هم متفاوت بود. بعد از نوشتن پاسخ آنها در سکوت، در یک گروه دایره ای نشستیم و تجربه هایشان را با هم سهیم شدیم. یکی از آنان داوطلب شد تا  از هر تجربه، یک کلمه که گروه آن را انتخاب می کند؛ روی تخته بنویسد.

در پایان کار، این کلمه ها روی وایت برد نوشته شده بود : پر از استرس، بغرنج، بیش از حد گرفتار، پر از مراحل گذار، اضطراب، نامطمئن، پرفشار، و خسته کننده.

من از والدین، معلمان، و دوستانی که فرزند داشتند، می شنیدم که این روزها، بچه ها در مقایسه با نسل قبل، با افزایش قابل توجهی در میزان استرس و شلوغی کارها، زندگی می کنند.

من مایل بودم نه تنها نگاه والدین، که نگاه کودکان را هم در مورد این مسئله بیابم. چیزی که کشف کردم، دلیل خوبی بود تا در زندگی امروز کودکان دنیا و چیزهایی که برای آنان انجام می شود، به دنبال دکمۀ توقف باشیم.

همچنان که با این گروه کار می کردم؛ آنها در  مورد این احساس استرس و فشار ، چیزهای بیشتری به من  گفتند. آنان گفتند که نمره های درسی شان، به وسیلۀ موبایل برایشان ارسال می شود. این مسئله مرا به فکر فرو برد که ممکن است آنها از این موضوع، چه قدر آشفته و اذیت شوند. این موضوع  به معنای این است که در هر لحظه، آنها می توانند با یک نمرۀ بد یا تکلیفی که فراموش کرده اند، مواجه شوند. به جای این که زمان داشته باشند تا ذهناً آماده شوند که مثلاً نمرۀ بد خود را ببینند یا معلم به آنها تذکری دهد؛ بلافاصله معلم، نمره شان را آنلاین در فضای مجازی گذاشته و آنها  اخطاری دریافت می کنند. علاوه بر این، والدینشان هم، همزمان همین پیام ها را دریافت می کنند.

به جز این، آنها از نرم افزارهای یادآور هم استفاده می کنند؛ تا معلم ها بتوانند یادآوری امتحان ها و تکالیف را هم برایشان بگذارند. همانند نمره هایشان، این اطلاعیه ها هم از طریق تلفن های همراه، در هر زمانی از روز می تواند ارسال شود.

با آن همه ترسی که من از والدین، برای معتاد شدن فرزندانشان به صفحۀ نمایش موبایل ها شنیده بودم، به نظر می رسد چیزی بیش از تخریب روابط در این تکنولوژی نهفته است. فقط موضوع این نیست که بچه های ما از تلفن های همراهشان، برای پرهیز از میهمانی دوستان و اقوام استفاده می کنند؛ بلکه تکنولوژی به عنوان یک عامل مداخله گر در زندگی های آنها وارد شده و به آنها اجازه نمی دهد تا تکلیفشان یا نمره هایشان را فراموش کنند.

این، فقط یکی از عوامل فشاری بود که گروه دانش آموزان فکر می کردند باید با آن مواجه شوند تا در زندگی آینده و در بزرگسالی، امکان بقا داشته باشند. هر چه بیشتر با این بچه ها حرف می زدم؛ از دنیایی که قرار است در آینده توسط این بزرگسالان بعدی، خلق شود؛ بیشتر وحشت می کردم.

فشار دائمی که قرار بود برای آنها،  آیندۀ بهتری بسازد.

همچنان که ما در مورد مسائل مدرسه حرف می زدیم، من متوجه شدم که چه میزان فشار از سمت مدرسه به آنان وارد می شود تا همچنان که به کلاس های بالاتر می روند، به شغل آیندۀ خود فکر کنند. یک دانش آموز 16 ساله از یک تکلیف مدرسه ای حرف می زد که در آن، او باید برنامۀ زندگی آینده اش؛ شغلش؛ مدرسه و دانشگاهی که در آینده می خواهد انتخاب کند؛ را  آماده می کرد. این ماجرا دقیقاً بعد از این بود که من فهمیدم تجسم آینده، در هر ساعت و سال تحصیلی ، با هر موفقیت یا شکست، چه حجم فشاری را می تواند برای این نوجوان در تصویرسازی آینده به همراه داشته باشد.

امروزه حتی بچه ها با مفهوم اضطراب اقتصادی که والدین برایشان به ارمغان می آورند، زندگی  می کنند.

من دربارۀ مشاهده هایم با دوستانم که با بچه ها کار می کنند، والدین، معلم ها و دانش آموزان دیگر هم حرف زدم و شنیدم که این موضوع، واقعیت زندگی اکثر کودکان دنیای امروز ما است.  شاید تنها اختلافی که بین آنها است، امتیاز ویژۀ آنان بر اساس  مکان خاستگاهشان است؛ که نشان می دهد آنها چگونه این تجربه را پشت سر می گذارند. با این همه، بیشتر کودکان، امروزه نمی توانند از این حجم فشار و استرس فرار کنند فقط زنده می مانند.

بچه ها امروزه، باید به طور مرتب ضرر و زیان شغل آینده شان را چنان درنظر بگیرند که قطعاً نگرانی برایشان به همراه می آورد. در همان زمانی که آنها برای آینده ای دور دچار استرس می شوند؛ با زمینه ای از تکنولوژی زندگی می کنند که این اضطراب را مدام، جلوی چشمشان    می آورد.

اینجاست که می بینیم افزایش پیشروندۀ افسردگی در آنها دیده می شود: من به ندرت از آنها شنیده ام که این موضوع و استرس ناشی از موفقیت در آینده یا حتی فقط ثبات در آن را به دیگران ابراز کنند. آنها معمولاً در مورد زندگی شان با والدین یا معلم ها حرفی نمی زنند. آنها با  جامعه ای روبه رو هستند که این نگرش نادرست در آن رواج دارد: اگر تو سخت کار کنی شغل خوبی در آینده خواهی داشت و زندگی با ثبات تری از زندگی والدینت در پیش خواهی گرفت.

در حالی که بسیاری از ما که با بچه ها کار می کنیم، نمی خواهیم احتمال این را بدهیم که نسل بعد از ما، از ما  بدتر خواهد شد، نمی توانیم این موضوع را نبینیم که ما با  آنان به شیوۀ بدون توجه و مراقبت مرتبط می شویم.

به این کودکان حتی گفته نمی شود که هدف این همه کار و استرس زندگی بهتری خواهد بود به آنان گفته می شود این کار برای ادامۀ بقا لازم است. این بچه ها با روشی زندگی می کنند که پاسکال آن را ” فشار بدون هدف” نامیده است. آنها مرتباً تحت فشار قرار می گیرند و با این آگاهی رشد می کنند که هیچ امتیازی برای کسی وجود ندارد.

اغلب بعضی از والدین و بزرگسالانی که دغدغۀ کودکان را دارند با توجه به این واقعیت ها از من می پرسند: چه باید کرد؟ و من جوابی برای آنها ندارم. این بچه ها محصول مؤسسه های آموزشی هستند و این مؤسسه ها، راه حل انسانی و انفرادی ارائه نمی دهند. اما همچنان که ربکا سولنیت می گوید: قبل از این که بیماری درمان شود لازم است تشخیص داشته باشیم. و قبل از تشخیص یک بیماری، هیچ نیازی به تجویز نسخه نیست.

 ما حداقل تشخیص این بیماری را به بچه هایمان بدهکار هستیم؛ جامعه ای که بچه هایمان را به سمت مصرف کننده هایی پر از استرس، اضطراب، رقابت و تردید سوق می دهد.

ما به نوبۀ خود همین کار را می کنیم؛ تا آنها در جامعه ای بزرگ و تربیت شوند که همۀ  افراد را به سمت  مصرف کنندگانی پراز استرس  با اضطراب وتردید و رقیب رشد می دهد.

من با بچه ها که حرف می زدم، نشانه هایی از امید یافتم. به نظر می رسید آنها به امیدی چنگ زده اند تا زندگی شان به این شیوه نباشد. من دریافتم که آنها می خواهند افراد بدون هیچ فشار اضافه ای با آنها گفت وگو کنند. آنها دوست دارند در دنیای بهتری زندگی کنند تا بتوانند قسمتی از یک داستان بهتر و بزرگتر باشند. من فقط امیدوارم آنها از این زندگی، خیلی خسته نشده باشند؛ تا کسانی مثل ما بتوانند برایشان قدرتی به ارمغان بیاورند و به آنها هدیه دهند.  

 

نوشتۀ : John Thornton Jr

ترجمه و تلخیص : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

نامه ای که نوجوانتان نمی تواند برایتان بنویسد.

والدین عزیزم

این نامه ای است که آرزو می کردم می توانستم برایتان بنویسم.

همین الان بین ما   جنگی وجود دارد. جنگی که به آن نیاز دارم. من به این جنگ نیاز دارم. نمی توانم به شما بگویم چرا؛ چون زبانش را نمی دانم و به هرحال برای شما هم معنایی ندارد. ولی من به این جنگ نیاز دارم. متأسفانه الان نیاز دارم از شما متنفر باشم و همزمان به شما نیاز دارم تا بگذارید این مرحله، به سلامت طی شود. من به شما نیاز دارم تا بگذارید این مرحلۀ تنفر من  از شما و شاید تنفر شما از من  بگذرد. به همان شدتی که از این جنگ نفرت دارم، به آن  نیاز هم دارم. مهم نیست این جنگ دربارۀ چیست: تکالیف مدرسه، تمیز کردن اتاقم، بیرون رفتن، ترک کردن خانه، دوستانم، دوستان بد یا قوانین خانه. موضوع آن، مهم نیست. من نیاز دارم با شما به دلیل آن موارد بجنگم و نیاز دارم شما هم با من بجنگید.

من به شدت نیاز دارم تا شما، سر دیگر این طناب را در دست بگیرید. زمان هایی که من سر دیگر آن را محکم بر زمین می کوبم، می بینم دست ها و پاهایی در سوی دیگر این جهان جدید، وجود دارند که به من یادآوری می کنند من هستم. پیش از این من می دانستم چه کسی هستم، شما چه کسانی هستید و ما با هم چه کسانی هستیم. ولی الان دیگر نمی دانم. الان به دنبال مرزهای خود هستم و گاهی فقط زمان هایی می توانم آنها را پیدا کنم که شما را  کنار بزنم. بعد احساس می کنم که وجود دارم و برای یک دقیقه می توانم نفس بکشم. می دانم شما به آن کودک دلبندی که قبلاً بودم علاقه دارید. این را می دانم چون خودم هم به آن کودک علاقه مندم و  الان این تعلق خاطرها گاهی برایم خیلی دردناک هستند.

  من به این جنگ نیاز دارم و نیاز دارم ببینم که بدون توجه به احساس های من، هر چه قدر ناخوشایند یا بزرگ، آنها مرا یا شما را از بین نخواهند برد. من نیاز دارم ببینم که شما مرا، حتی در بین بدترین موقعیت ها هم دوست دارید.  حتی زمان هایی که به نظر می آید من شما را دوست ندارم. نیاز دارم تا ببینم شما، خودتان و مرا از بین این جنگی که در بین ما قرار گرفته، دوست دارید. می دانم که می تواند برای شما ناخوشایند باشد و شاید به من برچسب “بد ” بزنید. گاهی من در درون خود نیز، همین احساس را با خودم دارم. اگر دوست دارید پشت سر من حرف بزنید؛ مهم نیست. فقط از من ناامید نشوید. از این جنگی که در بین ما است ناامید نشوید. من به آن نیاز دارم.

این جنگ به من می آموزد که سایۀ من، از نور وجودی ام بزرگتر نیست. این جنگ به من می آموزد که احساس های ناخوشایند، به معنای پایان یک ارتباط نیست. این جنگ به من می آموزد تا به خودم گوش دهم؛ حتی در زمان هایی که دیگران را مأیوس می کنم.

و یک روز این جنگ به پایان می رسد. مثل هر طوفان دیگری ، این هم می گذرد. من فراموش خواهم کرد و شما هم فراموش می کنید. ولی  دوباره برمی گردد و من دوباره نیاز خواهم داشت تا سر طناب را بکشم. من به این کا ر،  سالیان سال نیاز خواهم داشت.

می دانم هیچ چیز رضایت بخشی برای شما در این کار وجود ندارد. می دانم هرگز از شما برای این که در آن طرف طناب ایستاده اید؛ تشکر یا قدردانی نمی کنم. در واقع شاید شما را برای این کار سخت، سرزنش هم بکنم. به نظر می رسد هرکاری شما انجام دهید، به اندازۀ کافی برای من راضی کننده نیست. با این حال  هنوز من به توانایی شما برای ماندن در این جنگ تکیه دارم. مهم نیست چه قدر با شما بحث می کنم. مهم نیست چه قدر  اخم می کنم. مهم نیست چه قدر سکوت می کنم.

خواهش می کنم سمت دیگر این طناب را نگه دارید و بدانید که الان، شما مهمترین کاری را که هرکسی می تواند برای من انجام دهد؛ می کنید.

با عشق

نوجوانتان

نویسنده : Gretchen L. Schmelzer, PhD

منبع : http://gretchenschmelzer.com/blog-1/2016/7/4/parents-corner-the-letter-your-teenager-cant-write-you

بیشتر

چه کنیم تا فرزندانمان، با ما گفت و گو کنند

دو رفتار نادرستی که معمولاً  والدین  با فرزندان خود دارند که منجر به  قطع ارتباط و دوری فرزندان می شود؛ یکی نادیده گرفتن احساس های کودک  و دیگری اشتباه گرفتن همدردی با همدلی است.

همدردی در مقابل همدلی

زمانی که کودکی واقعاً تحت فشار  است؛ احساس می کند که آسیب دیده ؛ ناامید؛ عصبانی، یا نگران است؛ شدیداً به والدین خود نیاز دارد. اما در اغلب اوقات، والدین دوست ندارند فرزندشان را با احساس های ناخوشایند ببینند.  بنابراین اولین واکنش آنان به کودکشان، گفتن این جمله است که این احساس ها را نداشته باشند. پس قبل از هر فکری، جمله هایی نظیر ” ناامید نباش! ” یا ” دیوانه شده ای؟” از دهانشان خارج شده است. این عبارت ها موجب می شود تا کودک از احساس خود، شرمنده شده و ناراحتی اش پیچیده تر شود. با این شیوه، کودک یاد می گیرد که بیان کردن احساس هایش، فقط حال او را بدتر می کند.  

عباراتی که بهتر است از آنها دوری کنیم:

  • نگران نباش!
  • این طوری احساس نکن!
  • ناامید نباش!
  • شبیه آن نباش!
  • مگه دیوانه ای؟!
  • تو خیلی حساسی.

ایدۀ بهتر، همدلی کردن است. به احساس های کودکتان، احترام بگذارید. احساس ها هرگز اشتباه نیستند. این چیزی است که لازم است تا کودکان در مورد احساس های خود بدانند تا در آینده دچار مشکل نشوند.

نمونه هایی از عبارت های همدلانه :

  • این نگرانی بزرگی است. کاملاً می فهمم.
  • تو آشفته شده ای. من هم این طور شده ام.
  • تو کاملاً حق داری که ناامید شوی. یادم می آید هم سن تو بودم، همین احساس را داشتم.
  • تو عصبانی هستی. مطمئنم برای خشمت دلیلی داری. می خواهم ازت بشنوم.

به محض این که شما به کودکتان، میزانی از همدلی را بدهید، کودک احساس می کند که درک شده و با شما مرتبط است. این به معنای این است که به سرعت حالش بهتر شده و از شما،  برای حل مسئله کمک خواهد گرفت. همدلی، در بیشتر موارد، همۀ آن چیزی است که کودکان، برای احساس بهتر نیاز دارند. دانستن این که والدینشان، به سادگی آنها را درک می کنند، به آنها اجازه می دهند تا احساس امنیت کنند و پیش بروند.

البته همدلی کردن با احساس کودکتان، به معنای این نیست که شما رفتارهای نادرست او را نادیده بگیرید. برای مثال، پسر من هفتۀ گذشته،  عصبانی وارد خانه شد. در را به هم کوبید و کتش را روی زمین انداخت. به او گفتم: “ تو عصبانی هستی. نمی دونم چرا؛ ولی حتماً دلیلی برایش داری. دوست دارم ازت بشنوم؛ ولی نمی توانی کتت را زمین بیندازی.  لطفاً آن را  بردار! ” بعد از این که کتش را برداشت، پیش من آمد و گفت که به دلیل چالشی که با دوستش داشته، عصبانی بوده است.

همدلی، پیروز می شود

همدلی در مغز کودک، واکنشی خوشایند ایجاد می کند و سبب می شود تا او  سریعتر آرام شود. بعد از همدلی، کودکی که  آرام شده، می تواند برای مشکلش،  تفکر منطقی داشته باشد. همچنین، احساس درک شدن به وجود آمده و همین حس، سبب می شود تا کودک به شما نزدیکتر شود، که باعث می شود تا با حسی از اطمینان خاطر و امنیت، جلو برود.

شاید یکی از دلایلی که مانع می شود تا والدین، همدلانه با فرزند خویش مرتبط شوند، این باشد که آنها مایل نیستند فرزند خود را ناخشنود و اندوهگین ببینند. به هرصورت، احترام به احساس کودک، موجب می شود تا او به خودش برچسب نزده و احساس قربانی شدن، نداشته باشد.

والدین در همدردی،  به جای کمک به فرزند برای گذر از احساس های سخت،  فقط او را از  احساس های منفی دور می کنند.  پاسخ همدردی، ما را وسوسه می کند تا اوضاع را در اختیار بگیریم و بخواهیم تا قوانین را به نفع فرزندانمان تغییر دهیم. این کار سبب می شود تا به فرزندان خویش یاد دهیم که نقش قربانی را بازی کنند. همینطور در همدردی، والدین هیچ سرمایه گذاری عاطفی نمی کنند؛ چون نقش ناجی قدرتمند و نجات دهنده از مشکلات را بازی می کنند و این کار ساده ای است.

دریافت همدلانه،  نیاز دارد تا والدین از درک احساس خویش، به درک احساس فرزند خویش برسند. این به والدین یادآوری می کند که این احساس چقدر می تواند ناخوشایند باشد و بنابراین با فرزند خویش ارتباط می گیرند. در این حالت عاطفی، فرزند،  اول قرار می گیرد و  به دلیل احساس درک شدگی ، می تواند دوباره خودش بلند شده و تلاش مجدد کند. همدلی،  انسان های شجاع و استوار را خلق می کند.

کنار فرزند خویش بمانید. با او همدلی کنید و به او قدرت دهید.

پاداش شما غیرقابل تصور خواهد بود.

بیشتر

با من حرف بزن!

امنیت عاطفی در ازدواج

چرا به من نگفتی؟” ؛ “تو هیچ وقت مسائل را با من مطرح نمی کنی. ” ؛ ” چرا هر وقت می خواهم با تو حرف بزنم سکوت می کنی؟” ؛ “ جوابم را بده! تو خیلی مرموز شده ای.” ؛ “ تو هیچ وقت چیزی نمی گویی. چرا نمی گویی چه احساسی داری؟

آیا تاکنون جمله های بالا را به همسرتان گفته اید؟ آیا همسرتان تا به حال این جمله ها را به شما گفته است؟

چه اتفاقی می افتد وقتی که شما تصمیم می گیرید چیزی بگویید و نفر مقابلتان به شیوۀ تدافعی ( فریاد کشیدن، گریه کردن، سرزنش کردن ) شما را ترک می کند و سبب می شود جمله های زیر را بگویید :

  • به همین دلیل است که من نباید همه چیز را به تو بگویم.
  • من نمی توانم با تو حرف بزنم.
  • این منظور من نبود.
  • همیشه باید دهانم را بسته نگه دارم.

اگر این جمله ها به نظرتان آشنا می آیند، اگر آنها را گفته اید یا شنیده اید؛ احتمالاً یک نفر از شما، در این رابطه احساس امنیت نمی کنید.

وقتی صحبت از امنیت در روابط عاطفی می رسد، منظور فقط امنیت جسمی و فیزیکی نیست؛ اگر چه امنیت جسمی شرط بسیار مهمی در ازدواج و روابط زناشویی است. امنیت عاطفی شامل موارد زیر می شود :

  • امنیت در ابراز خود به صورت کامل و صادقانه
  • امنیت در ابراز نارضایتی از کارهایی که طرف مقابل انجام می دهد
  • امنیت در گفتن مسائل جنسی، خوشایندها و ناخوشایندها
  • امنیت در سهیم شدن ترس ها و ناامنی های شخصی
  • امنیت در داشتن یک محاوره بدون نگرانی از این که به یک کشمکش تبدیل شود.

امنیت در سهیم شدن و گفت و گو در هر یک از موارد بالا بدون این که با فریاد، برچسب، سرزنش، شرمنده کردن، یا طرد کردن مواجه شود.

امنیت در لغت یعنی رهایی از صدمه یا خطر .

امن بودن یعنی موقعیتی که خطرناک یا آسیب رسان نیست. مکانی که از هرگونه خطر یا آسیب دور است را مکان امن می گویند.

یک مکان امن جایی است که شما احساس در خطر بودن و یا آسیب دیدن در آن را ندارید؛ و امنیت عاطفی یعنی اطمینان داشتن از این که سرزنش نمی شوید، طرد نمی شوید، نادیده یا نا معتبر توسط همسرتان انگاشته نمی شوید.

مازلو بر این عقیده است که رفتارهای انسان بر اساس موقعیت های مختلف از پنج نیاز اصلی سرچشمه می گیرند. دومین ردیف از سلسله نیازها، نیاز به امنیت و اطمینان خاطر است ( که امنیت عاطفی نیز شامل آن می شود )؛ سومین ردیف متعلق  به عشق و تعلق خاطر بوده و چهارمین ردیف نیازها، ارزش خود ( پذیرش خود و ارزش گذاری توسط دیگران ) است.

اگر همسر شما چیزی را با شما سهیم نمی شود، اگر همسرتان سکوت می کند، اگر برای همسرتان راحت تر است که با دیگران گفت و گو کند تا با شما؛ به جای برچسب زدن و سرزنش او و گفتن جمله هایی مثل : تو مرموز شدی.“؛ “ بلد نیستی خودت را ابراز کنی.“؛ هیچ وقت حرف نمی زنی.“؛ خیلی ترسویی!“؛ “ تو به من احترام نمی گذاری. و …  انگشتتان را به سمت خود گرفته و از خود بپرسید:

  • من چه کاری کرده یا نکرده ام که موجب شده تا همسرم برای گفت و گو با من احساس راحتی نداشته باشد؟
  • چه کاری می توانم انجام دهم تا به او نشان دهم که به چیزی که می خواهد بگوید علاقه مندم و مایلم تا فضایی امن برای ابراز کامل او ایجاد کنم؟

 

شش راه برای ایجاد امنیت عاطفی در روابط زناشویی

  1. بشنوید بدون این که بخواهید دفاع کنید :

با نیت درک احساس ها و هیجان هایی که در همسر شما بالا می آید، او را بشنوید و احساس هایش را تایید کنید. همدلی کردن بسیار مهم است، حتی اگر در همدلی با احساس ها مسئله دارید، می توانید پذیرش احساس ها را تمرین کنید. معمولاً وقتی آدم ها احساس های خود را نمی گویند ریشه اش ترس از بدفهمی یا نادیده گرفته شدن است. گفتن آسیب پذیری ها شبیه برهنه کردن خود است و بیشتر مردم با این موضوع که پیش کسی که ممکن است یک تهدید بالقوه برایشان باشد، از آسیب پذیری خود بگویند؛ راحت نیستند. اگر مایلید که همسرتان، قلب خود را برای شما باز کند؛ فضای امنی برای او ایجاد کنید که او قادر به این کار باشد.

تخریب اتفاق می افتد اگر : حالت دفاعی به خود بگیرید؛ به همسرتان بگویید که این احساس ها را نداشته باشد؛ به او برچسب بزنید یا او را سرزنش کنید؛ احساس یا چیزی را که او می گوید، نادیده بگیرید؛ موضوع را عوض کنید؛ در مورد احساس های او حرف نزنید یا از او قدردانی نکنید؛ توصیه های زیادی در راستای عدم تایید او بگویید.

امنیت به وجود می آید اگر : احساس هایش را تایید کنید؛ با آن چه که او می گوید، همدلی کنید؛ بدون قضاوت به او گوش کنید؛ تلاش خود را روی درک احساس های همسرتان متمرکز کنید؛ حرف های او را به خود نگیرید و آن را در مورد خود نسازید.

 

  1. اجازه دهید تا افکار سمی شما دربارۀ همسرتان از ذهنتان برود.

به جای نگه داشتن برچسب های قدیمی که برای همسرتان داشتید ( حساس یک دنده جنگی ضعیف ) ذهن خود را باز بگذارید تا او را متفاوت ببینید. ذهن خود را مثل یک لوح سفید پاک کنید. الگوهای فکری قدیمی خود و قصه هایی که از همسرتان و رابطه با او در ذهن دارید را به چالش بکشید؛ و به جای فکر کردن به این شیوه : او این طوری احساس می کند چون خیلی حساس است.“؛ تمرین کنید که به او و عواطفش برچسب نزنید. اگر از شوهرتان می شنوید که احساس هایش را با شما سهیم می شود، سعی کنید در حرفش نپرید که : البته که همیشه همینطور احساس کرده؛ او  هرگز دیدگاه دیگران را نمی بیند. و خود را با سوال هایی که ریشه در احساس های همسرتان دارد، به چالش بکشید. به محض این که متوجه می شوید که مشغول برچسب زدن به همسرتان هستید، بدانید که این یک فکر سمی بوده و تصمیم بگیرید آن را عوض کنید.

تخریب اتفاق می افتد اگر : برچسب های منفی قدیمی درباره همسرتان را با خود نگه دارید؛ این باور را داشته باشید که آنها هرگز تغییر نمی کنند؛ در منفعت شک درباره افکارتان نسبت به همسرتان با خود کشمکش داشته باشید.

امنیت به وجود می آید اگر : به همسرتان این فرصت را بدهید که به شما چیزهایی متفاوت را نشان دهد؛ افکار سمی و منفی را با افکار مثبت و عاشقانه تعویض کنید؛ وارد گفت و گویی باز با هدف تجربه به سمت نگرش هایی مثبت بشوید؛ اعتماد به یکدیگر را تمرین کنید.

 

  1. زبان بدن و لمس بسیار اهمیت دارند.

زبان بدن در ایجاد فضایی امن بسیار مهم است. پژوهش ها نشان می دهند که بیش از 55 درصد ارتباط، غیرکلامی است. اگرچه برای این میزان درصد هنوز جنجال هایی وجود دارد؛ پژوهش های کنونی به ما می گوید که چیزی بین 55 تا 90 درصد از ارتباط، غیرکلامی است و نشان می دهد که چه میزان این مطلب مهم است. اگرچه کلمه ها هم مهم هستند ولی زبان بدن هم به همان اندازه ( اگر نه بیشتر ) اهمیت دارد.

تخریب اتفاق می افتد اگر : پشتتان به همسرتان باشد؛ چشم هایتان را بگردانید؛ بازوهای خود را جمع کنید؛ با فاصله بنشینید/بایستید؛ در صورتتان انقباضی ( اخم یا … ) وجود داشته باشد؛ آه بکشید.

امنیت به وجود می آید اگر : به سمت همسرتان متمایل شوید؛ تماس چشمی برقرار کنید؛ اجزای صورتتان نشان دهد که توجه شما به همسرتان است؛ نزدیک به او بنشینید/بایستید؛ دستش را بگیرید؛ به عبارتی دیگر، هرجا او هست به او ملحق شوید.

  1. به تعهد خود قوت ببخشید و آن را محکم کنید.

مخربترین واکنشی که یک همسر می تواند داشته باشد، استفاده از زبان حذف و خروج است : من طلاق می خواهم؛ شاید ما باید از هم جدا شویم؛ فکر می کنم بهتره تو بروی “؛ یا شیوه های فریاد کشیدن و کناره گیری از روابط عاطفی. این دو دسته رفتار، از مخربترین رفتارهایی هستند که همسر شما را به سوی فضایی ناامن و غیرمطمئن پیش می برند و ممکن است زخم های کهنه و ترس های رها شده را مجدداً تحریک کنند. اگر می خواهید فضایی امن ایجاد کنید؛ به خود و همسرتان یادآوری کنید که در این مسئله، با هم هستید و فقط  درک موضوع، برای ایجاد فضای امن بین شما ضروری است. عبارت هایی نظیر ما واقعاً نیاز داریم تا این را بدانیم” ؛ ما بهتر از این عمل خواهیم کرد ؛ما این را فهمیدیم“؛ “من هیچ جایی نمی روم“؛ ممکنه الان آسیب دیده باشم، ولی به این معنی نیست که از هم دور شده ایم. همه بر این واقعیت استوارند که شما به همسر خود متعهد هستید.

تخریب اتفاق می افتد اگر : از زبان خروج استفاده کنید ( جدا شدن، طلاق گرفتن ، از خانه بیرون رفتن ، و … ) ؛ فریاد کشیدن یا ترک عاطفی ؛ و معطوف کردن توجه به دیگران.

امنیت به وجود می آید اگر : از عبارت های ما برای حل مسئله استفاده کنید؛ برای امیدهای آینده و اهداف رابطه تان با هم حرف بزنید؛ به شیوه ای متعهدانه گفت و گو کنید؛ مثلاین را با هم حل خواهیم کرد و جمله هایی که به همسر شما این مطلب را می رساند که شما به رابطۀ خود متعهد هستید و برای این بهبود این رابطه، اقدام خواهید کرد.

 

  1. از هم قدردانی کنید.

هرگاه همسر شما مسئله ای را با شما در میان می گذارد؛ فارغ از این که چه مطلبی هست و چه احساسی در شما به وجود می آورد، از او برای باز کردن قلبش تشکر کنید. از او برای اعتمادی که به شما کرده، از این که در مقابل شما آسیب پذیر بوده، قدردانی کنید و اجازه دهید او بداند که شما برای درک بیشتر درونش از او سپاسگزارید. مهم نیست اگر با او موافق نیستید، چیزی که اهمیت دارد این است که شما به یکدیگر اعتماد کافی برای گفت و گو  را دارید.

تخریب اتفاق می افتد اگر : زمانی که همسرتان آسیب پذیر است و شوقی برای درمیان گذاشتن مسئله ای با شما دارد که گفتنش برایش سخت است، از او قدردانی نکنید. اظهار نظر منفی یا انصراف از بحث را بدهید.

امنیت به وجود می آید اگر: قدردانی کنید از این که ابراز آسیب پذیری اصلاً آسان نیست؛ از او قدردانی کنید برای اعتماد کافی که به شما برای در میان گذاشتن احساس هایش داشته؛ مسائلی را که با شما مطرح کرده، تایید کنید و او را تشویق کنید که به باز بودن قلبش ادامه دهد و اطمینان داشته باشد که با عشق و درک پذیرفته خواهد شد.

 

  1. با کلام و عمل خود محکم و استوار باشید.

ثبات اعتماد می آورد. چون می دانید که چه انتظاری دارید؛ کلمه ها و اقدام شما هم طراز هم هستند؛ یاد می گیرید که روی همسرتان حساب کنید. با همسرتان ثبات عمل داشته باشید؛ اگر می گویید می خواهید کاری انجام دهید، آن را انجام دهید. اگر کلام شما با عملتان یکی نباشد، همسرتان سخت می تواند به شما اعتماد کند. اگر شما مستمراً بی ثبات باشید، پیامی را به همسرتان می فرستید مبنی بر این که شما قابل اعتماد نیستید.

تخریب اتفاق می افتد اگر : به قول های خود وفادار نباشید؛ یک روز با همسرتان عاشقانه رفتار کنید و توجه بارانش کنید و روز بعد ارتباط های محدود با او داشته باشید که دلیلی هم برای آن پیدا نمی شود. به همسرتان بگویید هر زمان دوست داشت می تواند تماس بگیرد و شما در دسترس خواهید بود و زمانی که همسرتان تماس می گیرد، یا در دسترس نیستید یا بر نمی دارید. تخریب وقتی اتفاق می افتد که شما متعهد به انجام کاری می شوید و بعد آن را انجام نمی دهید. بی ثباتی و غیرقابل پیش بینی بودن سبب می شود تا افراد مرتب در حجم استرس و اضطراب باشند و تقریباً محال است که در این شرایط احساس امنیت داشته باشند.

امنیت به وجود می آید اگر :  چیزهایی را که می گویید انجام می دهید، انجام دهید؛ کلام خود را به خاطر بسپارید و با ثبات در عمل اعتمادسازی کنید. در همه اوقات خودتان باشید و اگر در آغاز رابطه، بهترین خود را نشان داده اید؛ بهترین خود را برای ادامه رابطه نشان دهید. ثبات در عمل به دیگران این پیام را می رساند که شما قابل اعتماد هستید.

 

منبع : https://tthompsontherapy.blog/2018/01/12/talk-to-me-6-ways-to-create-emotional-safety-in-your-relationship/

ترجمه : فاطمه عباسی سیر

ویرایش : ویدا ساعی

بیشتر

چگونه زندگی من برای همیشه تغییر کرد

من بیشتر زندگی ام را با این عقیده گذراندم که چیزهای اشتباه زیادی در من وجود دارد.

من بیمار و زشت بودم، ارزشی برای عشق ورزیدن نداشتم، و حتی  بعد از بهبودی هم آسیب دیده بودم.

بیش از آن در رنج بودم که کسی بتواند به من کمکی کند.

در عمق وجودم دیوها، تاریکی ها وگناه ها  را می دیدم.

اگر کسی می توانست عمق و درون مرا ببیند، یا رهایم می کرد یا مسخره ام می کرد یا فوری مرا می کشت؛

یا این که دیگر مرا دوست نمی داشت؛ سرنوشتی حتی بدتر از مرگ.

وحشت رها شدن،  عمیقاً در استخوان هایم ریشه دوانده بود.

از جهان پنهان می شدم.  هرگز به چشم های کسی، نگاه نمی کردم

 در خیابان ها راه می رفتم و  به دیگران تنه می زدم. سعی می کردم به هیچ چیزی توجه نکنم.

تمام مدت خسته و فرسوده  بودم. همه جایم  درد و فشار داشت.

فکر می کردم چیزی در وجودم اشتباه است. غذا می خوردم و با کامپیوترم آن قدر بازی می کردم تا خودم را بی حس کنم.

بیشتر اوقات دلم می خواست واقعاً بمیرم.

یک صورتک شجاع به چهره ام گذاشته بودم. در مدرسه فوق العاده بودم. به دانشگاه می رفتم و تظاهر می کردم که خوشحالم.

از رویاهایم دست کشیدم. می خواستم داستان بگویم، فیلم بسازم، الهام بخش مردم باشم، ولی ترسیدم که شکست بخورم و طرد شوم و درونم دیده شود.

من حقیقتِ فکرها و احساس هایم را، حتی از نزدیکترین دوستان و خانواده ام پنهان کردم.

خیلی ها مرا می شناختند و ضمناً  کسی مرا نمی شناخت.

تمام اندوه، ترس و خشمم؛  این احساس های “خطرناک” را به ناآگاهی ام رانده بودم؛ به جایی که انرژی زندگی ام را تماماً تخلیه می کردند.

به مرز خودکشی رسیدم. چیزی درونم، فقط می خواست بمیرد. به اندازۀ کافی تظاهر کرده بودم؛ تلاشی  برای”خوب بودن“!

به تاریکی عظیمی افتاده بودم و بالاخره یک روز، تمام سدهای دفاعی ام شکسته شد.

ناخودآگاهم شروع کرد به چکه کردن؛  بعد سیل به راه افتاد، به سمت آگاهی ام.

وحشت، خشم، غم و اندوهی عمیق در من  شروع به حرکت کرد و بالاخره توانستم احساس کنم.

از ذهنم خارج شدم  و حضور در لحظۀ اکنون را لمس کردم.

هنوز گاهی احساس ها خیلی فشار داشتند، به اندازه ای که فکر می کردم یا مرا می کشند یا غرقم می کنند. ولی احساس ها همیشه امن هستند. این دفاع ما است که به ما آسیب می زند؛ نه احساس های ما.

از بین احساس های غیرقابل تحمل، شروع به نفس کشیدن لحظه به لحظه کردم.

مرگ به سراغ من نیامد؛ بلکه به سراغ  کسی آمد که فکر می کردم او هستم، و من دوباره متولد شدم. دوباره عشق به زندگی را پیدا کردم.  عشق به تمام زندگی؛ هم روشنایی و هم تاریکی ؛ هم لذت و هم غم. همۀ این ها به من تعلق داشت.

شروع کردم به نشان دادن خودم به دیگران. بگذار تا همۀ وجودم را  ببینند.

شروع کردم به صحبت کردن از واقعیت وجودی خودم. در حالی که می لرزیدم، عرق می کردم، تپش قلب داشتم و دهانم خشک می شد، ولی از خودم حرف می زدم.

بعضی از دوستانم ناپدید شدند. بعضی ماندند.  دوستان جدید، خانوادۀ جدید، قبیلۀ جدیدی  از راه رسیدند که منِ جدید را می خواستند.

یک روز شوقم را برای نوشتن سفرم پیدا کردم. مسیر بدون نقشه ام به سوی لحظۀ اکنون. خودم را جلوی گروهی از مردم یافتم که دربارۀ آن چه که کشف کرده بودم حرف می زدم. از حضور، پذیرش، مرگ و تولد دوباره.  

یاد گرفتم هرچه بیشتر با اندوه، برکت، تنهایی، خشم وخواسته های عجیب و غریب خود، دوست باشم ، بیشتر قادرم تا به دیگران عشق بورزم و از بودن  این احساس ها در دیگران نترسم.

 اشتیاق های تو برای من هم هست. وحشت های تو از درون من هم می گذرد.

 سعادت و ناامیدی تو، مرا تکان می دهد؛ آنها حتی عمیق تر و آشناتر در من هستند.

هیچ چیزی در من اشتباه نیست و هیچ چیزی در تو اشتباه نیست. ما با خطا زاده نشده ایم؛ فقط این را  فراموش کرده ایم.

دردهای ما، فشارهای ما، تاریکترین احساس های ما و اشتیاق هایمان، اشتباه نیستند؛ چرا که  خدا اشتباه نمی آفریند؛ ولی بخش هایی از اشتیاق روحی ما، متعلق به  خدای عشق است، همان بخشی که همدلانه، متعلق به مهربانی، توجه، تنفس و زندگی است.  

بخش های تاریک وجودمان، اصلاً و واقعاً تاریک نیستند. آنها فقط از این که نور شدید عشق ما، برآنها بتابد می ترسند. 

 

نوشتۀ: جف فاستر –  #JeffFoster

برگردان : فاطمه عباسی سیر

ویرایش: ویدا ساعی

بیشتر

گرفتن دست همسر

یک مطالعۀ پژوهشی نشان داد که گرفتن دست همسرتان در موقعیت های سخت، می تواند میزان ضربان قلب و تنفس شما را تنظیم کند و حتی حس درد را از بین ببرد. به این پدیده “هماهنگ سازی درون فردی” می گویند. در این  تماس فیزیکی،  زبان عشقی به وجود می آید که حس راحتی و ارتباط را در بین دست های گرفته شده ایجاد می کند.

این مطالعه، 22 زوج را برای یک سال در وضعیت های نشسته در اتاق های مختلف، کنار هم نشسته بدون تماس بدنی، و کنار هم نشسته با گرفتن دست های هم ؛ بررسی کرد. آنها در سطوح مختلف نزدیکی، از گرمای ملایم بازوهایشان تا  تفاوت در امواج مغزی را تجربه کردند.

وقتی زوجین کنار هم می نشینند و دست های یکدیگر را می گیرند؛ هماهنگی امواج مغزی قویتر می شود. چرا این پدیدۀ شگفت انگیز رخ می دهد؟

ما سال ها روابطمان را با افراد مختلف در زندگی مان شکل می دهیم؛ همسرمان، خانوادۀ نزدیکمان، بهترین دوست هایمان؛ و تماس فیزیکی در این ماجرا اهمیت دارد. دفعۀ بعدی که موقعیت سختی را تجربه می کردید؛ نزد یکی از کسانی که دوستش دارید، بروید. دست هایش را بگیرید و ببینید که این کار، چگونه شما را آرام می کند. ممکن است از این که این حرکت کوچک فیزیکی چه تجربۀ هیجانی ممکن است به شما بدهد، غافلگیر شوید

بیشتر